- منتشر شده در شنبه, 28 آذر 1388 20:00
- نوشته شده توسط امیرحسین فلاح
- بازدید: 3792
خیل ملایک لشکرش بودند آن روز
شمشیرها فرمانبرش بودند آن روز
با یک اشارت حکم او را میشنیدند
قـلب تمـام شمرهـا را میدریدنـد
او جان به کف تسلیم ذات کبریا بود
سر تـا قـدم قربانی وصل خدا بود
تن را ز هـر جانب نشان تیرها کرد
رفع عطش زآبِ دمِ شمشیرها کرد
شیرخـدا را روبهـان تسلیم دیدند
از چـار جانب بهر قتـل او دویدند
بغض درونو زخم دل را چاره کردند
قـرآن ختـم الانبیـا را پـاره کـردند
اعضای او از هم جدا میشد به شمشیر
زخـم تنش را بخیـه میکـردند با تیر
تـا بنگـرد بیپـرده بر رخسار جانـان
هر زخم او چشمی شد و هر تیر،مژگان
گـرچه عـدو بـا تیـر، او را بـارها کشت
تیری که زد بر قلب او، بیرون شد از پشت
با آن که رحمت از سرانگشتش روان بود
دو چشمة خـون از دو سـوی او روان بود
بـر غربت او دشت و هـامون گریه کردند
شمشیرهـا و سنگهـا خـون گریه کردند
باروی خونین کام عطشان جسم صدچاک
یک لحظـه عـرش کبریـا افتاد بر خاک
شمشیرها فرمانبرش بودند آن روز
با یک اشارت حکم او را میشنیدند
قـلب تمـام شمرهـا را میدریدنـد
او جان به کف تسلیم ذات کبریا بود
سر تـا قـدم قربانی وصل خدا بود
تن را ز هـر جانب نشان تیرها کرد
رفع عطش زآبِ دمِ شمشیرها کرد
شیرخـدا را روبهـان تسلیم دیدند
از چـار جانب بهر قتـل او دویدند
بغض درونو زخم دل را چاره کردند
قـرآن ختـم الانبیـا را پـاره کـردند
اعضای او از هم جدا میشد به شمشیر
زخـم تنش را بخیـه میکـردند با تیر
تـا بنگـرد بیپـرده بر رخسار جانـان
هر زخم او چشمی شد و هر تیر،مژگان
گـرچه عـدو بـا تیـر، او را بـارها کشت
تیری که زد بر قلب او، بیرون شد از پشت
با آن که رحمت از سرانگشتش روان بود
دو چشمة خـون از دو سـوی او روان بود
بـر غربت او دشت و هـامون گریه کردند
شمشیرهـا و سنگهـا خـون گریه کردند
باروی خونین کام عطشان جسم صدچاک
یک لحظـه عـرش کبریـا افتاد بر خاک
شاعر : حاج غلامرضا سازگار (میثم)
کپي برداري تنها با ذکر منبع مجاز است .{ منبع : سایت مداحان دات آی آر}
--------
توجه ! به علت تایپ اشعار امکان هر گونه غلط تایپی در متن اشعار وجود دارد
درصورت برخورد با غلط ها ،جهت رفع آنها ما را در قسمت نظرات مطلع فرمایید. باتشکر