وجه يازدهم : معجزات باهرات آن جناب است :
بدان كه معجزه آن است كه بر دست بشرى امرى ظاهر گردد كه از حدّ بشر بيرون باشد
و مـردمـان از آوردن بـه مـثـل آن عـاجـز بـاشند لكن واجب نمى كند كه از صاحب معجزه همواره
مـعـجـزه اش آشـكـار بـاشـد و هـر وقت كه صاحب معجزه ديدار گردد معجزه او نيز ديده شود
بـلكـه صـاحـب مـعـجزه چون از درِ تَحَدّى بيرون شدى يا مدّعى از وى معجزه طلبيدى اجابت
فـرمـودى و امـرى بـه خـارق عادت ظاهر نمودى . امّا بسيارى از معجزات اميرالمؤ منين عليه
السـّلام هـمـواره مـلازم آن حـضـرت بـود و دوست و دشمن نظاره مى كرد و هيچ كس را نيروى
انـكـار آن نـبـوده و آنها زياده از آن است كه نقل شود؛ از جمله شجاعت و قوّت آن حضرت است
كه به اتّفاق دوست و دشمن كَرّار غير فَرّار و غالب كلّ غالب است . و اين مطلب بر ناظر
غـزوات آن حـضـرت مـانند بدر و اُحُد و جنگهاى بصره و صِفّين و ديگر حُروب آن حضرت
واضـح و ظـاهـر اسـت و در ليـلةُ الهـَرير(44) زياده از پانصد كس و به قولى
نـُهـصـد كـس را با شمشير بكشت و به هر ضربتى تكبير گفت و معلوم است كه شمشير آن
حـضـرت بـر درع آهـن و (خـُودِ) فولاد فرود مى آمد و تيغ آن جناب آهن و فولاد مى دريد و
مـرد مـى كـشـت ، آيـا هيچ كس اين را تواند يا در خور تمناى اين مقام تواند بود؟ و اميرالمؤ
مـنـيـن عـليـه السـّلام در ايـن غـزوات اظـهار خرق عادت و معجزات نخواست بنمايد بلكه اين
شجاعت و قوّت ملازم قالب بشريّت آن حضرت بود.
ابـن شـهـر آشـوب قـضـايـاى بـسـيـار در بـاب قـوّت آن حـضـرت
نـقـل نـمـوده مـانـنـد دريـدن آن حـضـرت قـمـاطـ(45) را در
حال طفوليّت و كشتن او مارى را به فشار دادن گردن او را به دست خود در اوان صِغَر كه
در مهد جاى داشت ، و مادر او را حيدره ناميد و اثر انگشت آن حضرت در اسطوانه در كوفه و
مـشـهـد، اثـر كـف او در تـكـريـت و مـوصـول و غـيـره و اثـر شـمـشـيـر او در صـخـره
جـبـل ثـور در مـكـّه و اَثـَر نـيـزه او در كـوهى از جبال باديه و در سنگى در نزد قلعه خيبر
مـعـروف بـوده اسـت . و حـكـايـت قوّت آن حضرت در باب قطب رحى (46) و طوق
كـردن آن را در گـردن خـالدبـن الوليد و فشار دادن آن جناب خالد را به انگشت سبابه و
وسـطـى بـه نـحوى كه خالد نزديك به هلاكت رسيد و صيحه منكره كشيد و در جامه خويش
پـليـدى كـرد بر همه كس معلوم است و برداشتن آن جناب سنگى عظيم را از روى چشمه آب
در راه صـِفـّيـن و چـنـد ذراع بـسـيـار او را دور افكندن در حالتى كه جماعت بسيار از قلع
(47) آن عـاجـز بـودنـد و حـكـايـت قـَلْع بـاب خـيـبـر و
قـتـل مـرحـب اَشـْهـَر اسـت از آنـكـه ذكـر شـود و مـا در تـاريـخ
احوال حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم به آن اشاره كرديم .
ابـن شـهـر آشـوب فـرموده چيزى كه حاصلش اين است كه از عجايب و معجزات اميرالمؤ منين
عـليـه السـّلام آن اسـت كـه آن حـضـرت در سـاليـان دراز كـه در خـدمـت حـضـرت
رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم جهاد همى كرد و در ايّام خلافت خود كه با ناكثين و
قـاسـطـيـن و مـارقـين جنگهاى سخت همى كرد هرگز هزيمت نگشت و او را هرگز جراحتى منكر
نـرسـيـد و هـرگـز بـا مـبـارزى قـتال نداد الاّ آنكه بر وى ظفر جست و هرگز قِرْنى از وى
نـجـات نـيـافـت و در تـحـت هـيـچ رايـت قـتـال نـداد الاّ آنـكـه دشـمـنـان را مـغـلوب و
ذليـل سـاخـت و هـرگـز از انـبوه لشكر خوفناك نگشت و همواره به جانب ايشان هَرْوَله كنان
رفـت ؛ چـنـانـكـه روايـت شـده كـه در يـوم خـنـدق بـه آهـنـگ عـَمـْروبـن عـبـدود
چـهـل ذراع جـسـتـن كرد و اين از عادت خارج است و ديگر قطع كردن او پاهاى عمرو را با آن
ثياب و سلاح كه عمرو پوشيده بود، و ديگر دو نيمه كردن مرحب جهود را از فرق تا به
قدم با آنكه همه تن او محفوف در آهن و فولاد بود(48) الخ .
ديـگـر فـصاحت و بلاغت آن حضرت است كه به اتفاق فُصَحاى عرب و علماى ادب كلام آن
جناب فوق كلام مخلوق و تحت كلام خالق است ؛ چنانكه به اين مطلب اشاره شد.
ديـگـر عـلم و حـكـمـت آن حـضـرت اسـت كـه انـدازه او را جـز خـدا و
رسول كسى نداند و شرح كردن آن نتواند؛ چنانكه به برخى از آن اشاره شد؛ پس كسى
كـه بـى مـعـلّمـى و مـدرّسـى به صورت ظاهر در مَعارج علم و حكمت چنان عُروج كند كه هيچ
آفريده تمنّاى آن مقام نتواند كرد، معجزه آشكار باشد.
ديـگـر جـود و سـخـاوت آن حـضـرت اسـت كـه هـر چـه بـه دسـت كـرد
بـذل كـرد و بـا فـاطـمه و حَسَنَيْن عليهماالسّلام سه شب رُوزه با روزه پيوستند و طعام
خويش را به مسكين و يتيم و اسير دادند و در ركوع انگشترى قيمتى انفاق كرد و حق تعالى
در شـاءن او و اهـل بـيـت او سـوره (هـَلْ اَتـى ) و آيـه اِنَّمـا
نازل فرمود و گذشت كه آن حضرت به رشح جبين و كدّ يمين هزار بنده آزاد فرمود.
و ديـگـر عـبـادت و زهد آن حضرت است كه به اتّفاق علماى خبر هيچ كس آن عبادت نتوانست
كـرد و در تـمـامـى عـمـر بـه نان جوين قناعت فرمود و از نمك و سركه خورشى افزونتر
نـخواست و با آن قوت آن قوّت داشت كه به برخى از آن اشارت نموديم و اين نيز معجزه
باشد؛ زيرا كه از حدّ بشر بيرون است . و از اين سان است عفو و علم و رحمت او و شدّت و
نـقـمـت او و شـرف او و تـواضـع او كـه تـعـبـيـر از او مى شود به (جمع بين الاضداد) و
(تـاءليـف بـيـن الاَشـْتـات ) و ايـن نـيـز از خـوارق عـادات و
فـضـائل شـريـفه آن حضرت باشد؛ چنانكه سيّد رضى رضى اللّه عنه در افتتاح (نهج
البـلاغـه ) بـه ايـن مـطـلب اشـاره كـرده و فـرمـوده : اگـر كـسـى
تاءمّل و تدبر كند در خُطَب و كلمات آن حضرت و از ذهن خود خارج كند كه اين كلمات از آن
مـشـرع فصاحت است كه عظيم القدر و نافذ الامر و مالك الرّقاب بوده شكّ نخواهد كرد كه
صـاحـب ايـن كـلمـات بـايـد شـخـصـى بـاشـد كـه غـيـر از زهـد و عـبـادت حـظّ و
شـغـل ديـگـر نـداشته باشد و بايد كسى باشد كه در گوشه خانه خود غنوده يا در سر
كـوهـى اعـتزال نموده باشد كه غير از خود كسى ديگر نديده باشد و ابدا تصوّر نخواهد
كـرد و يقين نخواهد نمود كه اين كلمات از مثل آن حضرت كسى باشد كه با شمشير برهنه
در درياى حَرْب غوطه خورده و تن هاى اَبْطال را بى سر نموده و شجاعان روزگار را به
خـاك هـلاك افـكـنـده و پـيـوسـتـه از شـمـشـيـرش خـون مـى چـكـيـده و بـا ايـن
حـال زاهـِدُ الزُّهـاد و بـَدَلُ الاَبـْدال بـوده و ايـن از
فضايل عجيبه و خصايص لطيفه آن جناب است كه مابين صفتهاى متضادّه جمع فرموده انتهى
.(49)
وَلَنعمَ ما ق الَ الصَّفِىّ الحلّى فى مدح اميرالمؤ منين عليه السّلام :
شعر :
جُمِعَتْ فى صِفاتِكَ الاَضْدادُ
|
فَلِهذ ا عَزَّتْ لَكَ الاَنْد ادُ
|
زاهِدٌ ح اكِمٌ حَلي مٌ شُج اعٌ
|
ف اتِكٌ ن اسِكٌ فَقي رٌ جَوا دٌ
|
شِيَمٌ ما جُمِعْنَ فى بَشَرٍ قَطُّ
|
وَلا حازَ مِثْلَهُنَّ الْعِبادُ
|
خُلُقٌ يُحْجِلُ النَّسيمَ مِنَ
|
اللُّطْفِ وَبَاْسٌ يَدوبُ مِنْهُالْجَمادُ
|
بـالجـمـله ؛ آن حـضرت در جميع صفات از همه مخلوقات جز پسر عمّش برترى دارد لاجرم
وجـود مـبـاركـش انـدر آفـريـنـش مـحـيـط مـمـكـنـات و بـزرگـتـرين معجزات است و هيچ كس را
مـجـال انـكـار آن نيست بِاَبى اَنْتَ وَاُمّى يا آيَةَ اللّهِ الْعُظْمى وَالنَّبَاء الْعَظيمَ. امّا معجزاتى
كـه گاهى از آن حضرت ظاهر شده زياده از حَدّ و عَدّ است و اين احقر در اين مختصر به طور
اجـمـال اشـاره بـه مـخـتـصـرى از آن مـى نـمـايـم كـه فـهـرسـتـى بـاشـد از بـراى
اهل تميزّ و اطّلاع .
از جـمـله مـعـجزات آن حضرت ، معجزات متعلّقه به انقياد حيوانات و جنّيان است آن جناب را؛
چـنـانـچـه ايـن مطلب ظاهر است از حديث شير و جُوَيْرِيَة ابْنِ مُسْهِرْ(50)و مخاطبه
فرمودن آن جناب با ثعبان بر منبر كوفه (51) و تكلّم كردن مرغان و گرگ و
جرّى با آن حضرت و سلام دادن ماهيان فرات آن جناب را به امارت مؤ منان (52)
و بـرداشـتـن غـراب كـفـش آن حـضـرت را و افـتـادن مارى از آن (53) و قضيّه مرد
آذربايجانى و شتر سركش او(54) و حكايت مرد يهودى و مفقود شدن مالهاى او و
آوردن جـنـّيـان آنـها را به امر اميرمؤ منان (55) و كيفيت بيعت گرفتن آن جناب از
جنّها به وادى عقيق و غيره .(56)
ديگر معجزات آن حضرت است تعلّق به جمادات و نباتات مانند رَدّ شَمْس براى آن حضرت
در زمـان رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلّم و بـعـد از مـمـات آن حـضـرت در ارض
بـابل و بعضى در جواز ردّ شمس كتابى نوشته اند و ردّ شمس را در مواضِع عديده براى
آن حـضـرت نـگـاشـتـه انـد.(57) و ديـگـر تـكلّم كردن شمس است با آن جناب در
مـواضـع مـتعدّده و ديگر حكم آن حضرت به سكون زمين هنگامى كه زلزله حادث شد در زمين
مـديـنـه زمـان ابـوبكر و از جنبش باز نمى ايستاد و به حكم آن جناب قرار گرفت و ديگر
تنطّق كردن حِصى در دست حق پرستش و ديگر حاضر شدن آن حضرت به طىّ الارض در
نـزد جـنـازه سـلمـان در مدائن و تجهيز او نمودن و تحريك آن حضرت ابوهريره را به طىّ
الارض و رسـانـيـدن او را بـه خـانـه خـويش هنگامى كه شكايت كرد به آن حضرت كثرت
شوق خويش را به ديدن اهل و اولاد خود.(58)