next page

fehrest page

back page

ونـيـز مسعودى در ( اثبات الوصية ) نقل كرده كه شدت كرد گرمى هوا بر حضرت امـام حسن عسكرى عليه السلام در تشييع جنازه پدر بزرگوارش در رفتن در شارع براى نـماز به آن حضرت ودر برگشتن بعلاوه زحمتى كه بر آن حضرت رسيد از كثرت جمعيت وفـشـار مـردم آن جـنـاب را، پـس در وقـتـى كـه بـرگـشـت بـه مـنـزل برود در بين راه رسيد به دكان بقالى كه آب پاشيده بود به طورى كه خنك شده بـود، حـضـرت چـون هـواى خـنـك آنـجـا را ديد سلام كرد بر آن مرد ورخصت خواست كه آنجا بـنشيند لحظه اى استراحت كند، آن مرد اذن داد آن حضرت در آنجا نشست ومردم نيز اطراف آن جـنـاب ايـسـتـادند، در اين هنگام جوان خوشرويى با جامه نظيف وارد شد در حالى كه سوار بـر اسـتر اشهبى وجامه اى كه در زير قبا داشت سفيد بود پس از استر پياده گشت واز آن حـضـرت خـواسـت كـه سـوار شود پس آن جناب سوار شد تا به خانه آمد وپياده گشت واز عـصر همان روز بيرون آمد از ناحيه آن حضرت توقيعات وغير آن همچنان كه از ناحيه والد بـزرگـوارش بـيـرون مـى آمـد گـويـا مردم فاقد نشدند مگر شخص حضرت امام على نقى عليه السلام را.(85)
فصل ششم : در ذكر اولاد حضرت امام على نقى عليه السلام است
اولاد آن حـضـرت از ذكـور وانـاث پـنـج تـن بـه شمار رفته : ابومحمّد الحسن الا مام عليه السلام وحسين ومحمّد وجعفر وعليه ؛ اما حال حضرت امام حسن عليه السلام بعد از اين مذكور خـواهـد شـد ان شـاء اللّه تـعـالى . وامـا حـسـيـن پـس مـن بـر حال اومطلع نشدم مگر آنچه را كه در ( مفاتيح ) نوشته ام (86) وآن آنست كـه حـسـيـن سـيـدى جليل القدر وعظيم الشاءن بوده زيرا كه من از بعضى روايات استفاده كرده ام كه از مولاى ما حضرت امام حسن عسكرى عليه السلام وبرادرش حسين بن على عليه السـلام تـعـبـيـر بـه سـبـطين مى كردند وتشبيه مى كردند اين دوبرادر را به دو جدشان دوسـبـط پـيـغـمـبـر رحـمـت امـام حسن وامام حسين عليهما السلام . ودر روايت ابوالطيب است كه صداى حضرت حجة بن الحسن عليه السلام شبيه بود به صداى حسين ، ودر ( شجرة الا وصـياء ) (87) است كه حسين فرزند حضرت امام على نقى عليه السلام از زهاد وعباد بود وبه امامت برادر خود اعتراف داشت .
بـالجـمـله : مـعـروف اسـت كـه قـبـر حسين در نزديك قبر والد ماجد وبرادر بزرگوارش در سامره در همان قبه ساميه است واما سيد محمّد (88) مكنى به ابوجعفر پس اوبه جـلالت قدر ونبالت شاءن معروف است وبس است در شاءن اوكه قابليت و صلاحيت امامت را داشـت ، وفـرزند بزرگ حضرت امام على نقى عليه السلام بود و شيعه گمان مى كردند كـه اوبـعد از پدر بزرگوارش امام خواهد بود وپيش از پدر از دنيا رفت ، بعد از وفات اوحضرت هادى عليه السلام به امام حسن عليه السلام فرمود:
( يا بُنَىَّ! اَحْدِثْ للّهِ شُكْرا فَقَدْ اَحْدَثَ فيكَ اَمْرا ) .(89)
اى پـسـر جـان مـن ! تـازه كـن شـكر خدا را پس به تحقيق كه حق تعالى تازه فرمود در حق تـوامـرى را، يـعـنـى ظـهـور امـر امـامـت آن حـضـرت . واحـاديـث بـدائيـه در حال ابوجعفر بسيار نقل شده وجمله اى از آنها را شيخ مفيد وطوسى وطبرسى ايراد فرموده انـد و شيخ طوسى وطبرسى روايت كرده اند كه جماعتى از بنى هاشم گفتند كه ما در روز وفات سيد محمّد به خانه حضرت امام على نقى عليه السلام رفتيم ديدم كه از براى امام على نقى عليه السلام در صحن خانه بساطى گسترده اند ومردم دور آن حضرت نشسته اند ومـا تـخـمـيـن زديـم عـدد آن جـمـاعـت را كـه دور آن جـنـاب بـودنـد از آل ابـى طـالب وبـنـى عـبـاس وقـريـش بـه صـد وپـنجاه نفر مى رسيد به غير از موالى ومردمان ديگر، پس ناگهان امام حسن عليه السلام وارد شد در حالى كه گريبان خود را در مـرگ بـرادر چـاك زده بود وآمد در طرف راست پدر ايستاد وما آن حضرت را نمى شناختيم ، پس بعد از ساعتى امام على نقى عليه السلام روبه جانب اوكرد و فرمود:
( يا بُنَىَّ! اَحْدِثْ للّهِ شُكْرا فَقَدْ اَحْدَثَ فيكَ اَمْرَا ) .
پس امام حسن عليه السلام بگريست واسترجاع گفت وفرمود:
( اَلْحَمْدُللّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ اِيّاهُ نَشْكُرُ نِعَمَهُ عَلَيْنا وَ اِنّا للّهِ وَ اِنّا اِلَيْهِ راجِعُونَ ) .
پـس مـا پرسيديم كه اوكيست ؟ گفتند: حسن فرزند امام على نقى عليه السلام است و در آن وقـت بـه نـظـر مـا بـيست سال از عمر شريفش گذشته بود. ما از آن روز اورا شناختيم واز كـلام پـدر بـزرگـوارش بـا اودانـسـتـيـم كـه اوامـام وقـائم مـقـام پـدر بزرگوارش ‍ است .(90)
وشيخ طوسى روايت كرده از شاهويه بن عبداله جلابى گفت : روايت شده بودم از حضرت امـام عـلى نـقى عليه السلام در حق ابى جعفر پسرش رواياتى كه دلالت مى كرد بر امامت اوپـس چـون ابـوجعفر وفات كرد قلق واضطراب نمودم از فوت اوو باقى ماندم در تحير وترسيدم كه در اين باب كاغذى به آن حضرت بنويسم پس ‍ نوشتم كاغذى به آن جناب وخـواهـش كـردم از آن حضرت كه دعا كند براى فرج و گشايش من در اسبابى كه براى من روى داده بود از قبل سلطان در باب غلامانم . پس ‍ جواب كاغذ آمد از آن حضرت متضمن آنكه دعـا كـرده بـراى مـن ورد خـواهد شد غلامان من بر من ، ودر آخر كتاب مرقوم فرموده بود كه خـواسـتـى سؤ ال كنى از جانشين من بعد از ابوجعفر واضطراب پيدا كردى براى اين كار، مغموم مباش .
( وَ مـا كـانَ اللّهُ لِيـُضـِلَّ قـَوْمـَا بـَعـْدَ اِذْ هـَديـهـُمْ حـَتـّى يـُبَيِّنَ لَهُمْ ما يَتَّقُونَ ) .(91)
امام شما بعد از من ابومحمّد پسر من است ونزد اواست آنچه محتاج اليه شما است مقدم مى دارد خدا آنچه را كه بخواهد ومؤ خر مى دارد آنچه را كه بخواهد.
( مـا نَنْسَخْ مِنْ آيَةٍ اَوْ نُنْسِها نَاءْتِ بِخَيْرٍ مِنْها اَوْ مِثْلِها (92) قَدْ كَتَبْتُ بِما فِيهِ بَيانٌ وَ اِقْناعٌ لِذى عَقْلٍ يَقْظانٌ. ) (93)
وشـيـخ مـا در كتاب ( نجم ثاقب ) فرموده : ومزار سيد محمّد مذكور در هشت فرسنگى سامره نزديك ( قريه بلد ) است واز اجلاء سادات و صاحب كرامات متواتره است حتى نزد اهل سنت واعراب باديه كه به غايت از او احترام مى كنند واز جنابش مى ترسند وهرگز قـسـم دروغ بـه اونـمـى خـورنـد وپـيـوسـتـه از اطـراف بـراى اونـذر مـى بـرنـد بـلكـه فصل غالب دعاوى در سامره واطراف آن به قسم با اواست ومكرر ديديم كه چون بناى ياد كـردن قـسـم شد، منكر مال را به صاحبانش رساند واز خوردن قسم دروغ صدمه ديدند. در ايـن ايـام تـوقـف سـامـره چـنـد كـرامـت بـاهره از اوديده شد، وبعضى از علما بناى جمع آنها ونوشتن ورساله در فضل اودارد، وَفَّقهُ اللّهُ تَعالى انتهى .(94)
وسيد ضامن در ( تحفه ) فرموده كه از اولاد سيد محمّد است شمس الدّين محمّد بن على بـن مـحـمـّد بن حسين بن محمّد بن على بن محمّد بن الامام الهادى عليه السلام كه مشهور است بـه مـير سلطان البخارى براى آنكه ولادتش ونشوونمايش در بخارا شده واولاد اورا ( بـخـاريـون ) گويند، و اين شمس الدّين سيدى بوده باورع عابد صالح زاهد در دنيا، مـصـاحـبـت كـرده بـا عـلمـاى بـزرگ واقـتـبـاس كـرده از فـضـايـل ايـشـان ودر صدر مجلس ايشان نشسته پس از بخارا توجه فرمود به بلاد روم ومـتوطن شد در شهر بروساء ونقل شده از اوكرامات بسيار ووفات كرد در همان شهر سنه هشتصد وسى ودويا سنه هشتصد وسى و سه وقبرش در آنجا مشهور است ومزار است كه مردم بـه زيـارتـش مى روند ونذور براى اومى برند. وسيد حسن براقى گفته كه عقب امامزاده سيد محمّد از همين شمس الدّين است واز براى اوسلاله اى است كه منتشرند در اطراف واز اولاد او است علاءالدّين ابراهيم وپسرش على وپسرش يوسف وپسرش حمزه وپسرش ‍ سيد محمّد بعّاج ، انتهى .(95)
وامـا جعفر پس مثلش مثل فرزند حضرت نوح پيغمبر عليه السلام است وملقب به كذاب است وادعـا كـرد امـامـت را بـه غـيـر حـق وگـمـراه كـرد مـردم را وفـروخـت زن حـره آزاد از آل جـعـفـر را واخـبـار بـسـيـار در مـذمت اووارد شده لكن نقلش را در اينجا مهم نمى دانم واورا ابـوكـرّيـن مـى گـويـند به جهت آنكه گفته اند صد وبيست ولد داشته . فى ( المجدى ) قَبْرُهُ فى دارِ اَبيهِ، بِسامِراء ماتَ وَ لَهُ خَمْسَ وَ اَرْبَعُونَ سَنَة 271 اِحْدِى وَ سَبْعِينَ وَ مِاَتَيْنِ.(96)
ويـكـى از اولاد اوسـت ابـوالرضـا مـحـسـن بـن جعفر كه در ايام خلافت مقتدر باللّه در سنه سـيـصـد در اعمال دمشق خروج كرد، اورا بكشتند وسرش را به بغداد بردند وبر جسر به دار كـشـيـدنـد. ونـيـز از اولاد اواسـت عـيـسـى بـن جـعـفـر مـعـروف بـه ابـن الرضا كه عالم فـاضـل كـامـل بـوده از اوسـماع حديث كرده شيخ اجل ابومحمّد هارون بن موسى تلعكبرى در سـنـه سـيـصـد وبـيـسـت وپـنـج واز اواجـازه گـرفـتـه . واز ( تـاريـخ قـم ) نقل شده كه بريهه دختر جعفر بن امام على نقى عليه السلام زوجه محمّد بن موسى مبرقع بوده وبا شوهر خود به قم آمدند وبعد از وفات شوهرش محمّد، او وفات يافت ودر مشهد شـوهـرش در جـنـب اومـدفـون شـد وقـبـر ايـشـان در بـقـعـه مـشـهـوره بـه چـهـل دخـتـران (97) اسـت وبـعد از آنكه بريهه وفات يافت برادران اوابراهيم ويـحـيـى صـوفـى پسران جعفر آمدند به قم از براى آنكه ارث خواهر خود را برگيرند بـعـد از آنـكـه تركه اورا برداشتند ابراهيم از قم برفت اما يحيى صوفى به قم اقامت كـرد ودر مـيدان زكريا بن آدم نزديك مشهد حمزة بن موسى بن جعفر عليه السلام ساكن شد ودر قـم شـهـر بـانـويـه دخـتـر امـيـن الدّيـن ابـوالقـاسـم بـن مـرزبـان بـن مقاتل را به نكاح شرعى در حباله خود درآورد واز اوابوجعفر وفخرالعراق وستيه در وجود آمد واز ايشان فرزندان بسيارى به وجود آمدند ومعروف به صوفيه بودند.
ودر ( كـتـاب مـجـدى عـ( است كه از اولاد جعفر كذاب است ابوالفتح احمد بن محمّد بن مـحـسـن بـن يـحـيى بن جعفر مذكور واودر ( آمد ) وفات كرد پدرش ابوعبداللّه محمّد صـاحـب جـلالت بـوده ونـقابت داشت در ( مقابر قريش ) وبرادرش ابوالقاسم على فاضل واديب وحافظ قرآن بود، تغرب الى مصر ويرمى بالنصب .(98)
فصل هفتم : ذكر چند نفر از اصحاب حضرت هادى عليه السلام است
شرح حال حسين بن سعيد اهوازى
اول ـ حـسـيـن بـن سـعـيـد بـن حماد بن سعيد بن مهران مولى على بن الحسين عليه السلام الا هوازى ثقه جليل القدر.
از راويـان حـضـرت رضـا وحـضـرت جواد وهادى عليهم السلام است . اصلش از كوفه است لكـن بـا بـرادرش بـه اهـواز مـنـتـقـل شـد پـس از آن بـه قـم تـحـويـل كـرد ونـازل شـد بـر حسن بن ابان ودر قم وفات يافت رحمه اللّه . وسى كتاب تـاءليـف كـرده وبـرادرش ‍ حـسـن پـنـجاه كتاب تصنيف كرده ودر تصنيف اين سى كتاب نيز شركت كرده واين سى كتاب در ميان اصحاب معروف است به نحوى كه كتب سائرين را به آن قـيـاس ‍ مـى كـنـنـد ومـى گـويـنـد كـه فـلانـى كـتـابـهـايـش مـثـل كتب حسين بن سعيد اهوازى سى مجلد است ، وحسن بن سعيد همان است كه رسانيد على بن مهزيار واسحاق بن ابراهيم خضينى را به خدمت حضرت امام رضا عليه السلام وبعد از آن عـلى بـن ريان را به خدمت آن حضرت رسانيد وسبب هدايت اين سه نفر وباعث معرفت ايشان بـه مـذهـب حـق ، اوبـود واز اوحـديـث شـنـيـدند وبه اومعروف شدند، همچنين عبداللّه بن محمّد حـضـيـنـى را بـه خدمت آن حضرت دلالت نمود، واحمد پسر حسين ملقب به ( دندان ) ، مرمى به غلواست ودر قم وفات كرده .(99)
شرح حال خيران خادم
دوم ـ خـيـران الخـادم مـولى الرضـا عـليـه السـلام ثـقـه جليل القدر.
از اصـحـاب ابـوالحـسـن الثـالث عـليـه السـلام اسـت بـلكـه در ( مـنـتـهـى المـقـال ) است كه اواز اصحاب حضرت رضا وجواد وهادى عليهم السلام و از مستودعين اسـرار ايـشان است واوهمان است كه در سفر حج در مدينه شرفياب خدمت حضرت جواد عليه السلام شد در حالى كه آن جناب بالاى دكه نشسته بود چنان هيبت ودهشت از آن حضرت نمود كـه مـلتـفت پله دكه نشد مى خواست بدون درجه بالارود وآن جناب اشاره فرمود كه از پله بـالابـيـا، بـالارفـت وسـلام كرد و دست آن حضرترا بوسيد وبر روماليد ونشست ومدتى دست آن حضرت را گرفته بود به جهت آن دهشتى كه داشت تا دهشتش تمام شد آن وقت دست آن حضرت را رها كرد پس عرض كرد كه مولاى شما ريان بن شبيب خدمت شما سلام رسانيد و التـمـاس كـرد كـه دعـا بـراى اووفرزندش بنماييد، حضرت براى اودعا كرد اما براى فـرزنـدش دعـا نـنـمـود الخ (100) واز بعض روايات معلوم مى شود كه خيران وكيل آن حضرت بوده ودر ذيل روايتى است كه به اوفرمودند:
( اِعـْمـَلْ فـى ذلِكَ بِرَاءْيِكَ فَاِنَّ رَاءْيَكَ رَاءْيى وَ مَنْ اَطاعَكَ اَطاعَنى ) .(101)
و( خـيران ) را مسايلى است كه آنها را از آن حضرت واز حضرت هادى عليه السلام روايـت نـموده واين خيران همان است كه در اوقات علت (بيمارى ) حضرت جواد عليه السلام بـراى خـدمـت مـلازم بـاب آن حـضـرت بـود، وقـتـى رسول از جانب حضرت جواد عليه السلام آمد به نزد اووفرمود كه مولاى تويعنى حضرت جواد عليه السلام سلام بر تومى رساند ومى فرمايد كه من از دنيا مى گذرم ، وامر امامت مـى گـردد به سوى پسرم على واز براى اواست بر گردن شما بعد از من آنچه از براى مـن بود بر شما بعد از پدرم واين حديثى است مشهور در باب نص بر حضرت هادى عليه السـلام .(102) ودر آن اسـت قـضـيـه معروفه احمد بن محمّد بن عيسى با خيران واين خيران پدر خيرانى است .
شرح حال ابوهاشم جعفرى
سـوم ـ ابـوهاشم الجعفرى داود بن القاسم بن اسحاق بن عبداللّه بن جعفر بن ابى طالب رضى اللّه عنه ثقة جليل الشاءن .
خـيـلى عـظـيم القدر وبزرگ منزلت است نزد ائمه عليهم السلام واز حضرت امام رضا تا امـام زمـان حـضـرت صاحب الا مر عليهم السلام را درك كرده واز همگى روايت كرده وسيد بن طاوس اورا از وكلاء ناحيه مقدسه شمرده واز براى اوست اخبار و مسايلى واشعار نيكودر حق ائمـه عـليـهـم السـلام . وابـن عياش كتابى در اخبار ابوهاشم نوشته كه شيخ طبرسى در ( إ عـلام الورى ) از آن نـقـل مـى كـنـد (103) ودر ذكر معجزات حضرت عـسـكـرى عـليـه السـلام بـيـايـد چـنـد خـبر از آن . وفات كرد در سنه دويست وشصت ويك . مـسـعودى فرموده كه قبر شريفش مشهور است وظاهرا مزارش در بغداد باشد چه آن جناب از اهـل بـغـداد ومـتـوطـن در آنـجـا بـوده ومـردى صـاحـب ورع وزهـد ونـسـك وعـلم وعـقـل وكـثـيـرالروايـه بـود ودر آن زمـان بـه عـلونـسـب اودر مـيـان آل ابـى طـالب كـسـى نـبـوده . پـدرش قـاسـم ، امـيـر يـمـن و مـردى جـليـل بـوده ومـادر قـاسـم ام حـكيم دختر قاسم بن محمّد بن ابى بكر است . پس ‍ قاسم بن اسحاق پسرخاله حضرت صادق عليه السلام مى شود وبرادرزاده ابوهاشم محمّد بن جعفر بن قاسم زوج فاطمه بنت الرضا عليه السلام است .(104)
شرح حال حضرت شاه عبدالعظيم عليه السلام
چـهـارم ـ حـضـرت عـبـدالعظيم بن عبداللّه بن على بن الحسن بن زيد بن الحسن بن على بن ابى طالب عليهم السلام است .
كـه از اكابر محدثين واعاظم علما وزهاد وعباد وصاحب ورع وتقوى است واز اصحاب حضرت جواد وهادى عليهم السلام است ونهايت توسل وانقطاع به خدمت ايشان داشته واحاديث بسيار از ايشان روايت كرده ومن در ذكر اولاد حضرت امام حسن عليه السلام از اين كتاب [( منتهى الا مـال ) ] و( مـفـاتـيـح الجـنـان ) مـخـتـصـرى از حـال آن جـنـاب را نـگـاشـتـم ودر ايـنـجـا اكـتـفـا مـى كـنـيـم بـه هـمـان حـديـثـى كـه مشتمل است بر عرضه كردن دينش را بر امام زمانش حضرت هادى عليه السلام .
شيخ صدوق وغير اوروايت كرده اند از جناب عبدالعظيم كه فرمود: وارد شدم بر آقاى خودم حـضـرت امـام عـلى نـقـى عـليـه السـلام چـون آن حـضـرت مـرا ديد فرمود: مرحبا به تواى ابوالقاسم ! توولى ما هستى از روى حقيقت . پس عرض كردم خدمت آن جناب كه اى فرزند رسـول اللّه صـلى اللّه عـليـه وآله وسلم من مى خواهم كه دين خود را بر شما عرضه دارم پـس هـرگـاه مـرضـى وپـسـنـديـده اسـت بـر آن ثـابـت بـمـانـم تـا خـداونـد عـز وجـل را مـلاقـات كنم ، فرمود بياور اى ابوالقاسم يعنى عرضه كن دين خود را. گفتم : من مـى گـويـم : كـه خـداونـد تـبـارك وتـعـالى واحـد اسـت ومـثـلى بـراى اونـيـسـت واز حـد بطال وحد تشبيه خارج است وجسم وصورت وعرض وجوهر نيست بلكه پديد آوردنده اجسام وصـورتـها وخلق كننده عرضها وجوهرها است و پروردگار ومالك هر چيزى است وهر چيزى را جـعـل واحـداث كـرده ، ومـى گـويـم مـن : كـه مـحـمـّد صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلم بـنـده ورسول اووخاتم پيغمبران است و بعد از اوپيغمبرى نخواهد بود تا روز قيامت وشريعت آن حـضـرت آخـر همه شرايع است وشريعتى نيست بعد از آن تا روز قيامت ومى گويم من : كه امام وخليفه وولى امر بعد از پيغمبر صلى اللّه عليه وآله وسلم اميرالمؤ منين على بن ابى طالب عليه السلام است وبعد از آن ، حضرت حسن بعد از آن ، حسين ، بعد على بن الحسين ، بـعـد مـحـمّد بن على ، بعد جعفر بن محمّد، بعد موسى بن جعفر، بعد على بن موسى ، بعد مـحـمـّد بـن عـلى عـليـهم السلام . بعد از اين بزرگوران تويى اى مولاى من . پس امام على نـقـى عليه السلام به جناب عبدالعظيم فرمود: بعد از من ، حسن پسر من است ، پس چگونه بـاشـد مـردم در زمان خلف بعد از او، گفتم : وچگونه است اين اى مولاى من ؟ فرمود: براى ايـنـكـه ديـده نـمـى شـود شخص اووحلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا آنكه خروج كند وپـر كـند زمين را از عدل وداد همچنان كه پر شده باشد از جور و ظلم . گفتم : اقرار كردم يـعـنـى بـه امـامـت حـضـرت حـسـن عـسـكـرى وخـلف آن حـضـرت قائل شدم ، پس گفتم : ومى گويم دوست اين بزرگواران ، دوست خدا است ودشمن ايشان ، دشمن خدا است واطاعت ايشان ، اطاعت خدا است ومعصيت ايشان ، معصيت خدا است ومى گويم : كه معراج حق است وسؤ ال در قبر حق است و بهشت حق است ودوزخ حق است وصراط حق است وميزان حـق اسـت وآنـكـه قـيامت آمدنى است وشكى در آن نيست وخداوند زنده مى كند وانگيخته مى كند كـسـانى را كه در قرها جا دارند ومى گويم كه فرايض واجبه بعد از ولايت يعنى دوستى خـدا ورسـول وائمـه عـليـهـم السـلام نـمـاز است وزكات وروزه وحج وجهاد و امر به معروف ونهى از منكر است .
پس حضرت امام على نقى عليه السلام فرمود: اى ابوالقاسم ! اين است به خدا سوگند! دين خدا كه پسنديده است آن را براى بندگانش ، ثابت بمان بر همين اعتقاد، خداوند ثابت دارد تورا به قول ثابت در حيات دنيا ودر آخرت . (105)
شرح حال على بن جعفر هميناوى
پنجم ـ على بن جعفر هميناوى (106)
وكـيـل حـضـرت هـادى عـليـه السـلام وثـقـه بـوده ، در امـر اوسـعـايـت كـردنـد بـه نـزد مـتـوكـل ، مـتـوكـل امر كرد اورا حبس كردند واراده كشتن اورا داشت ، اين خبر به على بن جعفر رسـيـد از مـحـبـس نـوشـت بـراى حـضـرت هـادى عـليـه السـلام كـه شـمـا را بـه خـدا در حـال مـن نـظـرى فـرما به خدا قسم مى ترسم شك كنم . حضرت وعده فرمود كه دعا خواهم كـرد بـراى تـودر شـب جـمـعـه ، پـس آن حـضـرت دعـا كـرد، صـبـح آن روز مـتـوكـل تب كرد و تب اوشدت كرد تا روز دوشنبه كه بانگ وشيون براى اوبلند شد پس مر كرد كه زندانيان را يك يك رها كنند وخصوص آن را بعينه ذكر كرد اورا رها كنند واز او اسـتـحـلال جـويـنـد پـس رهـا شـد وبـه امـر آن حـضـرت بـه مـكـه رفـت ومـجاور آنجا شد و متوكل مرضش بهبودى حاصل كرد.(107)
شرح حال ابن سكيت اهوازى
ششم ـ ابن السكّيت يعقوب بن اسحاق اهوازى شيعى :
يـكى از ائمه لغت وحامل لواء علم عربيت وادب وشعر وصاحب اصلاحك المنطق واز خواص امام مـحـمـّد تـقـى وامـام عـلى نـقـى عـليـه السـلام اسـت وثـقـه وجـليـل اسـت ودر سـنـه دويـسـت وچـهـل وچـهـار مـتـوكـل اورا بـه قـتـل رسـانـيـد. وسـبـبـش آن بـود كـه اورا مـؤ دب اولاد متوكل بود، روزى متوكل از وى پرسيد كه دوپسر من معتزّ و مؤ يد نزد توبهتر است يا حسن وحـسـيـن ؟ ابـن السـكـّيـت شـروع كـرد بـه نـقـل فـضـايـل حـسـنـيـن عـليـهـمـا السـلام ، متوكل امر كرد به غلامان ترك خود تا اورا در زير پاى خود افكندند وشكمش را بماليدند پـس اورا بـه خـانـه اش بـردنـد. در فـرداى آن روز وفـات كـرد، وبـه قـولى در جـواب مـتـوكـل گـفـت كـه قـنـبـر خـادم عـلى عـليـه السـلام بـهـتـر اسـت از تـو ودوپـسـران تـو، متوكل امر كرد تا زبانش را از قفايش بيرون كشيدند، واورا ابن السكيت مى گفتند به جهت كثرت سكوت او.(108)
وَ مِنَ الْغَريبِ اِنَّهُ وَقَعَ فيما حَذَّرَهُ مِنْ عَثَراتِ اللِّسانِ بِقَوْلِهِ قَبْلَ ذلِكَ بِيَسِيرٍ:
يُصابُ الْفَتى مِنْ عَثْرَةٍ بِلِسانِهِ
وَ لَيْسَ يُصابُ الْمَرْءُ مِنْ عَثْرِةِ الرِّجْل
فَعَثْرَتُهُ فِى الْقَوْلِ تَذْهِبُ رَاءْسَهُ
وَ عَْثرَتُهُ فِى الرِّجْلِ تَبْرَءُ عَنْ مَهْلٍ(109)

next page

fehrest page

back page