- منتشر شده در جمعه, 06 مرداد 1391 01:00
- نوشته شده توسط آوینی
- بازدید: 2280
موضوع:نخل تنومند
شب جمعه
و مردی در كنار محراب مسجد عشق (جمكران)
«یا غیاث المستغیثین»
بغضی بود كه در گلو میشكست
صدای هق هق گریههای مرد و شانههای لرزانش
مرا متوجه او ساخت پس از اتمام دعا كنارش نشستم
معصومیت نگاه او و چهره من در مردمك چشمانش
ناگهان تمام وجودم لرزید
با دیدن كتاب حافظ
گفت: «برایم فال بگیر.»
و خواجه قرعه فال را به نام او انداخت
«خرم آن روز كزین منزل ویران بروم.»
و حالا زمزم اشك بود كه غربتش را فریاد میزد.
چند ساعت بعد عازم رفتن شد
پرسیدم: «نامت چیست؟»
گفت: «مهرهای گم شده در صفحه شطرنج الهی»
دو سال گذشت
اما طنین صدایش در ذهنم بود.
بار دیگر
او را در محفل عاشقان مولا یافتم.
نامش را پرسیدم.
گفتند: «سیدی از عاشقان سلسله ولایت است.»
در تكرار مكرر آن محفل
شبی از شبها به اصرار دوستان فقط برای دل او سرودهای را خواندم
او برعكس سجادهنشینان خانقاهی بود كه دعوت به حق را با دعوت خود اشتباه گرفته بودند.
ای كاش من مرید این یل پهنه عرفان و عشق حق بودم.
او را دوست داشتم بدون اینكه حتی نامش را بدانم.
سرانجام از این منزل ویران رخت بربست.
و من تازه فهمیدم كه چه پربار بود, این نخل تنومند و سر به زیر
منبع: همسفر خورشید عشق