خاطره ای از شهید سید احمد رح
ایجاد در چهارشنبه, 11 مرداد 1391 / خاطراتی از شهدا
Tags: خاطره ای از شهید سید احمد رحیمی
ساعت 12 شب زنگ خونه رو زدن. یکی از هم کلاسی های احمد بود که برای رفع اشکال درسی اومده بود. احمد با اصرار زیاد آوردش تو خونه و بردش توی اتاق. اما دوستش همش می گفت: «خیلی شرمنده ام...منو ببخش!»... تا صبح ... [ +++ ]
ساعت 12 شب زنگ خونه رو زدن. یکی از هم کلاسی های احمد بود که برای رفع اشکال درسی اومده بود. احمد با اصرار زیاد آوردش تو خونه و بردش توی اتاق. اما دوستش همش می گفت: «خیلی شرمنده ام...منو ببخش!»... تا صبح ... [ +++ ]
ایجاد در سه شنبه, 03 مرداد 1391 / خاطراتی از شهدا
Tags: خاطره ای از شهید سید احمد رحیمی
سر کلاس جامعه شناسی، آقای پروفسور، دو ساعت تموم از حجاب بد گفت؛ و کلی صغری و کبری چید تا برای بچه ها جا بندازه که حجاب، یه چیز به درد نخوریه! اون زمان هم کسی جرأت نداشت به استاد اعتراض کنه. ولی آخرای ... [ +++ ]
سر کلاس جامعه شناسی، آقای پروفسور، دو ساعت تموم از حجاب بد گفت؛ و کلی صغری و کبری چید تا برای بچه ها جا بندازه که حجاب، یه چیز به درد نخوریه! اون زمان هم کسی جرأت نداشت به استاد اعتراض کنه. ولی آخرای ... [ +++ ]