- منتشر شده در دوشنبه, 17 تیر 1392 00:44
- نوشته شده توسط امیرحسین فلاح
- بازدید: 14388
به نام خدا، به یاد خدا، برای خدا، بیاد شهیدان و امام عزیز(ره)
علی اصغر مالکی نژاد هستم. اردیبهشت ماه 1343 در محلّه دروازه کاشان شهر مقدّس قم به دنیا آمدم.
سال 1365 ازدواج نموده ام و دارای سه فرزند به نامهای حسین، زینب و مهدی میباشم. تحصیلاتم را تا لیسانس مدیریت ادامه و پس از آن به دلیل ترکشی که در سرم به یادگار است و سردردهای شدیدی که هنگام مطالعه میگرفتم، قادر به ادامه تحصیل نشدم. درخصوص خانواده پدری نیز پدرم در سال 1381 دعوت حق را لبیک و برادرم حسین نیز پس از چهار سال حضور مستمر در جبهه های حق علیه باطل در سن 17 سالگی در عملیات کربلای هشت (سال 1366) در منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل شد. برادر دیگرم حسن هم در جبهه فرهنگی مشغول خدمت میباشد و افتخار داریم بنده و ایشان و دو خواهرم مدّاحی میکنیم.
دوران کودکی کنار درس مکتب و مدرسه از مادرم قرآن آموختم و برای ادامه آن پیش استاد مرحوم مهندس محمود دلپاک، شاعر اهلبیت(علیهم السلام) مرحوم سیّدحسن حسن زاده (اُفق)، سیّدباقر طباطبایی و درنهایت محضر فخرالمادحین حضرت استاد مرحوم حاج ملاحسین مولوی(ره) رفتم که هرکدام به گردنم حق دارند.
به توصیه و تشویق مرحوم استاد حسن زاده (اُفق) مداحی را شروع و در جلسات استاد حاج محمود مولوی، استاد حاج ملاحسین مولوی و در ادامه جلسه نغمه سرایان آل محمد(ص) استاد حاج غلامرضا فلاح (امین) شرکت میکردم.
میدانستم که یک مداح، هم باید مدّاحی کند و هم بتواند به نحو اَحسن قرآن تلاوت و با آن مأنوس باشد تا موفق شود.
بعد از دوران ابتدایی، موقعیت خانوادگی ام طوری بود که نتوانستم ادامه تحصیل دهم و مجبور شدم سر کار بروم که در نهایت پس از تجربه ی چند شغل، در نجاری ماندم تا جایی که دیگر برای خودم کار میکردم. دوران انقلاب اسلامی را هم کار میکردم و هم به اقتضای سن خودم در تظاهرات شرکت میکردم.
با پیروزی انقلاب اسلامی و فرمان حضرت امام(ره) مبنی بر تشکیل بسیج، عضو بسیج شدم و در سال 1360، میخ و چکش را کنار گذاشته و حضور در جبهه مقاومت را مقدّمتر دانسته و به عنوان یک بسیجی 16 – 17 ساله به جبهه اعزام شدم و در طول هشت سال دفاع مقدّس، هشتاد ماه در جبهه حضور داشتم.
هفت بار مجروح شدم و امروز افتخار میکنم به عنوان جانباز شصت درصد، با یک چشم، بدنی پُر از ترکش، حنجره ای که بیش از هفتاد درصد آن با مواد شیمیایی سوخته و بازمانده از قافله شهیدان و رفقای شهیدم ادامه حیات میدهم.
پس از اینکه شیمیایی شدم، پزشکان به من گفتند: نخوان! گفتم من مدّاحم، من نوکر امام حسینم؛ چرا نخوانم؟ گفتند: شما 70% حنجره ات سوخته و اگر حتّی بلند صحبت کنی، دو سال دیگر خفه می شوی و نفست هم دیگر بالا نخواهد آمد. رو به آنها کردم و گفتم: میخوانم، نوکری امام حسین(علیهالسلام) میکنم تا بمیرم. اگر تا الآن نفسی میکشم به کَرم خود امام حسین(علیه السلام) هست. هرچند لایق شهادت نبودم ولی سعی کردم رسالتی که از شهیدان بر گردنم مانده را در حدّ توان ادا کنم. در طول سال کنار شرکت در محافل و مجالس اهل بیت(علیهم السلام) سراسر کشور و بیش از پنجاه سفر خارج از کشور، در یادواره های شهداء انجام وظیفه نموده و کنار مدّاحی به بیان خاطرات تلخ و شیرین هشت سال دفاع مقدّس میپردازم و انشاالله اگر لایق باشم تا شهادت ادامه میدهم.
حضرت امام خامنه ای(مدظله العالی) میفرمایند: «آخرین حلقه رزم یک رزمنده نه تحویل سلاح به واحد تسلیحات، بلکه نوشتن خاطرات نبرد است. یک رزمنده تا زمانی که خاطراتش را ثبت نکرده، هنوز چیزهایی به تاریخ و آینده و آرمانش بدهکار است.» به همین جهت سعی میکنم در طول سال، در حد و وسع خودم خاطراتی را محضر دوستان ارائه دهم تا هم انجام وظیفه کرده باشم و هم مخاطبی را در پایگاه اطلاع رسانی مجمع نغمه سرایان آل محمد (ص) اضافه کرده باشم.
حال برای تبرک و تیمن از اولین اعزام به جبهه چند سطری تقدیم میکنم؛
دی ماه 1360 بود که برای اعزام به جبهه درخواست کردم. گفتند برو بعداً، چند روزی رفتم و آمدم و هر مرتبه به بهانه ای پاسخ منفی میدادند. روزی گفتم اصلاً میخواهم بروم جبهه مدّاحی کنم. گفتند جبهه جای جنگیدن است نه خواندن. برو تو مسجد بخوان. آنروز وادارم کردند در بسیج برایشان بخوانم و این شد مقدّمه اعزامم به جبهه. البته به شرطی که با همان اتوبوس هایی که نیروها را به جنوب می بردند بروم و با همان ها برگردم که من هم قبول کردم. اجازه و اثر انگشت پدرم را خواستند. آمدم منزل و دیدم پدر خدابیامرزم خواب است. انگشت پایش را به آرامی رنگی و به کاغذ چسباندم و کاغذ را تحویل بسیج دادم.
اولین بار از قم با نیروهای بسیج در قالب گردانی بنام «گردان تبوک» اعزام شدم و در روستای خالی از سکنه ابوذر غفاری شوش دانیال مستقر شدیم. پس از سازماندهی و آماده شدن گردان برای اعزام به خط مقدم جبهه مقاومت در منطقه شوش، متوجه شدم که قرار است مرا با اتوبوس به قم برگردانند. رفتم و در خانه ای مخفی شدم و فقط شهیدان علی ابراهیمی و محمد رجب غلامحسینی از من خبر داشتند که بعد از گشتن دنبال من، خیال کردند که با یکی از اتوبوس ها برگشتم و بیخیالم شدند. من هم پس از حدود دو روز خودم را نشان دادم. خلاصه در گردان تبوک سازماندهی شدم و به همراه آنان به جبهه مقاومت اعزام شدم و در خط مقدّم جایگزین نیروهای قبلی شدیم. بخاطر عضویتم در ستاد مقاومت بسیج با اسلحه آشنایی داشتم اما جبهه بود و دشمن و تیر و ترکش و... . از آنجا که خواستن توانستن است، خیلی زود چگونه ماندن در جبهه را یاد گرفتم و بارها بجای دیگران نگهبانی دادم تا چگونگی شلیک خمپاره از طرف دشمن را یاد بگیرم و بدانم قرار است کجا فرود آید. در همین اوضاع، در مراسمات دعا میخواندم و اگر از همسنگرانم شهید میشدند برایشان مجلس میگرفتیم و مداحی میکردم.
پس از سه ماه حضور مستمر و آمادگی در منطقه، سرانجام برای اولین بار در عملیات (فتح المبین) شرکت کردم و این شروع جبهه ام بود که خدا توفیق داد تا پایان جنگ، هشتاد ماه جبهه بودم.
افتخارم این است و خدا را شکر میکنم در کنار پدر و مادر عزیزی تربیت شدم که همه وجودشان، زندگیشان وقف اهلبیت(علیهم السلام) بود. این پدرم بود که مرا با زحمت از این جلسه به آن جلسه میبرد و مشوقم بود؛ در حالیکه خود ایشان بخاطر اینکه در کودکی پدر و مادرش را از دست داده بود، از همان کودکی دنبال کار کردن بوده و با آنکه حتی سواد هم نداشت، در تمام جلسات مذهبی شرکت میکرد و کنار سفره پُر نعمت قرآن و مداحی می نشست و فقط گوش میداد. ایشان با آوردن لقمه حلال در زندگی و خیلی وقتها گذشتن از خودشان و حفظ آبرویشان توانستن همراه مادر عزیزم فرزندانشان را خوب تربیت کنند.
انشاالله حقیر بتوانم زحمات خالصانه پدر و مادر عزیزم را جبران و ادامه راه نورانی برادر شهیدم (مدّاح خوش صدا و سراسر اخلاص اهل بیت(علیهم السلام) بسیجی عارف، شهید حسین مالکی نژاد) و دیگر همسنگرانم را ادامه دهم و تا دم مرگ از خط امام عزیز(ره) و شهداء جدا نشوم و پُشت سر رهبرِ عزیزتر از جانم حرکت کنم و آرزو دارم که انتهای کارم به شهادت ختم بخیر شود.
مرا بالیست از پـرواز مانـده قدمهائیست در آغاز مانده
شهیدان دستهایـم را بگیریـد منم همـراه از ره بـازمانده
برای مشاهده ی تصاویر دیگر روی تصاویر زیر کلیک کنید
دانلود صوت برخی از مداحی و خاطره گویی های حاج علی مالکی نژاد
در مجمع نغمه سرایان آل محمد (ص) قم
دانلود مداحی و سرود حضرت مهدی (عج)و خاطره گویی 1392/4/9
---------
رمضان 91 - 28 جلسه شب بیست و هشتم
---------
رمضان 91 - 11 جلسه شب یازدهم
---------
بخشی از مجلس شب نهم ماه مبارک رمضان89
---------
دانلود روضه و مداحی شهادت حضرت زهرا 12/2/89
---------
رمضان 90 - جلسه شب دوازدهم
--------
دانلود روضه و مداحی حضرت امام حسین (ع) و حضرت علی اصغر(ع)- رمضان 88
مطالب مرتبط با حاج علی مالکی نژاد و شهید حسین مالکی نژاد در سایت مداحان قم
دلم می خواد کبوتر بام حسین بشم من/گفتگو با حاج علی مالکی نژاد
-----------
حاجی ها لباس احرام میپوشند و ما لباس بسیجی - شهید حسین مالکی نژاد
-----------
وقتی می گویند : شهیدان زنده اند...!
------------
وصیت نامه صوتی ، شهید حسین مالکی نژاد
----------
خاطره ای شگفت از دو شهید !!
----------
نظرات
کاش همه مث شما بودن
التماس دعا
خدا توفیقشون بده
حاج علی مالکی نژاد از مداحان با اخلاص اهلبیت علیهم السلام هستند و بنده افتخار آشنایی با ایشان را از مجلس استاد حاج رضا فلاح دارم. ان شاء الله خداوند به ایشان و اساتید ایشان به خصوص حاج آقای فلاح توفیق روز افزون عطا بفرماید
خسته نباشید
خدا قوت
برادر بسیجی حاج علی عزیز خیلی مخلصیم
خداوند به شما جزای خیر عنایت بفرماید
لطفا شخصیت هایی چون حاج علی آقای مالکی نژاد را بیشتر به مردم بشناسانید
با تشکر
فرارسیدن ماه مبارک رمضان را به پیشگاه بقیه الله اعظم و نایب بر حق ایشان حضرت امام خامنه ای و تمام شیعیان جهان و همچنین سرور ارجمند جناب آقای مالکی نژاد تبریک عرض می نمایم
التماس دعا
در این شبهای پرفضیلت التماس دعا داریم
یا علی
التماس دعای خیر از همه شما عزیزان
سایت بسیار زیبایی دارین
واقعا از شناخت بیشتر حاج آقا شگفت زده شدم
خدا به ایشان سلامتی عطا فرماید
ضمنا در سایت ذیل میتوان صوت شبهای رمضان 2013 حاج آقا مالکی نژاد در اتریش را شنید.
التماس دعا - حسینی از اتریش - وینhttp://www.i zia.at/index.ph p?include=gangi neLang-NEW&gang ineKleinID=5&Re dnerID=37#botto m
کم مداحی پیدا میشه که این همه خصلت داشته باشه
به یاری حضرت دوست انشاالله سایه شهدای زنده همیشه بر سر ما مستدام باشد تا به برکت وجود اینها، حسینی باشیم و آن روزهای تیر و ترکش را فراموش نکنیم.
سلامتیشون صلوات
به قدیمی شدن نوکریت می ارزد...
تصویر سوم که با پلاکارد هیهات منا الذله مزین شده، در محضر مقام معظم رهبری امام خامنه ای (حفظه الله تعالی) است.
دلتنگ اون روزام...
دلتنگ حاج علی...
دلتنگ برادرش شهید حسین مالکی نژاد...
دلتنگ...
با عرض سلام خدمت مداح اهل بیت جناب آقای مالکی نژاد
ازشما درخواست دارم تا در مراسم یادبودشهدای نوبهار(درتاریخ 3مهرماه) شرکت نماییدواز صدای دلنشین شما بهره مندشویم.
منتظر پیامتان هستم.
یاحق