عیدالله الاکبر اشعار ویژه عید غدیر

ترتیل قرآن کریم 30 جزء

 

بخش های ویژه سایت مداحان قم
اخبار مذهبی , مداحی , مداحان , شاعران
اشعار مذهبی , اشعار مداحی
دانلود مداحی , مداحان اهلبیت ,مداحان قم
گلزار شهدای مجازی,وصیت نامه خاطرات شهدا کلیپ شهدا صدای شهدا
معرفی نامه و زندگی نامه مداحان و شاعران اهل بیت

اوقات شرعی

افراد آنلاین

ما 671 کاربر آنلاین داریم

آمار بازدیدکنندگان

امروز
دیروز
این هفته
این ماه
کل آمار
2580
2469
20083
80229
32052468
Your IP: 18.117.105.230

ساعت 12 شب زنگ خونه رو زدن. یکی از هم کلاسی های احمد بود که برای رفع اشکال درسی اومده بود. احمد با اصرار زیاد آوردش تو خونه و بردش توی اتاق. اما دوستش همش می گفت: «خیلی شرمنده ام...منو ببخش!»...

تا صبح چراغ اتاق روشن بود و احمد باهاش ریاضی کار می کرد. وقتی برای نماز صبح بلند شدم، دیدم دوستش داره خداحافظی می کنه، ولی باز هی میگه:«خیلی پشیمونم...حلالم کن!» خیلی تعجب کردم. وقتی رفت، از احمد پرسیدم:«اگه این دوستت اینقدر خجالتیه، پس چرا واسه رفع اشکال اومد اینجا؟!» خندید و گفت:«این بنده خدا یکی از مخالف های سرسخت ِ کلاس رفتن من بود و می گفت: اگه احمد رحیمی با اختلاط دختر و پسر مخالفه، خوب خودش کلاس نیاد؛ چرا ما باید به آتیش اون بسوزیم؟! به همین خاطر منم دیگه کلاس نرفتم و بقیه درس هام رو تو خونه خوندم. الان شرمنده بود که چرا اون برخورد رو با من داشته».

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تغییر کد امنیتی

این سایت توسط گروه مهندسی نرم افزار انعکاس برتر طراحی و اجرا شده است