- منتشر شده در یکشنبه, 12 شهریور 1391 01:38
- نوشته شده توسط امیرحسین فلاح
- بازدید: 2683
روحیه قریش بر اثر شکست در جنگ بدر سخت افسرده بود. برای جبران این شکست مادی ومعنوی وبه قصد گرفتن انتقام کشتگان خود، بر آن شد که با ارتشی مجهز ومتشکل از دلاوران ورزیده اکثر قبایل عرب به سوی مدینه حرکت کنند.
از این رو عمرو عاص وچند نفر دیگر مامور شدند که قبایل کنانه وثقیف را با خود همراه سازند واز آنان برای جنگ با مسلمانان کمک بگیرند. آنان توانستند سه هزار مرد جنگی برای مقابله با مسلمانان فراهم آورند.
دستگاه اطلاعاتی اسلام، پیامبر را از تصمیم قریش وحرکت آنان برای جنگ با مسلمانان آگاه ساخت. رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برای مقابله با دشمن شورای نظامی تشکیل داد واکثریت اعضا نظر دادند که ارتش اسلام از مدینه خارج شود ودر بیرون شهر با دشمن بجنگد. پیامبر پس از ادای نماز جمعه با لشکری بالغ بر هزار نفر مدینه را به قصد دامنه کوه احد ترک گفت.
صف آرایی دو لشکر در بامداد روز هفتم شوال سال سوم هجرت آغاز شد. ارتش اسلام مکانی را اردوگاه خود قرار داد که از پشتبه یک مانع وحافظ طبیعی یعنی کوه احد محدود میشد. ولی در وسط کوه بریدگی خاصی بودکه احتمال میرفت دشمن، کوه را دور زند واز وسط آن بریدگی در پشت اردوگاه مسلمانان ظاهر شود. پیامبر برای رفع این خطر عبد الله جبیر را با پنجاه تیر انداز بر روی تپهای مستقر ساخت که از نفوذ دشمن از این راه جلوگیری کنند وفرمان داد که هیچگاه از این نقطه دور نشوند، حتی اگر مسلمانان پیروز شوند ودشمن پا به فرار بگذارد.
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پرچم را به دست مصعب داد زیرا وی از قبیله بنی عبد الدار بود وپرجمدار قریش نیز از این قبیله بود.
جنگ آغاز شد، وبراثر دلاوریهای مسلمانان ارتش قریش با دادن تلفات زیاد پا به فرار گذارد. تیراندازان بالای تپه، تصور کردند که دیگر به استقرار آنان بر روی تپه نیازی نیست.ازاین رو، برخلاف دستور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، برای جمع آوری غنایم مقر نگهبانی را ترک کردند. خالد بن ولید که جنگاوری شجاع بود از آغاز نبرد میدانست که دهانه این تپه کلید پیروزی است.چند بار خواسته بود که از آنجا به پشت جبهه اسلام نفود کند ولی با تیراندازی نگهبانان روبرو شده، به عقب بازگشته بود. این بار که خالد مقر نگهبانی را خلوت دید با یک حمله توام با غافلگیری، در پشتسر مسلمانان ظاهر شد ومسلمانان غیر مسلح وغفلت زده را از پشتسر مورد حمله قرار داد. هرج ومرج عجیبی در میان مسلمانان پدید آمد وارتش فراری قریش، از این راه مجددا وارد میدان نبرد شد. در این میان مصعب بن عمیر پرچمدار اسلام به وسیله یکی از سربازان دشمن کشته شد وچون صورت مصعب پوشیده بود قاتل او خیال کرد که وی پیامبر اسلام است، لذا فریاد کشید:«الا قد قتل محمد».( هان ای مردم، آگاه باشید که محمد کشته شد). خبر مرگ پیامبر در میان مسلمانان انتشار یافت واکثریت قریب به اتفاق آنان پا به فرار گذاردند، به طوری که در میان میدان جز چند نفر انگشتشمار باقی نماندند.
ابن هشام، سیره نویس بزرگ اسلام، چنین مینویسد:
انس بن نضر عموی انس بن مالک میگوید:موقعی که ارتش اسلام تحت فشار قرار گرفت وخبر مرگ پیامبر منتشر شد، بیشتر مسلمانان به فکر نجات جان خود افتادند وهر کس به گوشهای پناه برد. وی میگوید: دیدم که دستهای از مهاجر وانصار، که در بین آنان عمر خطاب وطلحه وعبید الله بودند، در گوشهای نشستهاند ودر فکر نجات خود هستند. من با لحن اعتراض آمیزی به آنان گفتم: چرا اینجا نشستهاید؟در جواب گفتند:پیامبر کشته شده است ودیگر نبرد فایده ندارد.من به آنها گفتم: اگر پیامبر کشته شده دیگر زندگی سودی ندارد; برخیزید ودر آن راهی که او کشته شد شما هم شهید شوید; واگر محمد کشته شد خدای او زنده است.وی میافزاید که:من دیدم سخنانم در آنها تاثیر ندارد; خوددستبه سلاح بردم ومشغول نبرد شدم. (۱)
ابن هشام میگوید:انس در این نبرد هفتاد زخم برداشت ونعش او را جز خواهر او کسی دیگر نشناخت. گروهی از مسلمانان به قدری افسرده بودند که برای نجات خود نقشه میکشیدندکه چگونه به عبد الله بن ابی منافق متوسل شوند تا از ابوسفیان برای آنها امان بگیرد! گروهی نیز به کوه پناه بردند. (۲)
ابن ابی الحدید مینویسد:
شخصی در بغداد در سال ۶۰۸ ه. ق. کتاب مغازی واقدی را نزد دانشمند بزرگ محمد بن معد علوی درس میگرفت ومن نیز یک روز در آن مجلس درس شرکت کردم.هنگامی که مطلب به اینجا رسید که محمد بن مسلمه، که صریحا نقل میکند که در روز احد با چشمهای خود دیده است که مسلمانان از کوه بالا میرفتند وپیامبر آنان را به نامهایشان صدا میزد ومیفرمود:«الی یا فلان، الی یا فلان( به سوی من بیا ای فلان) ولی هیچ کس به ندای رسول خدا جواب مثبت نمیداد، استاد به من گفت که منظور از فلان همان کسانی هستند که پس از پیامبر مقام ومنصب به دست آوردند وراوی، از ترس، از تصریح به نامهای آنان خودداری کرده است وصریحا نخواسته است اسم آنان را بیاورد. (۳)
فداکاری نشانه ایمان به هدف
جانبازی وفداکاری نشانه ایمان به هدف است وپیوسته میتوان با میزان فداکاری اندازه ایمان واعتقاد انسان را به هدف تعیین کرد. درحقیقت عالیترین محک وصحیحترین مقیاس برای شناسایی میزان اعتقاد یک فرد، میزان گذشت او در راه هدف است.قرآن این حقیقت را در یکی از آیات خود به این صورت بیان کرده است.
انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصادقون .(حجرات:۱۵)
افراد با ایمان کسانی هستند که به خدا ورسول او ایمان آوردند ودر ایمان خود شک وتردید نداشتند ودر راه خدا با اموال وجانهای خود جهاد کردند. حقا که آنان در ادعای خود راستگویانند.
جنگ احد بهترین محک برای شناختن مؤمن از غیر مؤمن وعالیترین مقیاس برای تعیین میزان ایمان بسیاری از مدعیان ایمان بود.فرار گروهی ازمسلمانان در این جنگ چنان تاثر انگیز بود که زنان مسلمان، که در پی فرزندان خود به صحنه جنگ آمده بودند وگاهی مجروحان را پرستاری میکردند وتشنگان را آب میدادند، مجبور شدند که از وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم دفاع کنند.هنگامی که زنی به نام نسیبه فرار مدعیان ایمان را مشاهده کرد شمشیری به دست گرفت واز رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم دفاع کرد. وقتی پیامبر جانبازی این زن را در برابر فرار دیگران مشاهده کرد جمله تاریخی خود را در باره این زن فداکار بیان کرد وفرمود:«مقام نسیه بنت کعب خیر من مقام فلان و فلان»( مقام نسیبه دختر کعب از مقام فلان وفلان بالاتر است) ابن ابی الحدید میگوید: راوی به پیامبر خیانت کرده، نام افرادی را که پیامبر صریحا فرموده، نیاورده است. (۴)
در برابر این افراد، تاریخ به ایثار افسری اعتراف میکند که در تمام تاریخ اسلام نمونه فداکاری است وپیروزی مجدد مسلمانان در نبرد احد معلول جانبازی اوست. این افسر ارشد، این فداکار واقعی، مولای متقیان وامیر مؤمنان، علی علیه السلام است. علت فرار قریش در آغاز نبرد این بود که پرچمداران نه گانه آنان یکی پس از دیگری به وسیله حضرت علی علیه السلام از پای در آمدند وبالنتیجه رعب شدیدی در دل قریش افتاد که تاب وتوقف واستقامت را از آنان سلب نمود. (۵)
شرح فداکاری امام علیه السلام
نویسندگان معاصر مصری که وقایع اسلام را تحلیل کردهاند حق حضرت علی علیه السلام را چنانکه شایسته مقام اوست ویا لااقل به نحوی که در تواریخ ضبط شده است ادا نکردهاند وفداکاری امیر مؤمنان را در ردیف دیگران قرار دادهاند.ازاین رو لازم میدانیم اجمالی از فداکاریهای آن حضرت را از منابع خودشان در اینجا منعکس سازیم.
۱- ابن اثیر در تاریخ خود (۶) می نویسد:
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از هر طرف مورد هجوم دستههایی از لشکر قریش قرار گرفت. هر دستهای که به آن حضرت حمله میآوردند حضرت علی علیه السلام به فرمان پیامبر به آنها حمله میبرد وبا کشتن بعضی از آنها موجبات تفرقشان را فراهم میکرد واین جریان چند بار در احد تکرار شد.به پاس این فداکاری، امین وحی نازل شد وایثار حضرت علی را نزد پیامبر ستود وگفت: این نهایت فداکاری است که او از خود نشان میدهد. رسول خدا امین وحی را تصدیق کرد وگفت:«من از علی واو از من است» سپس ندایی در میدان شنیده شد که مضمون آن چنین بود:
«لاسیف الا ذوالفقار، ولا فتی الا علی».
شمشیری چون ذوالفقار وجوانمردی همچون علی نیست.
ابن ابی الحدید جریان را تا حدی مشروحتر نقل کرده، میگوید:
دستهای که برای کشتن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هجوم میآوردند پنجاه نفر بودند وعلی علیه السلام در حالی که پیاده بود آنها را متفرق میساخت.
سپس جریان نزول جبرئیل را نقل کرده، میگوید:
علاوه بر این مطلب که از نظر تاریخ مسلم است، من در برخی از نسخههای کتاب «غزوات» محمد بن اسحاق جریان آمدن جبرئیل را دیدهام. حتی روزی از استاد خود عبد الوهاب سکینه از صحت آن پرسیدم. وی گفت صحیح است. من به او گفتم چرا این خبر صحیح را مؤلفان صحاح ششگانه ننوشتهاند؟ وی در پاسخ گفت: خیلی از روایات صحیح داریم که نویسندگان صحاح از درج آن غفلت ورزیدهاند! (۷)
۲- در سخنرانی مشروحی که امیر مؤمنان برای «راس الیهود» در محضر گروهی از اصحاب خود ایراد فرمود به فداکاری خود چنین اشاره میفرماید:
هنگامی که ارتش قریش سیل آسا بر ما حمله کرد، انصار ومهاجرین راه خانه خود گرفتند. من با وجود هفتاد زخم از آن حضرت دفاع کردم.
سپس آن حضرت قبا را به کنار زد ودست روی مواضع زخم، که نشانههای آنها باقی بود، کشید. حتی به نقل «خصال» صدوق، حضرت علی علیه السلام در دفاع از وجود پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم به قدری پافشاری وفداکاری کرد که شمشیر او شکست وپیامبر شمشیر خود را که ذوالفقار بود به وی مرحمت نمود تا به وسیله آن به جهاد خود در راه خدا ادامه دهد. (۸)
۳- ابن ابی الحدید مینویسد:
هنگامی که غالب یاران پیامبر پا به فرار نهادند فشار حمله دشمن به سوی آن حضرت بالا گرفت. دستهای از قبیله بنی کنانه وگروهی از قبیله بنی عبد مناف که در میان آنان چهار قهرمان نامور بود به سوی پیامبر هجوم آوردند. در این هنگام حضرت علی پروانهوار گرد وجود پیامبر میگشت واز نزدیک شدن دشمن به او جلوگیری میکرد. گروهی که تعداد آنان از پنجاه نفر تجاوز میکرد قصد جان پیامبر کردند وتنها حملات آتشین حضرت علی بود که آنان را متفرق میکرد. اما آنان باز در نقطهای گرد میآمدند وحمله خود را از سر میگرفتند. در این حملات، آن چهار قهرمان وده نفر دیگر که اسامی آنان را تاریخ مشخص نکرده است کشته شدند. جبرئیل این فداکاری حضرت علی علیه السلام را به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم تبریک گفت وپیامبر فرمود: «علی از من و من از او هستم».
۴- در صحنه جنگهای گذشته پرچمدار از موقعیتبسیار بزرگی برخوردار بوده وپیوسته پرچم به دست افراد دلیر وتوانا واگذار میشده است.پایداری پرچمدار موجب دلگرمی جنگجویان دیگر بود وبرای جلوگیری از ضربه روحی به سربازان چند نفر به عنوان پرچمدار تعیین میشد تا اگر یکی کشته شود دیگری پرچم را به دستبگیرد.
قریش از شجاعت ودلاوری مسلمانان در نبرد بدر آگاه بود. از این رو، تعداد زیادی از دلاوران خود را به عنوان حامل پرچم معین کرده بود. نخستین کسی که مسئولیت پرچمداری قریش را به عهده داشت طلحه بن طلیحه بود. وی نخستین کسی بود که با ضربات حضرت علی علیه السلام از پای در آمد. پس از قتل او پرچم قریش را افراد زیر به نوبتبه دست گرفتند وهمگی با ضربات حضرت علی علیه السلام از پای در آمدند:سعید بن طلحه، عثمان بن طلحه، شافع بن طلحه، حارث بن ابی طلحه، عزیز بن عثمان، عبد الله بن جمیله، ارطاه بن شراحبیل، صواب.
با کشته شدن این افراد، سپاه قریش پا به فرار گذارد واز این راه نخستین پیروزی مسلمانان با فداکاری حضرت علی علیه السلام به دست آمد. (۹)
مرحوم مفید در ارشاد از امام صادق علیه السلام نقل میکند که پرچمداران قریش نه نفر بودند وهمگی، یکی پس از دیگری، به دستحضرت علی علیه السلام از پای در آمدند.
ابن هشام در سیره خود علاوه بر این افراد از افراد دیگری نام میبرد که در حمله نخستبا ضربات علی علیه السلام از پای در آمدند. (۱۰)
________________________
۱- سیره ابن هشام، ج۳، ص۸۳- ۸۴.
۲- سیره ابن هشام، ج۳، ص۸۳- ۸۴.
۳- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۵، ص۲۳.
۴- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۲۶۶.
۵- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج ۱۴، ص ۲۵۰.
۶- کامل، ج۲، ص۱۰۷.
۷- شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص ۲۱۵.
۸- خصال،شیخ صدوق، ج۲، ص ۱۵.
۹- تفسیر قمی، ص۱۰۳; ارشاد مفید، ص ۱۱۵; بحار ج ۲۰، ص ۱۵.
۱۰- سیره ابن هشام، ج۱، ص۸۴ - ۸۱.
- منتشر شده در یکشنبه, 12 شهریور 1391 01:37
- نوشته شده توسط امیرحسین فلاح
- بازدید: 21720
حمزه بن عبدالمطلب، عموى پیامبر گرامى اسلام بود، دو سال پیش از ولادت رسول خدا(صلى الله علیه وآله) دیده به جهان گشود.
در میان جوانان قریش در دلاورى و بزرگوارى برجسته و در آزاداندیشى، آزادمنشى وستمستیزى سرآمد بود.
سلحشورى و توان رزمى وى همزمان با آغاز دوره جوانى نمودار شد.
آن آزادمرد، حتى پیش از پذیرش اسلام، از رسول خدا در برابر آزارهاى مشرکانحمایت مىکرد، گرویدن وى به اسلام موجب سربلندى دین خدا شد; زیرا پس از آنمسلمانان از
انزوا بیرون آمدند و قریش با درک پشتیبانى توانا و استوار حمزه ازپیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) از آزارهاى خود کاستند و رفتارشان با رسول خدا و مسلمانان ملایمتر شد.
حمزه(علیه السلام) همراه دیگر مسلمانان به مدینه هجرت کرد و خدمات ارزندهاى بویژه درامور نظامى ارائه داد.ادامه در ادامه مطلب..
- منتشر شده در یکشنبه, 12 شهریور 1391 01:35
- نوشته شده توسط امیرحسین فلاح
- بازدید: 2348
محبوب پیامبر
بدون شک حضرت حمزه، از محبوب ترین شخصیت هایی است که رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بیشترین محبت و علاقه را به آنان ابراز داشت و پیوسته فضیلت های آنان را برای همگان اعلام کرد. ابوالفرج اصفهانی در روایتی از رسول خدا صلی الله علیه و آله آورده که آن حضرت فرمود: «بهترین مردم، حمزه و جعفر و علی علیه السلام هستند». همچنین جابربن عبداللّه انصاری می گوید: یکی از یاران ما صاحب فرزندی شد. پس خدمت پیامبر خدا صلی الله علیه و آله رسید واز ایشان پرسید چه نامی بر او بگذارد؟ حضرت صلی الله علیه و آله در پاسخ فرمود: «محبوب ترین نام ها را نزد من برای او انتخاب کن؛ نامش را حمزه بگذار».
ویژگی های حمزه
نام حمزه که به معنای شیر ژیان است، به حق آینه تمام نمای خصلت ها و منش های والای شخصیت حضرت حمزه می باشد. او قامتی افراشته، قدی رسا، اعضایی در حد اعلای تناسب و اندامی چهارشانه داشت. ابن سعد درباره او می نویسد: «او مردی میان قامت بود؛ نه بسیار بلند قد و نه کوتاه».
حمزه در میان جوانان قریش در دلاوری و ارجمندی بی نظیر و در راست قامتی، آزادمنشی و ظلم ستیزی سرآمد همگان بود. حمزه در عین زیبایی اندام در درون سینه اش قلبی تپنده از شهامت و سلحشوری داشت.
حمایت های دیرینه از پیامبر صلی الله علیه و آله
حضرت حمزه پیش از آنکه به دین اسلام بگراید، همواره پشتیبان رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله بود. او در برابر مخالفان و بدخواهان اسلام و پیامبر صلی الله علیه و آله قاطعانه می ایستاد و مانع اذیت و آزارهای آنان می شد. نقل شده است ابولهب برادر حمزه، یکی از دشمنان سرسخت رسول خدا صلی الله علیه و آله به شمار می رفت که لحظه ای در اظهار دشمنی با اسلام و پیامبر فروگذار نمی کرد و پیوسته به آزار و اذیت رسول خدا می پرداخت تا جایی که خداوند سوره ای در نکوهش او و همسرش «ام جمیل» نازل فرمود. ابولهب در همسایگی رسول خدا صلی الله علیه و آله می زیست و پیوسته زباله ها و اشیای گندیده را کنار خانه پیامبر صلی الله علیه و آله می ریخت و بااین رفتار زشت، آن حضرت را می آزرد. روزی حمزه او را در آن حال دید. پس به طرفش رفت و زباله ها را از دستش گرفت و بر سر خود او ریخت و با این عمل، هم بستگی خویش را با رسول خدا صلی الله علیه و آله نشان داد.
پی آمد اسلام آوردن حمزه
اسلام آوردن حمزه، پیروزی درخشانی برای مسلمانان به بار آورد و آنان را از مرحله انزوا و مخفی کاری به سطح بالاتری ارتقا بخشید. از آن پس، مسلمانان با هم اجتماع می کردند و نماز جماعت می خواندند. هم زمان با اسلام حمزه، تغییرات فراوانی در روابط میان مسلمانان و دشمنانشان به وجود آمد و لحن برخورد سران قریش و وابستگان آنان با مسلمانان و در رأس ایشان پیامبراسلام صلی الله علیه و آله تغییر یافت. از آن پس، هتاکی و شکنجه، جای خود را به پند و اندرز و نیز تطمیع و تهدید داد.
اشعار حمزه پس از اسلام آوردن
پس از آنکه اسلام در اعماق وجود حمزه جا گرفت و در حضور همگان به یکتایی خدا و پیامبری حضرت محمد صلی الله علیه و آله شهادت داد، اشعاری سرود که نشان دهنده ژرفای تأثیر دین حیات بخش اسلام در جان و روان اوست. مضامین اشعار وی چنین است: «سپاس خدای را که قلب مرا به اسلام و یکتاپرستی رهنمون ساخت؛ آیینی که از سوی پروردگار متعال و آگاه به بندگان و مهربان آمده است. هرگاه سخنانش بر ما تلاوت می شود، اشک های هر خردمندی سرازیر می گردد. فرمانروای همه ما احمد مصطفی است، مبادا با سخنان درشت او را بیازارید. به خدا سوگند هرگز او را به آن گروه کافر نخواهیم سپرد، مگر آنکه با شمشیرها ایشان را درو کنیم».
دلاوری های حمزه در بدر
از زمانی که حمزه به دین اسلام گروید، پیوسته کمر به یاری رسول خدا صلی الله علیه و آله بست و لحظه ای در فداکاری و جانبازی به آن حضرت فروگذاری نکرد. تاریخ نگاران درباره حضور حضرت حمزه در جنگ بدر چنین می نویسند: «حمزه در جنگ بدر حضور داشت و در این معرکه، نقشی بسیار ارزنده و فراموش نشدنی از خود ایفا کرد».
حمزه از معدود کسانی بود که در نبردها بر خود نشان می نهاد. او پر شترمرغی بر سینه خود قرار می داد. پایان جنگ بدر که به پیروزی سپاه اسلام ختم شد، عبدالرحمن بن عوف به امیه بن خلف برخورد کرد و از او پرسید: این مرد که پر شترمرغی را بر سینه خود نشان کرده است کیست؟
امیه گفت: «او حمزه بن عبدالمطلب است که دمار از روزگار ما برآورد».
وعده بهشت
هنگامی که در جنگ بدر امیرمؤمنان علی علیه السلام و حمزه و عبیده بن حارث به جنگ سه تن از سران بزرگ قریش، یعنی عتبه، شیبه، و ولید رفتند و هر سه تن را به هلاکت رساندند، خداوند متعال آیات ۲۳ و ۲۴ سوره حج را در شأن امیرمؤمنان، حمزه و عبیده بن حارث نازل فرمود: «آنان که به خدا ایمان آوردند و نیکوکار شدند، البته خدا آنان را در بهشت هایی داخل گرداند که زیر درختانش نهرها جاری است و در آنجا طلا و مروارید بر دست زیور بندند و تن به جامه ابریشم بیارایند».
شیر ژیان در میدان احد
حضرت حمزه در میدان نبرد از دلیری و شجاعت کم نظیری بهره مند بود. یکی از میدان های جنگ که صحنه های رشادت های حمزه را در دل خود ثبت کرد، میدان احد است. ابن سعد در کتاب خود می نویسد: «حمزه بن عبدالمطلب در احد با دو شمشیر پیش روی رسول خدا صلی الله علیه و آله می جنگید و همواره می گفت: من شیر خدا هستم و به دل دشمن می تاخت».
رزم حمزه با دو شمشیر، از ویژگی های او به شمار می رود و جز او دیگری را سراغ نداریم که با دو شمشیر نبرد کرده باشد. وحشی، قاتل حمزه درباره مبارزه بی نظیر او در میدان احد می گوید: «به خدا سوگند من حمزه را زیر نظر داشتم، در حالی که با شمشیر مردم را می شکافت و بر هیچ جنگاوری نمی گذشت مگر اینکه او را می کشت که از آن جمله یکی از بزرگان کفار، سباع بن عبدالعزی بود».
شیرخدا و رسول
یکی از شاخص ترین لقب های حضرت حمزه، «اسداللّه و اسد رسوله» به معنای شیر خدا و شیر رسول خداست که نه تنها پیامبر صلی الله علیه و آله ، بلکه امامان معصوم علیهم السلام در مناسبت های مختلف از حضرت حمزه با این لقب یاد می کردند. این لقب نشان گر روحیه سلحشوری و رشادت حمزه در میدان نبرد است که تاریخ نگاران می نویسند او همواره تا اعمال صفوف دشمن نفوذ می کرد و هیچ کس از دم تیغ آتش بارش سالم نمی گذشت.
خود حمزه نیز هر جا لازم می دید خود را معرفی کند، از خود با این لقب نام می برد و با آن بر خود افتخار می کرد. روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله خطاب به خواهر حمزه، صفیه چنین فرمود: «مژده باد شما را، اکنون جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که در هفت آسمان نوشته شده است: حمزه پسر عبدالمطلب شیر خدا و شیر رسول خداست».
شادی دشمن در شهادت حمزه
به شهادت رسیدن حضرت حمزه، اوج شادمانی و خرسندی دشمنان اسلام بود. علت این بود که حمزه همیشه دمار از روزگار دشمنان برمی آورد و آنان را به خاک ذلت می نشاند. از این رو، کینه او تا اعماق جان مشرکان، به ویژه همسر ابوسفیان، هند جگرخوار نفوذ کرده بود.
پس از آنکه هند بدن حمزه را مُثله کرد، بر فراز سنگ بلندی رفت و با صدای بلند اشعاری در بیان احساس خوشحالی خویش خواند. آن گاه لباس ها و زیورآلات خود را به قاتل حمزه، وحشی بخشید و به او گفت: «هرگاه به مکه برگشتم، به نزد من بیا تا هدایای دیگری به تو ببخشم».
در جست و جوی پیکر شهید
پس از آنکه آتش جنگ احد فرونشست و دو طرف به جایگاه خود برگشتند، رسول خدا صلی الله علیه و آله به یاران خود فرمودند: عمویم چه شده؟ بر سر او چه آمده است؟ حارث بن صمّه را مأمور کرد تا خبری از او بیاورد. حارث وقتی جنازه مثله شده حمزه را میان کشته ها یافت، نتوانست برگردد و گزارش دهد. از آن جا که بازگشت او به طول انجامید، پیامبر صلی الله علیه و آله امیرمؤمنان را برای آگاهی از احوال حمزه رهسپار کرد. آن حضرت هم چون دید نمی تواند احوال حمزه را برای پیامبر صلی الله علیه و آله بیان کند برگشت و به ناچار خود پیامبر را به قتلگاه حمزه برد.
پیامبر در کنار پیکر حمزه
رسول گرامی خدا صلی الله علیه و آله وقتی پیکر پاره پاره عمویش حمزه را دید؛ حال مبارکش به شدت منقلب شد و چون ابر بهاری از دیدگانش اشک بارید، آن گاه فرمود: «بزرگ تر از این مصیبت نخواهم دید و هرگز جایی بر من به سختی اینجا نگذشته است. خدا تو را رحمت کند که همواره در کارهای خیر کوشا بودی و به صله رحم علاقه داشتی... ای عموی رسول خدا، ای شیر خدا و رسول، ای نیکوکار، ای حمزه و ای مدافع و پشتیبان رسول خدا».
نماز بر جنازه حمزه
پس از جنگ احد، حمزه نخستین شهیدی بود که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر او نماز گزارد. سپس دیگر شهیدان را نزد آن حضرت می آوردند. هرگاه شهیدی را نزد ایشان می بردند، او را کنار حمزه قرار می دادند و آن حضرت همزمان بر بدن حمزه و دیگر شهیدان نماز می خواند تا اینکه هفتاد بار بر بدن حمزه نماز گزارد، آن گاه فرمود: «ملائکه را دیدم که بدن حمزه را شست و شو می دهند».
تاریخ نگاران می نویسند: هنگامی که پیکر حمزه را در قبر نهادند، رسول خدا صلی الله علیه و آله ، امر کرد پارچه ای روی جسد حمزه کشیده شود. پارچه ای آوردند، اما هرگاه بر سر او می کشیدند، پاهایش نمایان می شد و اگر پاهایش را با آن می پوشاندند، سرش نمایان بود. پس پیامبر دستور داد سرش را با پارچه و پاهایش را با اسپند بپوشانند.
همگان در سوگ حمزه
کسانی که در یک واقعه و نبرد به شهادت می رسند، هر چند همه آنها برای یک هدف و آرمان قربانی شده اند، تفاوت هایی میانشان دیده می شود که برخی را بر دیگران امتیاز می بخشد. یک فرمانده ارشد که زندگی اش سراسر حماسه و فداکاری بوده و توانسته مهلک ترین ضربه ها را بر توان رزمی دشمن وارد سازد، با افراد دیگر در یک راه نیست و فقدان او جانگدازتر و غمبارتر است و باید در نقطه اوج سوگواری ها قرار گیرد. از این رو، پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله پس از شهادت حمزه، توجه همگان را به ضرورت اشک ریزی و عزاداری در سوگ حمزه جلب نمود. نقل شده است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله بعد از جنگ احد از خانه های انصار می گذشت که صدای گریه زنان در سوگ شهیدانشان بلند بود. قطرات اشک از دیدگان پیامبر صلی الله علیه و آله سرازیر شد و فرمود: «بر همه کشته ها می گریند، جز حمزه که گریه کننده ای ندارد».
انصار که این جمله را از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدند، به زنان خود سفارش کردند در خانه پیامبر جمع شوند و برای حمزه به عزاداری بپردازند. هنگامی که پیامبر صلی الله علیه و آله سوگواری زنان مدینه را برای حمزه دید در حق ایشان دعا کرد و فرمود: «خوب با من همراهی و همدردی کردید».
لقب سیدالشهداء
دلاوری ها و فداکاری های بی نظیر حمزه در راه اسلام چنان بود که پس از شهادت آن بزرگوار، پیامبر صلی الله علیه و آله لقب سیدالشهدا، سرآمد شهیدان را بر او نهاد. مسلمانان هم از آن پس با این لقب از حضرت حمزه یاد می کردند. شخصی از امام صادق علیه السلام پرسید: «با اینکه امام حسین علیه السلام سیدالشهداء است، چرا به حضرت حمزه سیدالشهداء می گویند؟» امام در پاسخ فرمود: «حمزه سیدالشهدای تمام مردم، غیر از معصومین است، ولی امام حسین علیه السلام سیدالشهدای تمام عالم است».
زیارت مرقد حمزه
زیارت مرقد شهیدان همواره یاد آنها را زنده می کند و روحیه از خود گذشتگی و جهاد را در بین انسان ها تعالی می بخشد. از این رو، پیشوایان دینی ما همواره مسلمانان را به زیارت شهیدان و بزرگان تشویق می کردند. پس از جنگ احد که جمع زیادی از مسلمانان، از جمله حضرت حمزه به شهادت رسیدند، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله نه تنها خود شخصا همه ساله برای زیارت شهدا به عزم احد از مدینه خارج می شد و در برابر مرقد مطهر آنان، به ویژه عموی گرامیش می ایستاد و سلام می داد، بلکه همواره مسلمانان را به این امر سفارش می کرد، از آن جمله می فرمود: «کسی که مرا زیارت کند، ولی (مرقد) عمویم حمزه را زیارت نکند، به من جفا و بی مهری کرده است». همچنین در روایتی از امام صادق علیه السلام آمده که حضرت زهرا علیهاالسلام بعد از رحلت پیامبر صلی الله علیه و آله هفته ای دو بار به کنار قبور شهدای احد می رفت و در آنجا دعا و نماز می خواند. نیز ایشان از خاک قبر حضرت حمزه تسبیحی درست کرده بود و با آن ذکر می گفت.
پدیدآورنده: حمزه کریم خانی
- منتشر شده در یکشنبه, 12 شهریور 1391 01:36
- نوشته شده توسط امیرحسین فلاح
- بازدید: 2285
از تکالیف زوّار در مدینه رفتن به سوى اُحد و زیارت کردن جناب حمزه(علیه السلام)عمّ رسول خدا(صلى الله علیه وآله) و سایر شهداى اُحد است. همین که از زیارت حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)و زیارت ائمّه بقیع(علیهم السلام)فارغ شدى برو به سوى اُحد، که در یک فرسخى مدینه است، همین که آن جا رسیدى زیارت کن حضرت حمزه(علیه السلام)را و در زیارت او بگو آنچه را که از ائمه(علیهم السلام) رسیده:
السَّلامُ عَلَیْکَ یا عَمَّ رَسُولِ اللّهِ وَخَیْرَ الشُّهَداءِ * السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَسَدَ اللّهِ وَاَسَدَ رَسُولِهِ * اَشْهَدُ اَنَّکَ قَدْ جاهَدْتَ فِی اللّهِ * وَنَصَحْتَ لِرَسُولِ اللّهِ *وَجُدْتَ بِنَفْسِکَ وَطَلَبْتَ ما عِنْدَ اللّهِ * وَرَغِبْتَ فیما وَعَدَ اللّهُ.
پس در روایت دارد که داخل شو و نماز بکن و در وقت نماز رو به قبر مکن، و چون از نماز فارغ شوى خود را بر روى قبر بینداز و بگو:
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَعَلى اَهْلِ بَیْتِهِ * اللّهُمَّ اِنّی تَعَرَّضْتُ لِرَحْمَتِکَ بِلُزُوقی بِقَبْرِ عَمِّ نَبِیِّکَ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى اَهْلِ بَیْتِهِ * لِتُجیرَنی مِنْ نِقْمَتِکَ وَسَخَطِکَ وَمَقْتِکَ * وَمِنَ الزَّلَلِ( ) فی یَوْم تَکْثُرُ فیهِ الْمَعَرّاتُ( )وَالاَْصواتُ * وَتَشْتَغِلُ کُلُّ نَفْس بِما قَدَّمَتْ * وَتُجادِلُ کُلُّ نَفْس عَنْ نَفْسِها *فَاِنْ تَرْحَمْنی الْیَوْمَ فَلا خَوْفٌ عَلَیَّ وَلا حُزْنٌ * وَاِنْ تُعاقِبْ فَمَوْلایَ لَهُ الْقُدَرَهُ عَلى عَبْدِهِ * اللّهُمَّ فَلا تُخَیِّبْنی الْیَوْمَ * وَلا تَصْرِفَنی بِغَیْرِ حاجَتی *فَقَدْ لَزِقْتُ بِقَبْرِ عَمِّ نَبِیِّکَ * وَتَقَرَّبْتُ بِهِ اِلَیْکَ * ابْتِغاءَ مَرْضاتِکَ وَرَجاءَ رَحْمَتِکَ * فَتَقَبَّلْ مِنّی * وَعُدْ بِحِلْمِکَ عَلى جَهْلی * وَبِرَأْفَتِکَ عَلى جِنایَهِ نَفْسی * فَقَدْ عَظُمَ جُرْمی * وَما اَخافُ اَنْ تَظْلِمَنی وَلکِنْ اَخافُ سُوءَ الْحِسابِ * فَانْظُرِ الْیَوْمَ اِلى تَقَلُّبی عَلى قَبْرِ عَمِّ نَبِیِّکَ * صَلَواتُکَ عَلى مُحَمَّد وَاَهْلِ بَیْتِهِ * فَبِهِمْ فُکَّنی وَلا تُخَیِّبْ سَعْیِی * وَلا یَهُونَنَّ عَلَیْکَ ابْتِهالی * وَلا یَحْجُبْ عَنْکَ صَوْتی * وَلا تَقْلِبْنی بِغَیْرِ قَضاءِ حَوائِجی * یا غِیاثَ کُلِّ مَکْرُوب وَمَحْزُون * یا مُفَرِّجاً عَنِ الْمَلْهُوفِ الْحَیْرانِ الْغَریبِ الْغَریقِ الْمُشْرِفِ عَلَى الْهَلَکَهِ * صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَاَهْلِ بَیْتِهِ الطّاهِرینَ * وَانْظُرْ اِلَیَّ نَظْرَهً لا اَشْقى بَعْدَها اَبَداً * وَارْحَمْ تَضَرُّعی وَغُرْبَتی وَانْفِرادی * فَقَدْ رَجَوْتُ رِضاکَ * وَتَحَرَّیْتُ الْخَیْرَ الَّذی لا یُعْطِیهِ اَحَدٌ سِواکَ * وَلا تَرُدَّ اَمَلی.
سلام نزد قبرهاى شهداى اُحد
و در روایت عقبه از حضرت صادق(علیه السلام) مذکور است که چون از نماز کردن در مسجد «فضیخ» فارغ شوى برو به جانب کوه اُحد و ابتدا کن به مسجدى که در پایین سنگستان است، و در آن نماز بکن. پس برو به سوى قبر حمزه بن عبد المطلب(علیه السلام) و سلام کن بر او، پس برو به سوى قبرهاى شهدا، و بایست نزد آن قبرها و بگو: السَّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهْلَ الدِّیارَ * اَنْتُمْ لَنا فَرَطٌ وَاِنّا بِکُمْ لاحِقُونَ.
بدان که شیخ مفید و سیّد و شهید(رحمهم الله) زیارت مبسوطى از براى حمزه سیّد الشّهدا(علیه السلام) و سایر شهداى اُحد نقل کرده اند، و بعد از زیارت شهدا گفته اند که بخوان سوره «إِنّا أَنزلناه» را هر قدر که ممکنت باشد، و از براى هر مزورى دو رکعت نماز زیارت کن. و حقیر چون بنابر اختصار داشتم به آن چه در حدیث رسیده بود اکتفا کردم. و اگر شهداى اُحد در روز شهادتشان زیارت شوند بسیار مناسب است، و روز شهادت ایشان یا نیمه یا هفدهم شوّال است. پس در آن مسجد نماز بکن که از آن موضع رسول خدا(صلى الله علیه وآله) بیرون رفت به سوى اُحد در وقتى که با کفّار مکّه جنگ کرد، پس در آن جا نماز کرد و به جنگ رفت. پس باز گرد و نماز کن نزد قبر شهدا آنچه خدا براى تو مقرّر کرده باشد... الخ.
و نیز در روایت کامل الزّیاره است که آن حضرت فرمودند که: به ما رسیده است که پیغمبر(صلى الله علیه وآله)چون نزد قبور شهدا مى آید مى گفت: «السَّلامُ عَلَیْکُمْ بِما صَبَرْتُمْ فَنِعْمَ عُقْبَى الدّارِ».
وثقه الاسلام در کافى به سند صحیح از هشام بن سالم روایت کرده که گفت: شنیدم که حضرت صادق(علیه السلام)مى فرمود که: «حضرت فاطمه بعد از رسول خدا(صلى الله علیه وآله)، هفتاد و پنج روز در دنیا زندگانى فرمود و در این مدّت هیچ کس آن مظلومه را خندان ندید، و در هر هفته روز دوشنبه و روز پنجشنبه مى رفت به سوى قبور شهداى اُحد و مى فرمود: در این جا بود مکان رسول خدا(صلى الله علیه وآله)و این جا بود مکان مشرکین».
و در روایت دیگر: «حضرت فاطمه(علیها السلام)در آن جا نماز مى خواند و دعا مى کرد و پیوسته چنین بود کار آن حضرت تا از دنیا رحلت فرمود».
مؤلّف گوید که: علماى تاریخ مدینه گفته اند که عبد اللّه بن جحش که خواهر زاده حمزه(علیه السلام)است نیز در بقعه او مدفون است، و مادر خلیفه الناصر لدین اللّه در سال پانصد و هفتاد قبّه اى عالیه بر قبر آن ها بنا کرد. و گفته اند که در سمت قبله چسبیده به کوه احد مسجدى است که بنیانش منهدم شده، گفته شده که حضرت رسول(صلى الله علیه وآله)در آن جا نماز ظهر و عصر را بجا آورد. و نیز در جهت قبله این مسجد موضعى است سوراخ در کوه به قدر سر آدمى، گفته شده که آن حضرت نشسته اند بر روى سنگى که در زیر او واقع است. و هم چنین در شمالِ مسجد غارى است در کوه که عوام النّاس مى گویند پیغمبر داخل آن شده، و این مطلب صحّتى ندارد زیرا که چنین چیزى نقل نشده. و نیز گفته اند که باید زیارت کرد خود کوه اُحد را، و در اخبار بسیارى از آن ها مذکور است که فرمودند: «اُحد کوهى است که دوست مى دارد ما را، و ما نیز او را».
و سمهودى شافعى در خلاصه الوفا روایت کرده از جابر که گفت که: حضرت موسى و هارون(علیهما السلام)حج کردند، پس گذشتند به مدینه طیّبه، از یهود آن جا خوف کرده مخفیّاً به سمت احد رفتند. همین که آن جا رسیدند حالت موت در حضرت هارون(علیه السلام) ظاهر شد. پس جناب موسى(علیه السلام)از براى او قبرى حفر کرد و هارون داخل آن قبر شد و رحلت فرمود، پس جناب موسى خاک بر روى او ریخت و او را در آن جا دفن کرد. و شیخ جلیل علىّ بن ابراهیم قمّى(رحمه الله)در تفسیر خود از حضرت باقر(علیه السلام)روایت کرده که آن حضرت فرمود که: «موسى و هارون(علیهما السلام)هر دو درتیه ] و بیابان [رحلت نمودند و وفات هارون پیش از موسى(علیه السلام)بوده».
- منتشر شده در یکشنبه, 12 شهریور 1391 01:34
- نوشته شده توسط امیرحسین فلاح
- بازدید: 2573
حمزه فرزند عبدالمطلب، عموی پیامبر اسلام، یک از شجاعترین مردان عرب و از قهرمانان رشید و افسران دلیر اسلام بود که دوشادوش برادرزاده خود، رسول گرامی خداوند، اسلام را یاری کرد و در سختترین شرایط دست از دفاع آیین پیامبر و رسالتی که بر دوش نهاده بود، بر نداشت. سران قریش و بزرگان آن قبیله از ابهّت و شجاعت او در بیم و هراس بودند.
او بود که با قدرت هر چه تمامتر، پیامبر را در لحظات حسّاس در مکه از شرّ بتپرستان حفظ کرد و برای گرفتن انتقام از ابوجهل که به پیامبر توهین و جسارت کرده بود، سر او را شکست، اما کسی قدرت مقاومت در برابر او نداشت.
حمزه در جنگ بدر، بزرگترین قهرمان قریش یعنی «شیبه» را از پای در آورد ، گروهی را مجروح کرد و عدهای را به دیار باقی فرستاد.
خانواده حمزه (ع)
مادر حمزه بن عبدالمطلب بن هاشم، که سلمی نام داشت، دختر عمروبن زید بن لبید بود. از میان برادران او میتوان عبدالله، عباس، ابوطالب، ابولهب و ... نام برد. خواهران او نیز عبارت بودند از عاتکه، امیمه، صفیّه و برّه.
برادر رضاعی پیامبر (ص)
«ثوبیه» کنیز ابولهب، که حمزه را شیر داده بود، با شیری که به پسرش «مسروح» میداد ، چند روزی رسول خدا را شیر داد.[۱]
از طرف دیگر، حمزه در میان قبیله «بنی سعد» شیر خواره بود. روزی مادر رضاعی حمزه که پیش از آن حمزه را شیر داده بود، رسول خدا را که نزد دایهاش «حلیمه» بود، شیر داد. لذا حمزه از دو جهت برادر رضاعی رسول خدا شد: هم از جهت «ثویبه» و هم از «شیرده سعدیه»[۲].
خواستگاری برای پیامبر (ص)
خدیجه که زنی تجارتپیشه و شرافتمند بود، روزی رسول خدا را همراه غلامش«میسره» به سوی شام فرستاد. میسره که در این سفر کراماتی را از رسول خدا مشاهده کرده بود، پس از بازگشت به مکه خدیجه را از مشاهدات خود آگاه ساخت. خدیجه شخصی را نزد رسول خدا فرستاد و علاقهمندی خود را به ازدواج با پیامبر اظهار داشت. رسول خدا هم با عموهایش مشورت کرد، سپس با حمزه نزد«خویلد بن اسد بن عبد العزی» رفت و خدیجه را خواستگاری کرد.[۳]
حمزه و کفالت فرزند
در سالی که قریش به سختی و خشکسالی شدیدی گرفتار شدند، ابوطالب مردی عیالوار بود. از این رو، رسول خدا به عمویش، عباس که از ثروتمندان بنی هاشم بود، فرمود:« بیا نزد برادرت ابوطالب برویم و برای یاری او، من یکی از فرزندان او را بگیرم و تو هم یکی دیگر را، و آن دو را تحت کفالت خود درآوریم».
عباس پذیرفت. خبر به حمزه رسید. او نیز همراه آنان نزد ابوطالب رفت. ابوطالب گفت:«عقیل را برای من بگذارید، فرزندان دیگرم را خودتان انتخاب کنید». رسول خدا، علی را انتخاب کرد که همراه خویش ببرد و عباس، طالب را و حمزه، جعفر را برگزید.[۴]
اسلام آوردن حمزه (ع)
پس از مبعوث شدن محمد(ص) به پیامبری، حمزه نیز به وحدانیت خدا و رسالت پیامبر شهادت داد و به دین برادرزادهاش ایمان آورد. پس از اسلام آوردن حمزه بود که پیشنهادهای قریش یکی پس از دیگری به رسول خدا شروع شد؛ زیرا آنان دیدند که شجاعترین فرد، به پیامبر ایمان آورده است و دیگر امیدی به پشتیبانی حمزه از خویش نداشتند، اما پیامبر هیچ یک از پیشنهادهای آنها را نپذیرفت.
پس از سخنرانی ابوجهل در میان قبیله قریش، آنها تصمیم به کشتن پیامبر گرفتند.
روزی ابوجهل، رسول خدا را در صفا دید و به او ناسزا گفت. پیامبر بدون اعتنا به او راهی منزل شد. کنیز «عبدالله بن جدعان» که این جریان را مشاهده کرده بود، همان روز ناسزاگویی ابوجهل را به حمزه اطلاع داد. سخنان او تأثیر عجیبی بر حمزه گذاشت. از این رو، بدون تأمل در عواقب کارش تصمیم گرفت انتقام برادرزادهاش را بگیرد. به همین دلیل، از همان راه که آمده بود برگشت و ابوجهل را دید که در میان اجتماع قریش نشسته است. او بدون اینکه با کسی حرف بزند، به طرف ابوجهل رفت و با کمان شکاری خود محکم بر سر او کوبید. سر ابوجهل شکست. سپس حمزه گفت:«به پیامبر ناسزا میگویی؟! من به او ایمان آوردهام و به راهی که او رفته است، میروم. اگر قدرت داری با من ستیزه کن». ابوجهل رو به اجتماع قریش کرد و گفت:« من در حق محمد بد رفتاری کردم. حمزه حق دارد ناراحت شود».[۵]
به علّت پیشرفت روز افزون اسلام، ناراحتی قریش شدیدتر و آزار و اذیّتشان افزوده میشد. حتّی عموی ایشان «ابولهب» و همسر او نیز آسیبهای بیسابقهای به او میرساندند، به ویژه آنکه آنها در همسایگی خانه پیامبر بودند و از ریختن هر گونه زباله بر سر و صورت پیامبر دریغ نمیکردند، حتی بچّه دان گوسفندی را بر سرش ریختند که البته حمزه، همان کار را با ابولهب انجام داد.
حماسه آفرینی در جنگها
اولین سریه: رسول خدا روز دوشنبه ۱۲ ربیع الاول از مکه به مدینه هجرت کرد و نخستین لوای پیامبر، به رنگ سفید بود که در ماه رمضان، آغاز ماه هفتم سال اول هجرت آن را به عمویش حمزه سپرد. «ابومرصد کنّاز بن حصین غنوی» که از پیشگامان مسلمانان و دوست و همسنّ و سال حمزه بود، آن لوا را به دوش خود میکشید. پیامبر، حمزه را با سی نفر از مسلمانان مهاجر به سریّه فرستاد. حمزه به قصد جنگ با کاروان سیصد نفر قریش به راه افتاد. این کاروان که ابوجهل سردمدار آن بود، از سفر شام به مکه بر میگشت. در یکی از روستاهای ساحل دریای سرخ، دو کاروان با هم رو به رو شدند. در این میان، «مجدیّ بن عمرو جهنی» که با هر دو کاروان پیمان دوستی داشت، به میانجیگری پرداخت و آنقدر با این دو گروه صحبت کرد که آنها را از جنگ منصرف ساخت.
اولین غزوه: در ماه صفر سال اول هجری، پیامبر در غزوه «ابواء» (که محلی است میان مکه و مدینه در ۳۷ کیلومتری جحفه)[۶] که اولین غزوه وی بود، شرکت کرد و لوای سفید را حمزه به دست داشت. در این غزوه پیامبر(ص) به قصد مقابله با کاروان قریش عزیمت کرد، ولی با دشمن برخورد نکرد.
غزوه ذوالعشیره: در جمادی الاخر سال دوم هجری پیامبر به غزوه ذوالعشیره رفت و لوای سفید را به دست حمزه داد. او با ۱۵۰ نفر از مسلمانان داوطلب مهاجر حرکت کرد. این کاروان جمعاً سی شتر داشت که هر کدام به نوبت بر آنها سوار میشدند. وقتی پیامبر و یارانش به ذوالعشیره رسیدند، چند روزی بود که کاروان قریش از آنجا گذشته بود. هنگام بازگشت هم، این کاروان از کنار دریا گریختند و با پیامبر و یارانش رو به رو نشدند.[۷]
غزوه بدر: هفده رمضان سال دوم هجرت روزی بود که غزوه بدر، میان دو لشکر کفر و اسلام، اتفاق افتاد. هنگامی که رسول خدا صفوف سپاهیان اسلام را مرتب کرد، بادی شدید وزیدن گرفت که تا آن زمان بیسابقه بود. این باد شدید دو بار دیگر نیز تکرار شد: اول، جبرئیل بود با هزار فرشته در خدمت پیامبر. باد دوم میکائیل بود با هزار فرشته در پهلوی راست رسول خدا و باد سوم اسرافیل بود با هزار فرشته در پهلوی چپ پیامبر . همه فرشتگان عمامههایی از نور داشتند، به رنگهای سبز، زرد، سرخ و شکرآویز، عمامهها را میان دوش خود آویخته بودند و در پیشانی ستوران ایشان طرّههای پشم و مو آویخته بود. پیامبر به یارانش فرمود:«فرشتگان بر خود نشان زدهاند، شما هم نشان بزنید». مسلمانان نیز بر کلاهخودهای خود نشانهایی از پشم و پر زدند.[۸]
از مسلمانان، نخستین کسی که به جنگ آمد، مهجَع (غلام آزاد شده عمر بن خطاب) بود. مشرکان فریاد برآوردند که: ای محمد! کسانی را از خویشاوندان ما که همتای ما باشند، به جنگ ما بفرست. پیامبر (ص) خطاب به بنی هاشم فرمود:«به پا خیزید و در پناه حقی که پیامبر شما را مبعوث کرده، با باطلانی که برای خاموش کردن نور حق آمدهاند، ستیز کنید».
حمزه بن عبدالمطلب، علی بن ابیطالب و عبیده بن حارث بن مطّلب بیرون آمدند و به طرف آنها رفتند. چون هر سه تن کلاهخود و مغفر داشتند، شناخته نشدند. عتبه گفت: سخن بگویید تا شما را بشناسیم. حمزه گفت: من حمزه پسر عبدالمطلب، شیر خدا و شیر رسول خدایم. عتبه گفت: همتایی بزرگواری! این دو تن که با تو هستند کیاناند؟ حمزه گفت: علی بن ابیطالب و عبیده بن حارث. عتبه گفت: هماوردانی بزرگوارند!
آنگاه علی(ع) در مقابل ولید بن عتبه قرار گرفت و با ردّ و بدل کردن دو ضربه، علی(ع) او را کشت. سپس عتبه پیش آمد که حمزه با او رو به رو شد. او نیز با دو ضربه، عتبه را کشت. عبیده بن حارث که در آن زمان سالخوردهترین اصحاب پیامبر بود، در برابر شیبه ایستاد. شیبه ضربتی به پای عبیده زد و ماهیچه پای او را برید. حمزه، این شیر مرد خدا و رسولش، همراه حضرت علی به شیبه حمله برده، او را کشتند.[۹]
در این جنگ، عبدالرحمان بن عوفی(بلال حبشی)، «امیه بن خلف» و پسرش را اسیر کرده بود. بلال میگوید: در همین حال که من در میان امیه و پسرش بودم و دست آن دو را گرفته بودم، از من پرسید: در میان شما که بود که با پر شترمرغی در سینهاش خود را نشاندار ساخته بود؟ گفتم : حمزه بن عبدالمطلب. گفت: هم او بود که این بلاها را به سر ما آورد.
غزوه بنی قینقاع: نیمه شوال سال دوم هجری بود. قبیله بنی قینقاع، گروهی از شجاعترین یهودیان زرگر بودند. آنها، هم با عبدالله بن اُبی هم پیمان شده بودند و هم با پیامبر(ص)، ولی پس از جریان جنگ بدر کینه و حسد خود را نمایان ساختند و عهد خود را نادیده گرفتند. خداوند آیه ۵۸ سوره انفال را بر پیامبر نازل کرد که:«اگر بترسی از قومی به خیانتی، پیمان ایشان را با مساوات لغو کن که خدا خیانتکاران را دوست ندارد».[۱۰]
پیامبر نیز با نزول این آیه از بنی قینقاع بیمناک شد. لوا را به دست حمزه سپرد و با جمعی از یارانش به طرف آنها رهسپار شد. این گروه نخستین یهودیانی بودند که علیه اسلام شوریدند، اما پیامبر چنان آنها را محاصر کرد که در دلشان ترس عجیبی افتاد و تسلیم پیامبر و یارانش شدند. قرار شد اموال آنان برای مسلمانان باشد. سپس پیامبر(ص) فرمود:«رهایشان کنید. خداوند آنان و عبدالله بن ابیَ را لعنت کند!»[۱۱]
غزوه احد: اواخر شوال سال دوم هجرت، جنگ احد واقع شد. حمزه، افسر رشید اسلام، قبل از شروع جنگ گفت:«به خدایی که قرآن را نازل کرده ، امروز غذا نخواهم خورد تا آنکه با دشمن مبارزه کنم».[۱۲]
در این غزوه طلحه بن ابی طلحه، صاحب لوای مشرکان، ندا داد: چه کسی با من مبارزه میکند؟ علی بن ابیطالب به جنگ او رفت و ضربتی بر سر او زد که پیشانیاش شکافت و بر زمین افتاد. (طلحه به قوچ لشکر معروف بود). پیامبر چندان خشنود شد که ندای تکبیر سرداد. مسلمانان نیز تکبیر گفتند. لوای مشرکین را عثمان بن ابوطلحه به دست گرفت. حمزه بر او حملهور شد و با شمشیر چنان بر کتف او زد که دست و شانهاش افتاد و شمشیر تا تهیگاه او فرو رفت و شُش او بیرون افتاد. حمزه بازگشت؛ در حالی که چنین رجز میخواند:«من فرزند ساقی حاجیانم».[۱۳]
حمزه در آن جنگ، مشرکان زیادی را کشت؛ از جمله پرچمدار لشکر «بنی عبد الدّار» (ارطاه بن عبد و عثمان بن ابی طلحه) و نیز «سبّاع بن عبدالعزّی» و «عمرو بن فضله» را به جمع کشتگان شرک فرستاد.
وحشی حبشی
«جبیر بن مطعم» غلامی داشت به نام «وحشی» که زوبین خود را مانند حبشیان میانداخت و کمتر خطا میکرد. در جنگ احد، جبیر به غلام خود گفت:«همراه این سپاه برو. اگر حمزه عموی محمّد را به جای عموی من «طعیمه بن عدی» (که در جنگ بدر کشته شده بود)، بکشی، تو را آزاد میکنم. هند دختر «عتبه» نیز به وحشی پیشنهاد کرد که یکی از سه نفر (پیامبر، علی و حمزه) را برای گرفتن انتقام خون پدرش از پای در آورد. وحشی در جواب گفت:«من هرگز به محمد نمیتوانم دسترسی پیدا کنم. علی نیز در میدان نبرد بسیار هوشیار است، ولی حمزه در جنگ به حدّی دچار خشم و غضب میشود که متوجه اطراف خود نیست. شاید بتوانم او را از طریق مکر و حیله از پای درآورم».
وحشی میگوید:« من در جنگ احد پیوسته حمزه را تعقیب میکردم. او مانند شیری غرّان، به قلب سپاه دشمن حمله میکرد و به هر کس میرسید، او را از پای در میآورد و نقش زمین میساخت. من خود را پشت سنگها و درختان پنهان میکردم تا مرا نبیند. حمزه همچنان مشغول نبرد بود که من از کمین درآمدم . به فاصله معینی زوبین خود را به طرف او انداختم. زوبین به تهیگاه او اصابت کرد و از میان دو پای او در آمد. حمزه میخواست به طرف من حمله کند، ولی شدت درد امانش نداد و روح از بدنش جدا شد. سپس با کمال احتیاط به سوی او رفتم. حربه را درآورده، به لشکرگاه قریش برگشتم و به انتظار آزادی نشستم».[۱۴]
زمانی که وحشی به مکه برگشت، برای این عملش پاداش آزادی گرفت. او در روز فتح مکه به طایف فرار کرد. در سال نهم اهل طایف به مدینه آمدند تا اسلام آورند. وحشی قصد داشت به شام یا یمن فرار کند. اما به او بشارت دادند که اگر شهادت حق را بر زبان جاری کنی و اسلام آوری، محمد تو را نمیکشد. او نیز نزد رسول خدا رفت و بیدرنگ شهادتین را بر زبان راند و سپس خود را معرفی کرد. به امر رسول خدا(ص) کیفیت کشتن حمزه را به عرض رساند. رسول خدا به وی فرمود:«روی خود را از من پنهان دار که دیگر تو را نبینم». او هم تا وقتی پیامبر زنده بود، خود را از نظر آن بزرگوار دور میداشت و پس از وفات آن حضرت که مسلمانان به جنگ «مسیلمه» میرفتند، با آنان همراه شد و با کمک یکی از انصار،«مسیلمه» را کشت. او اعتراف کرد: «هم بهترین مردم بعد از رسول خدا را کشتم و هم بدترین مردم را[۱۵]».
با این همه، وحشی در پایان عمر خود مانند زاغ سیاهی بود که پیوسته مورد تنفر مسلمانان بود و بر اثر کردارهای ناشایست، نام او را از میان لشکریان حذف کردند و به سبب شرابخواری فراوان ، بر او بسیار حد میزدند. عمر بن خطاب میگفت: «قاتل حمزه، نباید در سرای دیگر رستگار گردد».[۱۶]
کینه زن جگرخوار و ابوسفیان
چنانکه قبلاً یادآور شدیم، هند دختر عتبه، به وحشی پیشنهاد کرد که حمزه را به انتقام خون پدرش بکشد و وحشی چنین کرد. هند که از گوش و بینی شهدای اسلام در جنگهای پیش از احد، برای خود خلخالها و گردنبندهای فراوانی درست کرده بود، همه را به وحشی داد. سپس جگر حمزه را در آورد و تکهای از آن را در دهان گذاشت تا بخورد، اما به خواست خداوند در دهانش سفت شد و نتوانست آن را فرو برد و آن را بیرون انداخت؛ زیرا خداوند نمیخواست تکهای از بدن حمزه با خون مشرکین آمیخته شود.
این عمل به قدری ننگین و ناپسند بود که ابوسفیان گفت: «من از این عمل تبرّی میجویم و چنین دستوری نداده بودم». این کردار زشت هند باعث شد که او را به «آکله الاکباد؛ خورنده جگرها» لقب دهند و فرزندان او را به نام فرزندان «آکله الاکباد» میشناختند.
هند پس از این عمل ننگین و زشت خود که ورق ننگینی دیگر به قوم مشرکین اضافه کرد، بر روی سنگی رفت و اشعاری درباره این انتقامجویی گفت. اما هند، (برادر زاده حمزه و دختر اثابه بن عبدالمطلّب)، با اشعار خویش به او پاسخ داد و دهان هند جگرخوار را بست.
ابوسفیان کعب، وقتی به جسد حمزه رسید، نیزه خود را به گوشه دهان حمزه فرو برد و سخنی جسارت آمیز گفت. در همین هنگام «حلیس بن زبّان» از آنجا میگذشت که این کار ناپسند ابوسفیان را دید و فریاد برآورد:«ای مردم! این مرد، بزرگ قبیله قریش است که با پیکر بی جان عموزاده خود چنین میکند!» ابوسفیان از کار خود شرمنده گشت و گفت: «این کار را از من نادیده بگیر؛ زیرا لغزشی بیش نبود».
اندوه رسول خدا(ص)
پیامبر خدا(ص) در جنگ احد، چندین بار سراغ عموی خود را گرفت. از این رو، یکی از اصحاب پیامبر به نام حارث بن صمّه در صدد بر آمد تا خبری از او برای رسول خدا بیاورد. اما هنگامی که جسد حمزه را با وضع رقتآور مشاهده کرد، به خود جرئت نداد این خبر را به پیامبر برساند. از این رو، پیامبر حضرت علی را فرستاد. او نیز وقتی حمزه را به صورت مثله شده و با اعضای بریده دید، بسیار متأثر گردید و نزد آن ایستاد و دوست نداشت این خبر ناگوار را به پیامبر بدهد.
بنابراین خود پیامبر به جستجوی حمزه پرداخت. رسول خدا بر سر جسد حمزه سیدالشهدا رسید. وقتی او را با آن وضعیت رقّتبار دید، فرمود: «هرگز به مصیبت (دیگری بزرگتر از مصیبت) کسی مثل تو گرفتار نخواهم شد و هرگز در هیچ مقامی سختتر از این بر من نگذاشته است:«لن اصابَ بِمِثْلکَ ابَداً، ما وَقَفتُ مَوقِفاً قَطٌّ اَعنیَ...».[۱۷] سپس فرمود :« اگر خدا تواناییام دهد، در ازای کشته شدن حمزه هفتاد نفر از قریش را میکشم و اعضای بدنشان را میبرم». در این هنگام جبرئیل نازل شد و این آیه را تلاوت کرد: )وَ إِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَ لَئِنْ صَبَرْتُمْ لَهُوَ خَیْرٌ لِلصّابِرینَ([۱۸]؛ «اگر تصمیم دارید آنها را مجازات کنید، در مجازات خود میانه رو باشد و از حد اعتدال بیرون نروید و اگر صبر کنید، برای بردباران بهتر است».
رسول خدا(ص) پس از شنیدن این پیام الهی فرمود:« پس من صبر میکنم و انتقام نخواهیم کشید». سپس ردایی از برد یمانی که بر دوش مبارکش بود، روی حمزه انداخت. اما آن ردا به قامت حمزه کوتاه بود. اگر بر سرش میکشید، پاهایش بیرون میماند و اگر پاهایش را میپوشاندند، سرش پیدا میشد. بنابراین رسول خدا(ص) ردا را بر سر حمزه کشید و پاهایش را از علف و گیاه پوشانید و فرمود:«اگر زنان عبدالمطلب نارحت نمیشدند، او را به همین حال رها میکردم که درندگان صحرا و مرغان هوا گوشت او را بخورند، تا روز قیامت، حمزه از شکم آنها محشور شود؛ زیرا هر چه مصیبت بزرگتر و بیشتر باشد، ثوابش نیز بیشتر خواهد شد».[۱۹]
پیامبر(ص) مدتی در کنار جسد حمزه ایستاد و سپس چنین فرمود:«جبرئیل نزد من آمد و به من خبر داد که در میان اهل هفت آسمان نوشته شده: حمزه بن عبدالمطلب اسدالله و اسد رسوله[۲۰]؛ حمزه بن عبدالمطلب ، شیر خدا و شیر رسول خداست».
از رسول خدا(ص) روایت شده:«هر که مرا زیارت کند و عمویم حمزه را زیارت نکند، همانا به من جفا کرده است».[۲۱]
خواهر و خواهرزاده شکیبا
صفیه، خواهر حمزه، برای دیدن جسد برادرش آمده بود. رسول خدا(ص) به زبیر، فرزند صفیه، فرمود:«مادرت را برگردان و نگذار برادرش را به این حال ببیند». زبیر گفته رسول خدا را به صفیه رساند. صفیه گفت: میدانم که برادرم را مثله کردهاند، اما چون در راه خداست، ما هم راضی و خشنود هستیم و البته برای رضای خدا صبر خواهم کرد و بدین طریق، از رسول خدا اجازه گرفت و بر سر کشته برادر حاضر شد. او هنگامی که برادرش را با آن وضع مشاهده کرد، بر او درود فرستاد و گفت: )اِنّا لله و اِنّا الیه ِ راجعون(. سپس برای او طلب استغفار کرد.[۲۲]
به خاک سپردن حمزه (ع)
وقتی مشرکان از احد رفتند، مسلمانان به کنار کشتگان خود آمدند. رسول خدا(ص) حمزه و دیگر شهدا را غسل نداد و فرمود:«آنها را همچنان خون آلود و بدون غسل دفن کنید. من بر اینان گواه خواهم بود».
جسد حمزه، اولین جسدی بود که رسول خدا(ص) بر آن چهار تکبیر گفت. سپس اجساد شهیدان دیگر را آوردند و کنار جسد حمزه گذاشتند. پیامبر(ص) بر هر شهیدی که نماز میگزارد، بر حمزه هم نماز میگزارد؛ چنان که هفتاد مرتبه بر حمزه نماز خواند.[۲۳]
به دستور پیامبر(ص)، حمزه را همراه «عبدالله بن جحش» که او هم از شهدای احد بود و گوش و بینی او را هم بریده بودند، در یک قبر به خاک سپردند.[۲۴]
همچنین هنگامی که رسول خدا و یارانش به مدینه برگشتند، حمنه، دختر جحش و خواهر عبدالله، خدمت پیامبر رسید. وقتی پیامبر خبر شهادت عبدالله را به حمنه داد، او گفت: ا)نا لله و انا الیه راجعون(، و برای او طلب آمرزش کرد. سپس از احوال دایی خود، حمزه، پرسید و با شنیدن خبر شهادت او نیز کلمه استرجاع را بر زبان جاری ساخت و برای وی هم از خداوند بزرگ طلب استغفار و آمرزش کرد.
زنان انصار و حمزه (ع)
حضرت رسول در بازگشت از احد به مدینه، در محلهای به نام «بنی عبدالاشهل» و «بنی ظفر» زنان انصار را دید و شنید که آنان چگونه بر کشتگان خود گریه و زاری میکنند. حضرت با دیدن آنها به گریه افتاد و فرمود:« لکِنَّ حمزه لا بواکِیَ لَهُ[۲۵]؛ ولیکن برای حمزه، زنان گریه نمیکنند». سعد بن معاذ و اسید بن خضیر، این سخن پیامبر را شنیدند. بنابراین نزد زنانشان رفتند و به آنها گفتند: بر در مسجد بروید و برای حمزه، عموی رسول خدا، سوگواری و گریه و شیون کنید. آنان نیز چنین کردند. پیامبر (ص) فرمود:«خدا رحمتتان کند، برگردید، در همدردی کوتاهی نکردید:«اِرجِعنَ یَرحَمکُنَّ الله فَقَد آسَیتُنَّ».[۲۶] نیز فرمودند:«خدا انصار را رحمت کند. تا آنجا که میدانم، از قدیم همدردی داشتهاند. اینان را بفرمایید باز گردند».[۲۷]
زنان انصار، تا امروز (قرن سوم هجری) هر گاه کسی از ایشان بمیرد، نخست بر حمزه میگریند، سپس بر مرده خود نوحهسرایی میکنند.[۲۸]
ماجرای معاویه بن مغیره
معاویه بن مغیره، در جنگ احد، جزء سپاهیان قریش و مشرکان بود. وقتی حمزه به شهادت رسید، بر سر پیکر حمزه رفت و او را مثله کرد. معاویه بن مغیره در غزوه حمراء الاسد، به دست مسلمانان اسیر شد. اما توانست فرار کند و به «عشیان» پناهنده شود. عشیان از پیامبر(ص) سه روز برای او مهلت خواست. قرار شد اگر بعد از سه روز دیده شد، به دست مسلمانان کشته شود. پس از گذشت سه روز،«زیدبن حارثه و عماربن یاسر» در جمّاء او را دیدند و پس از گرفتن دستور، او را کشتند.[۲۹] (وَ لَعن الله الظَالمینَ مِنَ الاوّلینَ و الاخِرین).
منزلت حمزه (ع)
رسول خدا(ص) فرمود:«پروردگار من، مرا با سه نفر از اهل بیتم برگزید: علی بن ابیطالب، جعفر بن ابیطالب و حمزه بن عبدالمطلب.
سلام بر تو ای عموی رسول خدا که درود خدا بر او آلش باد! سلام بر تو ای بهترین شهید راه اسلام! سلام بر تو ای شیر خدا و شیر رسول خدا! گواهی میدهم که تو در راه دین خدای عزّ و جل به جهاد پرداختی و جان خود را نثار و رسول خدا را یاری کردی و به آنچه نزد خداست، مشتاق بودی. پدر و مادرم به فدای تو باد.
همچنین از حضرت امام محمد باقر(ع) روایت کردهاند که بر ساق عرش نوشته شده است:«حمزه، شیر خدا و شیر رسول خدا و سید شهداست».[۳۰]
باز از امام محمد باقر(ع) در تفسیر آیه )مِنَ المُؤمِنینَ رِجالُ صَدَقوا ما عاهَدوا الله عَلَیهِم، فَمِنهُم مَن قَضی نَحبه وَ مِنهُم مَن ینتَظِر وَ ما بَدّلوا تّبدیلا( نقل شده که مراد از )من قضی نحبه(، حمزه و جعفر و )من ینتظر( علی بن ابیطالب است.
آیه ۱۹ سوره حج نیز در زمان جنگ احد، که حضرت علی(ع) و حمزه، شیبه را کشتند، نازل شد که خداوند فرمود:«این گروه دشمن، درباره پروردگارشان خصومت ورزیدند». همچنین آیاتی مانند: ۱۶ دخان، ۴۵ قمر، ۵۵ حج، و ۴۵ ذاریات، در مورد جنگ بدر است.[۳۱]
فرازهایی از زیارت حضرت حمزه (ع)
السَّلامُ عَلَیکَ یا عَمَّ رسول الله، صَلَّی الله علیه و آلِه، اَلسَّلام عَلَیکَ یا خَیرَ الشُّهَداء، السَّلامُ عَلَیکَ یا اَسَدُالله وَ اَسَدُ رَسولِه، اَشهَدُ اَنَّکَ قَد جاهَدتَ فِی الله عَزَّ وَ جَلَّ، وَحُدتَ بِنَفسِکَ، وَنَصَحتَ رَسولَ الله وّ کُنتَ فیما عِندَاللهِ سُبحانَهُ راغِباً ، بِاَبی اَنتَ وَ اُمّی.
ترجمه:
سلام بر تو ای عموی رسول خدا که درود خدا بر او آلش باد! سلام بر تو ای بهترین شهید راه اسلام! سلام بر تو ای شیر خدا و شیر رسول خدا! گواهی میدهم که تو در راه دین خدای عزّ و جل به جهاد پرداختی و جان خود را نثار و رسول خدا را یاری کردی و به آنچه نزد خداست، مشتاق بودی. پدر و مادرم به فدای تو باد.[۳۲]
نویسنده: اشرف گل افشان
---------------------پینوشتها--------------------------
[۱] . امتاع الاسماع، ص۶.
[۲] . اسدالغابه، ج۱، ص۱۵.
[۳] . سیره النبی، ج ۱، ۲۰۵.
[۴] . همان، ج ۱، ص۲۰۸.
[۵] . فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص ۱۱۴.
[۶] . طبقات محمد بن سعد کاتب واقدی، ص ۵.
[۷] . همان ، ص۷.
[۸] . همان، ص۱۶.
[۹] . همان، ص۱۸.
[۱۰] . همان، ص۳۲.
[۱۱] . همان ، ص۳۳.
[۱۲] . فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص۲۶۲.
[۱۳] . طبقات محمد بن سعد کاتب واقدی، ص۴۹.
[۱۴] . فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص۲۸۹.
[۱۵] . تاریخ پیامبر اسلام ، دکتر آیتی، ص۲۹۵.
[۱۶] . فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام، ص۲۹۶.
[۱۷] . تاریخ پیامبر اسلام، دکترآیتی، ص۳۲۳.
[۱۸] . نحل/ ۱۲۶.
[۱۹] . کلیات منتهی الامال، ص۷۷.
[۲۰] . تاریخ پیامبر اسلام، دکتر آیتی، ص۳۲۳.
[۲۱] . کلیات مفاتیح الجنان، زیارت نامه حضرت حمزه.
[۲۲] . تاریخ پیامبر اسلام، دکتر آیتی.
[۲۳] . طبقات محمد بن سعد کاتب واقدی.
[۲۴] . کلیات منتهی الامال ، ص ۷۷.
[۲۵] . تاریخ پیامبر اسلام، دکتر آیتی، ص ۳۲۲.
[۲۶] . همان.
[۲۷] . همان.
[۲۸] . طبقات محمد بن سعد کاتب واقدی، ص ۵۳.
[۲۹] . همان.
[۳۰] . کلیات منتهی الامال، ص ۱۳۸.
[۳۱] . کلیات محمد بن سعدکاتب واقدی، ص ۱۸.
[۳۲] . کلیات مفاتیح الجنان، زیارت حضرت حمزه.
فرهنگ کوثر