- منتشر شده در دوشنبه, 01 آبان 1391 20:50
- نوشته شده توسط امیرحسین فلاح
- بازدید: 3235
احتجاج آن حضرت با محمد بن منكدر از زاهدان و عابدان بلند آوازه عصر خويش
شيخ مفيد در ارشاد، نويسد: شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از يعقوب بن يزيد از محمد بن ابى عمير، از عبد الرحمن بن حجاج، از ابو عبد الله امام صادق (ع) نقل كرده است كه فرمود: محمد بن منكدر مىگفت: گمان نمىكردم كسى مانند على بن حسين، خلفى از خود باقى گذارد كه فضل او را داشته باشد، تا اينكه پسرش محمد بن على را ديدم.
مىخواستم او را اندرزى گفته باشم اما او به من پند داد. ماجرا چنين بود كه من به اطراف مدينه رفته بودم ساعتبسيار گرم مىبود. در آن هنگام با محمد بن على مواجه شدم. او هيكلمند بود و به دو نفر از غلامانش تكيه داده بود. من با خودم گفتم: يكى از شيوخ قريش در اين گرما و با اين حال در طلب دنيا كوشش مىكند. به خدا او را اندرز خواهم گفت. پس نزديك او شدم و سلامش دادم او نيز در حالى كه عرق مىريختبا گشادهرويى جوابم گفت. به وى عرض كردم: خداوند كار ترا اصلاح كناد!يكى از شيوخ قريش در اين ساعت و با اين حال براى دنيا كوشش مىكند!به راستى اگر مرگ فرا رسد و تو در اين حال باشى چه مىكنى؟او دستان خود را از غلامانش برگرفت و به خود تكيه كرد و گفت: به خدا سوگند اگر مرگ من در اين حالت فرا رسد مرگم فرا رسيده در حالى كه من به طاعتى از طاعات الهى مشغولم. در حقيقت من با اين طاعت مىخواهم خود را از تو و از ديگران بىنياز كنم. بلكه من هنگامى از مرگ باك دارم كه از راه برسد در حالى كه من مشغول به يكى از معاصى الهى باشم. ادامه در ادامه مطلب... محمد بن مكندر گويد: گفتم: «خدا ترا رحمت كند!مىخواستم اندرزت گفته باشم اما تو به من اندرز دادى».
كلينى در كافى، مانند همين روايت را از على بن ابراهيم، از پدرش و محمد بن اسماعيل، از فضل بن شاذان و هم او، از ابن ابى عمير، از عبد الرحمن بن حجاج، از امام صادق (ع) نقل كردهاند.
نگارنده: معناى سخن محمد بن منكدر كه گفته بود: «مىخواستم اندرزت گفته باشم ولى تو به من اندرز دادى»اين است كه وى همچون طاووس يمانى و ابراهيم ادهم و. . . از متصوفه بود و اوقات خود را به عبادت سپرى مىكرد و دست از كسب و كار شسته بود و بدين سبب خود را سربار مردم كرده بود. و بار زندگى خود را بر دوش مردم نهاده بود او مىخواست امام باقر (ع) را نصيحت كند كه مثلا شايسته نيست آن حضرت در آن گرماى روز به طلب دنيا برود. امام (ع) نيز بدو پاسخ مىدهد كه: بيرون آمدن وى براى يافتن رزق و روزى است تا احتياج خود را از مردمان ببرد كه اين خود از برترين عبادات است. اندرزى كه اين سخن براى ابن منكدر داشت اين بود كه وى در ترك كسب و كار و انداختن بار زندگيش بر دوش مردم و اشتغالش به عبادت راهى خطا در پيش گرفته است. به همين جهتبود كه ابن منكدر گفت: «مىخواستم اندرزت گفته باشم. . . »
بنابر همين اصل است كه از صادقين (ع) دستور اشتغال به كسب و كار و نهى از افكندن بار زندگى بر دوش ديگران صادر شده است. از آنان همچنين روايتشده است كه اگر كسى به عبادت خداى پردازد و شخص ديگرى در پى كسب و كار روانه شود، عبادت اين شخص اخير بالاتر و برتر از آن ديگرى است. امام صادق (ع) از پيامبر (ص) نقل كرده است كه فرمود: «ملعون است ملعون است كسى كه خود را سربار مردمان قرار دهد».
احتجاج آن حضرت با نافع بن ازرق يكى از سران خوارج
اين نافع كسى بود كه فرقه ازارقه خوارج بدو منتسب مىشد. شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد: در اخبار و روايات آمده است كه نافع بن ازرق به محضر محمد بن على حضور يافت و در برابر آن حضرت نشست و از وى درباره مسائل حلال و حرام پرسش كرد. آن حضرت در ضمن پاسخهايى كه به سؤالات نافع مىداد، فرمود: به خوارج بگو براى چه جدايى از امير مؤمنان (ع) را روا (حلال) شمرديد در حالى كه خود فراروى آن حضرت و در راه اطاعتش خونهايتان را ريختيد و با مدد دادن به او به خداوند نزديك گشتيد؟آنان پاسخ مىدهند: او در دين خدا حكم بود. پس به آنان جواب ده كه خداوند در شريعت پيامبرش (ص) دو حكم تعيين كرده و فرموده است: «فابعثوا حكما من اهله و حكما من اهلها ان يريدا اصلاحا يوفق الله بينهما (1) » و نيز رسول خدا (ص) سعد بن معاذ را در ميان يهود بنى قريظه حكميت داد، خداوند نيز داورى سعد را تاييد كرده، آيا نمىدانستيد امير مؤمنان (ع) به حكمين دستور داد تا مطابق قرآن حكم دهند و از آن تجاوز نكنند و بر رد حكمى كه مخالف احكام قرآن بود شرط كرد. و هنگامى كه خوارج بدو گفتند كسى را حكم خود قرار دادى كه عليه تو حكم مىكند پاسخ داد: «من هيچ مخلوقى را حكم نگرفتهام بلكه كتاب خدا را به حكميتبرگزيدهام». با اين حساب اگر خوارج در اين بدعتخود قصد بهتان نداشتند براى گمراه دانستن كسى كه قرآن را به حكميت گرفته و احكام مخالف با آن را مردود دانسته است چه دليل مىيابند؟!نافع بن ازرق گفت: به خدا سوگند اين سخنى بود كه هرگز نشنيده بودم و به انديشهام راه نيافته بود و سخن حق همين است.
احتجاج آن حضرت با عبد الله بن نافع بن ازرق يكى ديگر از خوارج
كلينى در كافى نقل مىكند كه: عبد الله بن ازرق مىگفت اگر من واقعا مىدانستم در روى زمين كسى هست كه مركبها مرا بدو رساند و او با استدلال به من ثابت كند كه على نهروانيان را كشته و در اين باب در حق آنها ستم نكرده است، هر آينه به نزد او مىشتافتم. به او گفته شد: اگر كسى از فرزندان او پاسخگوى اين پرسش باشد به نزد او مىروى؟نافع سؤال كرد: مگر در ميان فرزندان او دانشمندى هست؟گفتند: همين پرسش اولين نشانه نادانى تو است. آيا مىشود در ميان آنان دانشمندى نباشد؟!پس عبد الله با عدهاى از پيروان بزرگ خويش عزم حركت كرد و به مدينه آمد و از امام باقر (ع) اجازه ورود خواست. به آن حضرت گفتند: عبد الله نافع است. فرمود: او با من چه كار دارد؟در حالى كه هر صبح و شب از من و پدرم بيزارى مىجويد؟ابو بصير پاسخ داد: فدايت شوم اين مرد مىگويد اگر بدانم در روى زمين كسى هست كه مركبها مرا به سوى او ببرند (امكان دسترس به او باشد) و با دليل به او ثابت كند كه على نهروانيان را كشته و در اين باره مرتكب ظلم و ستم نشده، هر آينه به نزد او خواهد شتافت. امام (ع) پرسيد: آيا به نظر تو اين مرد به قصد مناظره آمده است؟ابو بصير گفت: آرى. حضرت به غلام خود فرمود: اى غلام بيرون شو و بار او را بگشا و بگو فردا بدينجا بيا. چون صبح فرا رسيد، عبد الله همراه با بزرگان اصحاب خود در آنجا حاضر شد. امام باقر (ع) نيز به دنبال همه فرزندان مهاجران و انصار فرستاد و آنان را جمع كرد و به سوى مردم آمد و به آنان روى كرد، گويى پاره اى از ماه بود، آنگاه به سخنرانى ايستاد و خداى را حمد و ثنا گفت و بر پيامبرش (ص) درود فرستاد و سپس فرمود: ستايش خداوندى راست كه ما را به نبوت خويش جامه كرامت ارزانى كرد و به ولايتخويش مخصوصمان داشت. اى فرزندان مهاجران و انصار! هر كس از شما كه منقبت و فضيلتى از على بن ابى طالب به ياد دارد برخيزد و آن را بيان كند. پس هر يك از حاضران برخاسته فضيلتى درباره آن حضرت بيان كردند.
عبد الله بن نافع گفت: من اين مناقب را بهتر از ايشان مىدانم اما على پس از پذيرش حكميت، كافر شد. نقل مناقب تا آنجا ادامه يافت كه به حديث خيبر رسيدند كه رسول خدا (ص) در آن فرموده بود: «فردا پرچم را به دست مردى خواهم سپرد كه خدا و رسول را دوست مىدارد و خدا و رسول نيز او را دوست مىدارند او هجوم آورنده اى است كه هيچ گاه نمىگريزد و از ميدان عقب نمىنشيند مگر آنكه خداوند به دست او پيروزى را نصيب ما كند».
امام باقر (ع) از عبد الله بن نافع پرسيد: درباره اين حديث چه مىگويى؟پاسخ داد: اين حديث درست است و در آن ترديدى نيست اما على پس از اين به كفر گراييد. امام (ع) فرمود: مادرت به عزايت نشيند به من بگو آيا خداوند عزوجل در روزى كه على را دوست مىداشت مىدانست كه او نهروانيان را مىكشد يا نه؟عبد الله گفت: اگر بگويم نه، كافر شدهام، پس پاسخ داد: آرى مىدانسته است. امام (ع) فرمود: آيا خداوند على را بدان خاطر كه اطاعتش را مىكرده دوست داشته است يا به خاطر نافرمانيش؟عبد الله بن نافع گفت: به خاطر فرمانبرداريش. پس امام باقر (ع) به او فرمود: پس برخيز كه شكست خوردى. عبد الله برخاست در حالى كه اين آيه را تلاوت مىكرد: تا وقتى كه رشته سپيد از رشته سياه، شب از صبح براى شما نمايان گردد (2) . به درستى خداوند مىداند كه رسالتش را در كجا قرار دهد.
احتجاج امام باقر (ع) با قتادة بن دعامه بصرى
ابن حجر در كتاب تهذيب التهذيب از قتاده نام برده و در حفظ و فقاهت و. . . از او تمجيد كرده است. شيخ كلينى در كافى به نقل از ابو حمزه ثمالى روايت كرده است كه: در مسجد رسول خدا (ص) نشسته بودم كه مردى به سويم آمد و سلام داد و پرسيد اى بنده خدا كيستى؟گفتم: از اهالى كوفه هستم، با من چكار دارى؟پرسيد: آيا محمد بن على (امام باقر (ع) ) را مىشناسى؟گفتم: آرى، اگر حق و باطل را مىدانى با او چكار دارى؟گفت: اى كوفيان شما طاقت نداريد، اگر ابو جعفر را ديدى به من خبر ده. هنوز كلامش تمام نشده بود كه ابو جعفر آمد. عدهاى از مردم خراسان و نيز گروهى ديگر اطراف آن حضرت را گرفته بودند و درباره مناسك حج از وى سؤال مىكردند. امام (ع) آمد و در جايگاه خود نشست. آن مرد نيز در نزديك آن حضرت جاى گرفت. من در جايى نشستم كه سخنان آنان را بشنوم. اطراف امام عدهاى نشسته بودند. وقتى هر يك كار خود را انجام دادند و رفتند، امام رو به آن مرد كرد و پرسيد: تو كيستى؟پاسخ داد: من قتادة بن دعامه بصرى هستم. امام پرسيد: تو فقيه بصريان هستى؟گفت: آرى. امام گفت: واى بر تو اى قتاده!خداوند مردمى را آفريد و براى آنان حجتهايى قرار داد. آنان ستونهايى در زمينش هستند و به اجراى فرمانهاى خداوند قائمند. آنان در علم خداوند برگزيدگانند. پيش از خلقت آنان را برگزيد و ايشان از جانب راست عرش او سايهبانند. قتاده ديرى خاموش ماند. سپس گفت: خداوند ترا نيكو گرداند!به خدا سوگند من روياروى فقها و ابن عباس نشستم اما قلبم در برابر هيچ يك از آنان چنان كه در برابر تو به اضطراب افتاده است، به ناآرامى و اضطراب دچار نگشته بود.
امام (ع) به او گفت: مگر نمىدانى كجايى؟تو اينك در برابر خانههايى هستى كه خداوند اجازه داده در آنها نام مقدسش بلندى گيرد و ياد شود، در اين خانهها مردانى شامگاهان و صبحگاهان او را تسبيح مىكنند. كسانى كه هيچ سوداگرى و داد و ستدى آنان را از ياد خدا و اقامه نماز و دادن زكات غافل نمىسازد. تو چنينى و ما همان كسانيم كه خداوند چنين توصيفشان كرده است.
قتاده بر آن حضرت گفت: به خدا راست گفتى. خدا مرا قربانت كند آن خانهها سنگى و گلين نيستند. سپس گفت: درباره حكم«پنير»مرا آگاه كن. امام تبسمى كرد و فرمود: آيا پرسشهايت درباره اين مسائل است؟قتاده پاسخ داد: حكم آن را فراموش كردهام. امام پاسخ داد: اشكالى در آن نيست. قتاده گفت: اگر از آن بوى مرده احساس شده باشد؟امام گفت: اشكالى در آن نيست. زيرا هيچ رگ و استخوانى ندارد و خونى در آن نيست. بلكه از ميان سرگين و خون بيرون مىآيد. سپس فرمود: بو و نسيم به منزله مرغى مرده است كه از آن تخمى بيرون آمده باشد، آيا آن تخم را مىخورى؟قتاده گفت: نه مىخورم و نه به كسى مىگويم بخورد. امام (ع) پرسيد: چرا؟گفت: چون اين تخم از جوجه مردهاى به دست آمده است. امام (ع) گفت: اگر اين تخم را مراقبت كنى و از آن جوجهاى به دست آيد آيا آن جوجه را مىخورى؟گفت: آرى. امام پرسيد: پس چه چيز آن تخم را بر تو حرام كرده بود و اين جوجه را حلال؟سپس فرمود: بوى مرده هم مانند تخم است، پنير را از بازار مسلمانان و از نمازگزاران بخر و درباره آن تحقيق مكن، مگر آن كه كسى درباره آن چيزى به تو بگويد.
احتجاج آن حضرت با عبد الله بن معمر ليثى درباره متعه
در كتاب كشف الغمة به نقل از كتاب نثر الدرر نوشته آبى آمده است: روايتشده كه عبد الله بن معمر ليثى به امام باقر (ع) گفت: به من خبر رسيده كه شما به (جواز) متعه فتوا دادهايد؟امام فرمود: خداوند در قرآن آن را روا شمرده و پيامبر (ص) نيز آن را سنت گزارده است و يارانش هم بدان عمل كردهاند. عبد الله گفت: عمر از متعه نهى كرده بود. امام فرمود: تو بر سخن دوستت (عمر) باش و من هم بر سخن رسول خدا (ص) مىمانم. عبد الله گفت: آيا تو خوشحال مىشوى از اين كه زنانت چنين كارى كنند؟ امام (ع) فرمود: اى احمق زنان را ياد نكرده است. كسى كه در قرآن متعه را حلال كرده و آن را مجاز دانسته است از تو و از كسى كه خود را به زحمت انداخت و آن را نهى كرد غيرتمندتر است. بلكه آيا تو خوشحال مىشوى كه يكى از محارم تو در عقد نكاح مردمانى بيكاره و نادان از اهالى مدينه درآيند؟گفت: خير. فرمود: پس چرا حلال خدا را حرام مىشمرى؟عبد الله گفت: حرام نمىشمرم، اما چنين كسى در خور و در شان من نيست. امام فرمود: خداوند كردار او را پسنديده مىداند و بدو تمايل مىكند و حورى را به همسرى او در مىآورد آيا تو از كسى كه خداوند به او رغبت دارد تنفر دارى و از روى تكبر از كسى كه همتا و هم شان حور بهشتى است استنكاف مىورزى؟ آنگاه عبد الله خنديد و گفت: گمان نمىكنم سينههاى شما جز رستنگاه درختان علم جايگاه ديگرى باشد. ميوههاى اين درختان از آن شما و برگهايشان از آن مردمان است.
دوم، حلم: در كتاب مناقب آمده است: مردى از اهل كتاب به آن حضرت گفت: تو بقر (گاو) هستى؟امام گفت: خير من باقر هستم. گفت: تو فرزند زنى آشپز هستى. امام گفت: آشپزى حرفه او بوده است. مرد گفت: تو فرزند زنى سياه چرده زنگى و بدكارى هستى. امام پاسخ داد: اگر چنين كه تو مىگويى بوده، خداوند او را بيامرزد اگر تو دروغ مىگويى خداوند ترا بيامرزد.
سوم، تسليم امر خدا بودن: ابو نعيم در كتاب حلية الاولياء نقل كرده است: «محمد بن على (امام باقر) (ع) مىگفت: از خداوند آنچه را كه دوست داريم درخواست مىكنيم پس هنگامى كه چيزى را كه نمىپسنديم حادث مىشود با خداوند عزوجل در آنچه كه او دوست داشته است مخالفت نمىكنيم».
چهارم، جود و بخشش: شيخ مفيد در ارشاد مىنويسد: آن حضرت با آن ويژگيهاى علمى و بزرگى و رياست و اقامت كه توصيف كرديم به جود در ميان خاصه و عامه مشهور بود و با وجود كثرت عيال و وضعيت متوسط ماليش در كرم و بزرگوارى و احسان به همگان معروف بود. شريف ابو محمد حسن بن محمد از جدم، از ابو نصر از محمد بن حسين، از اسود بن عامر، از حنان بن على از حسن بن كثير روايت كرده است كه گفت: از نيازمندى خود و بىوفايى دوستانم در نزد آن حضرت گلايه كردم، امام (ع) فرمود: چه بد برادرى است كسى كه در هنگام توانگرى تو را در نظر دارد و به هنگام تنگدستى رابطهاش را با تو قطع مىكند. آنگاه به غلامش فرمود: كيسهاى بياور. در آن كيسه هفتصد درهم بود و فرمود: اين را خرج كن و چون تمام شد مرا آگاه كن.
شيخ مفيد همچنين مىنويسد: محمد بن حسين از عبد الله بن زبير از عمرو بن دينار و عبد الله بن عمير روايت كرده است كه آن دو گفتند: ما هيچ گاه به ديدار محمد بن على نرفتيم جز آنكه نفقه و صله و پوشش ما را مىداد و مىگفت: اين را پيش از آنكه به ملاقات من آييد براى شما آماده كرده بودم.
شيخ مفيد مىگويد: ابو نعيم نخعى از معاويه بن هشام، از سليمان بن دمدم روايت كرده است كه گفت: ابو جعفر محمد بن على، پانصد تا ششصد و تا هزار درهم به ما مىداد و هيچ گاه از دادن صله به برادران و اميدواران و كسانى كه به نزدش مىآمدند، خسته نمىشد.
در كتاب مطالب السؤول به نقل از حافظ عبد العزيز بن اخضر جنابذى در كتاب معالم العترة آمده است: سلمى كنيز امام باقر (ع) روايت كرده است كه برادران و دوستان امام باقر (ع) وقتى به نزد آن حضرت مىآمدند از پيش وى خارج نمىشدند مگر آنكه به آنان غذايى گوارا مىخوراند و لباسى نيكو بديشان مىپوشانيد و پولى به آنان مىبخشيد. من درباره برخى از اين كارها به او تذكر مىدادم اما آن حضرت مىفرمود: اى سلمى!بعد از انجام خوبىها و وجود دوستان، در دنيا اميدى نيست. در روايت مطالب السؤول چنين آمده است: من به آن حضرت سخنانى مىگفتم تا از اين رفتارش بكاهد اما ايشان مىفرمود: اى سلمى!دنيا جز به ديدار برادران و بخشش به آنها و انجام خوبيها، نيكو و خوشايند نيست.
پنجم، كثرت صدقات: صدوق در كتاب ثواب الاعمال از امام صادق (ع) روايت كرده است: پدرم از ديگر افراد خانوادهاش مال كمتر و در مقابل، مخارج بيشترى داشت. او در هر جمعه يك دينار صدقه مىداد و مىگفت: صدقه در روز جمعه دو چندان مىشود همان گونه كه خود روز جمعه بر روزهاى ديگر فضيلتبيشترى دارد.
ششم، شكوه و هيبت در دلها: در مناقب از ابو حمزه ثمالى نقل شده است: «چون سالى كه ابو جعفر محمد بن على (ع) در آن حج كرد، فرا رسيد. هشام بن عبد الملك او را ديد كه مردم به سويش مىشتافتند. عكرمه پرسيد: اين مرد كيست؟بر چهرهاش نشان درخشان علم و دانش نقش بسته است. بايد او را امتحان كنم. اما وقتى رو به روى امام قرار گرفت از ترس به لرزه افتاد و از عمل خود پشيمان شد و گفت: اى فرزند رسول خدا (ص) من در مجالس بسيارى، روياروى كسانى مانند ابن عباس و غير او نشستهام، اما هيچ گاه حالتى كه اكنون مرا فرا گرفته است، درنيافته بود. امام باقر (ع) به او فرمود: واى بر تو اى بنده شاميان!تو پيشاروى خانههايى هستى كه خداوند اجازه داده در آنها نام پاكش بلندى گيرد و ياد شود.
پىنوشتها:
1 - نساء / 35: . . . از طرف كسان مرد و كسان زن داورى برگزينيد كه اگر خواستار اصلاح باشند خدا ايشان را بر آن موفقيتبخشد.
2 - بقره / 187: حتى يتبين لكم الخيط الابيض من الخيط الاسود من الفجر.
كتاب: سيره معصومان، ج 5، ص 19
نويسنده: سيد محسن امين
ترجمه: على حجتى كرمانى