- منتشر شده در چهارشنبه, 08 شهریور 1391 11:34
- نوشته شده توسط امیرحسین فلاح
- بازدید: 2974
بهمناسبت برگزاری شانزدهمین اجلاس سران جنبش عدم تعهد در تهران، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR متن بیانات حضرت آیتالله خامنهای در دیدار سفرا و رؤسای نمایندگیهای سیاسی ایران در خارج از كشور را به همراه نمودار درختی آن منتشر میكند. رهبر انقلاب در بخش مهمی از سخنرانیشان كه در تاریخ ۱۳۹۰/۱۰/۷ انجام شد، به بررسی تغییر اساسی آرایش سیاسی دنیا میپردازند.
جهت مشاهده ی متن بیانات به ادامه ی مطلب مراجعه کنید.
بسماللهالرّحمنالرّحيم
خوشامد عرض ميكنيم به برادران عزيز؛ فعالان خط مقدمِ پيكار عظيمِ بينالمللى در عرصهى سياست خارجى و ديپلماسى. از خداوند متعال مسئلت ميكنيم كه توفيقات خودش را شامل حال شما، ما و همه بفرمايد؛ بتوانيم صراط مستقيم را در هر برههاى پيدا كنيم و بر آن پاى بفشريم. از جناب آقاى دكتر صالحى هم تشكر ميكنم؛ مطالب خوبى را بيان كردند. آنچه كه ايشان به عنوان عملكردها و آرزوها بيان كردند، كاملاً درست است و چشمانتظاريم كه انشاءالله آن آرزوها تحقق پيدا كند؛ و اين محتاج تلاشِ همراه با اخلاص و توكل به خداى متعال است. البته امروز دستگاه ديپلماسى ما بدون شك از اوائل انقلاب پختهتر و كاربلدتر و آمادهتر است.
يك جمله عرض كنيم در زمينهى توجه به عنصر معنوى در اين فعاليتها. در همهى تلاشهاى ما، آن چيزى كه به تلاش ما بركت ميدهد و اراده و عزم ما را راسخ ميكند، توكل و توجه به خداى متعال و اخلاص است. در همهى زمينهها اين لازم است. شما كه در خارج از كشور زندگى ميكنيد، خودتان، خانوادههاتان، فرزندانتان به اين عنصر احتياج زيادى داريد. خب، خدا را شكر ميكنيم؛ وزارت امور خارجه از لحاظ عناصر مؤمن و داراى روحيهى انقلابى، جزو وزارتخانههاى خوب و غنى ماست؛ در اين هيچ ترديدى نيست. بنده هم با فعاليتهاى برادران آشنا هستم؛ تلاشهائى كه ميكنند، مجاهدتهائى كه ميكنند. هرچه توجه به خداى متعال بيشتر باشد، اخلاص انسان بيشتر باشد، توكل ما به خدا بيشتر باشد، كار بهتر پيش خواهد رفت. خطاست اگر تصور كنيم بدون تكيهى به قدرت الهى، بدون استمداد از قدرت الهى، خواهيم توانست قدمى از قدم برداريم. كار بابركت، آن كارى است كه همراه باشد با روحيهى اخلاص و توانطلبى و استغاثهى به پروردگار. رابطه را با خدا بايد قوى كرد. شما دوستان و برادران عزيز، بخصوص در درون مجموعهى خودتان به اين نكته توجه مضاعف كنيد. در درون مجموعه، يعنى هم خانوادهى بزرگ سفارت و عناصر مرتبط با دستگاه ديپلماسى شما - در هر كشورى كه مستقر هستيد - هم در رابطهى با خانوادهى كوچك، يعنى همسران و فرزندان، ارتباط را با خداى متعال قوى كنيد.
من اطلاع دارم كه در سفارتخانههاى ما مراسم مذهبى گرفته ميشود؛ در ماه محرم، در ماه رمضان، حتّى روضهخوانى ميشود، بعضى جاها سينهزنى ميشود؛ اينها خوب است، اينها مظاهر و ظواهرى است كه چيزهائى را براى ما تأمين ميكند؛ اما بيش از اين لازم است: انس با معارف اسلامى لازم است، انس با دعا لازم است، انس با قرآن لازم است. كارى كه شما داريد ميكنيد، يك كار متعارف معمولى نيست. شما در يك جبههاى داريد پيكار ميكنيد كه با جبههى ديپلماسى دنيا متفاوت است. عرصهى ديپلماسى، همهجا عرصهى هماوردى و مقابله است؛ چون منافع كشورها، منافع ملتها با يكديگر اصطكاك پيدا ميكند، تصادم پيدا ميكند؛ اين تصادمها در موارد زيادى خودش را در ميدان ديپلماسى نشان ميدهد؛ لذا همه جا اين درگيرى و هماوردى وجود دارد. ليكن مسئلهى شما فراتر از اين است. شما نمايندهى يك نظام الهى و معنوى هستيد. اين نظام اگر هيچ كارى هم با هيچيك از قدرتها و دولتهاى مستكبر دنيا نداشته باشد، آنها با او كار دارند؛ چون طبيعت اين نظام، طبيعت مقابلهى با استكبار، مقابلهى با ظلم و تجاوز است. الان شما در همين كشورهاى تازهبهپاخاسته و ملتهاى بيدار شده ملاحظه كنيد؛ هر جائى كه گفته ميشود فلان جبههى اسلامى غلبه كرد - يا در انتخابات، يا در تظاهرات - دستگاه استكبار نگران ميشود و نگرانى خودش را بروز ميدهد؛ درحالى كه معلوم نيست اينهائى كه در انتخابات پيروز شدند، بعداً چگونه عمل خواهند كرد. آنچه كه آنها را متوحش ميكند، نفس گرايش اسلامى است؛ چون گرايش اسلامى در درون خود، ضد استكبارى است، ضد ظلم است، ضد اشغالگرى است، ضد تجاوز به حقوق انسانهاست؛ يعنى چيزهائى كه پايههاى حكومت استكبار در دنياست. حكومت استكبارى در دنيا بدون دخالت در كشورها، بدون تجاوز به حقوق ملتها، بدون تعرض به منافع ملتها كه نميتواند سر پاى خود بايستد؛ چون اين پايهها با اسلام، با نام اسلام، با شعار اسلام، با هويت اسلامى در تضاد طبيعى است؛ لذا هر جائى كه نامى از اسلام آورده ميشود، اينها نگران ميشوند.
خب، حالا شما يك نظامى داريد، دولتى داريد، مجموعهى كشورى داريد كه اساساً به نام اسلام ساخته شده، با نام اسلام رشد پيدا كرده، روزبهروز شعارهاى اسلامى در آن برجستهتر شده، پيشرفت زير سايهى اين شعارها انجام گرفته. امروز ما در صنعت هستهاىمان، يا در صنعت نانو، يا در اين صنايع حساسِ پيشرفتهى مدرن، وقتى با مديران و سردمداران اينها مواجه ميشويم، افتخار ميكنند به اين كه ما بسيجى هستيم و بسيجى عمل ميكنيم. نظام جمهورى اسلامى يك چنين نظامى است. بنابراين طبيعى است كه شما يك چالش فوقالعادهاى داريد؛ چالشى فراتر از چالشهاى متعارف ديپلماسى كه در عرصهى ديپلماسى معمول است و همه جا هست. اين موضع، احتياج دارد به قوّت قلبى، به عزم راسخى كه جز با توكل به خداى متعال و اعتماد به قدرت الهى به دست نمىآيد.
به خداى متعال بايد حسنظن داشته باشيم. خداوند متعال ملامت ميكند آن كسانى را كه به او حسنظن ندارند؛ سوءظن به خدا دارند. سوءظن به خدا چيست؟ سوءظن به خدا اين است كه انسان خيال كند اين كه فرموده است: «و لينصرنّ الله من ينصره»،(1) خلاف واقع است؛ يا اين كه فرموده است: «الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا»،(2) وعدهى تخلفپذيرى است. آن وقت خداى متعال در سورهى فتح ميفرمايد: «و يعذّب المنافقين و المنافقات و المشركين و المشركات الظّانّين بالله ظنّ السّوء»؛ خصوصيت مشركين و مشركات و منافقين و منافقات اين است كه به خدا سوءظن دارند. بعد ميفرمايد: «عليهم دائرة السّوء و غضب الله عليهم و لعنهم و اعدّ لهم جهنّم و سائت مصيرا».(3) نبايد به خدا سوءظن داشت. خداى متعال گفته است: اگر براى من، براى پيشبرد دين من، براى احياى ارزشهاى مورد قبول من حركت كنيد، اقدام كنيد، من به شما كمك ميكنم. اين راست است، اين وعدهى الهى است. فرموده است: «انّ الله يدافع عن الّذين ءامنوا»؛(4) هر كسى كه مؤمن به خداست، خدا از او دفاع ميكند. خب، خيلى از مؤمنين در دنيا هستند، خدا از آنها دفاع نكرده - مؤمنينى كه زير لگد مستكبرين دارند له ميشوند - چرا؟ اين به خاطر اين است كه به سنتهاى ديگر الهى عمل نشده است؛ به خاطر اين است كه حركت نشده، قيام نشده، اقدام نشده. بنابراين مجاهدت لازم است، تلاش لازم است. يك ملتى اگر مؤمن به خدا بود، اما تلاش نكرد، مجاهدت نكرد، البته لگدمال ميشود؛ آن «يدافع عن الّذين ءامنوا» ديگر اينجا را نميگيرد. اين ايمان بايد با مجاهدت همراه باشد، آن وقت خداى متعال آن وعده را عملى خواهد كرد. معناى «و الّذين هاجروا و جاهدوا فى سبيلالله»(5) اين است كه بايد حركت كرد، بايد اقدام كرد، بايد تصميم گرفت. اين همان مبارزهى مقدسى است كه يك مؤمن عمر خود را وقف آن ميكند.
خب، نقطهى مقابلش هم ميل به راحتطلبى است. مبارزه دردسر دارد؛ شكى نيست. هر حركت دشوارى در راه هر آرمان بلندى، نفس راحتطلبِ عافيتجوى انسان را مىآزارد. انسان ميل به راحتطلبى دارد. اگر بر اين ميل فائق آمديم، اگر توانستيم همت خود را، نيروى خود را در راه اين آرمانها بسيج كنيم، البته سختىهائى دارد، اما رسيدن به قله، موفقيت را هم دارد.
شما امروز را در جمهورى اسلامى مقايسه كنيد با سالهاى اول انقلاب: سالهاى غربت، سالهاى تنگدستى و تهيدستى، سالهاى سختىِ همهجانبه؛ اين طرف جنگ، آن طرف تحريمهاى بينالمللى، آن طرف بستن همهى راهها به روى ما. اينها حرفهائى است كه تكرار شده، شماها هم ميدانيد. شماها خودتان هم آن روزها در همين عرصهها و ميدانها بودهايد - يا در سپاه يا در بسيج يا در مجموعههاى فعال - سختىها را ديدهايد. امروز را هم نگاه كنيد. امروز جمهورى اسلامى گردنى برافراشته دارد؛ در حالى كه شعارهائى كه سى سال پيش ميداده، امروز در كشورهائى كه سى سال با ما دشمنى كردند، دارد تكرار ميشود. اينها موفقيت نيست؟ اينها پيشرفت نيست؟
من در آن جلسهى بيدارى اسلامى گفتم كه اوائل انقلاب جزو چيزهائى كه ما تصور ميكرديم، اين بود كه بازتاب حركت انقلابى ما در كشورهاى گوناگون اسلامى و در درجهى اول در مصر تحقق پيدا كند. از مصر هيچ صدائى بلند نميشد - حالا من آنجا يك شعر عربى خواندم؛ عربهائى كه در جلسه بودند، فهميدند كه من چه دارم ميگويم - اما امروز اين مصر، مصرِ حسنى مبارك، مصرِ انورالسادات، مصر پناهدهندهى به محمدرضا شاهِ مطرودِ از همه جا حتّى از آمريكا، در اختيار مردمى است كه شعار اللهاكبر ميدهند، نماز جماعت ميخوانند، شعار اسلامى ميدهند، حكومت اسلامى را مطرح ميكنند. پيشرفت يعنى اين، استحكام يعنى اين، قدرت يعنى اين. هيچ كار نداريم به اين كه بگوئيم آنها از كى ياد گرفتند؛ خوب است اين حساسيتها را اصلاً ايجاد نكنيم. چه لزومى دارد بگوئيم آنها از كى الهام گرفتند؟ نه، بحث الهام گرفتن نيست؛ بحث اين است كه حرفى كه ما سى سال است داريم ميزنيم، امروز در شمال آفريقا، در خاورميانه، در خليج فارس، اين حرف سبز شده. امروز ايران اسلامى اين است. همهى اين تلاشى هم كه شما مشاهده ميكنيد عليه جمهورى اسلامى ميشود - تحريمهاى همهجانبه، كارهاى گوناگون، فشارهاى سياسى، تبليغات مختلف - به خاطر اين موفقيتى است كه جمهورى اسلامى به دست آورده. اينها معنايش همان «و الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا» است، اينها معنايش همان «انّ الله يدافع عن الّذين ءامنوا» است، اينها تفسير و ترجمهى «لينصرنّ الله من ينصره» است. ما ديگر در كتاب، اينها را نگاه نميكنيم؛ ما توى واقعيت زندگىمان داريم تفسير اين آيات را مشاهده ميكنيم. واقعيتهاى زندگى دارد اين را به ما نشان ميدهد.
خب، بر اين اساس، ديپلماسى را بنا كنيم؛ كه خوشبختانه همين جور است. حركت ما در جبههى ظريفِ خطيرِ بسيار مؤثرِ ديپلماسى بايد حركتى باشد با اين ديد و با اين نگاه و با توجه به اين آرمانها. اين خطاست كه ما خيال كنيم اگر به مبانى ارزشى خودمان پابند بمانيم، در عالم ديپلماسى عقب ميمانيم؛ ابداً. در اين دورههاى مختلف، بودهاند كسانى در عرصهى دولتى خودمان، در بخشهائى از ديپلماسى و غير ديپلماسى و حتّى در بخشهائى از روحانيت خودمان، كه در اين مسائل ترديد پيدا كردند كه حالا پابندىهاى ارزشى ما چقدر اجازه ميدهد كه ما در زمينهى ديپلماسى موفق باشيم. نه، ما تجربه كرديم، ديديم هرچه پابندى ما بيشتر باشد، هيبت جمهورى اسلامى در چشم طرف مقابل بيشتر خواهد شد؛ احترام جمهورى اسلامى در نظر طرف مقابل بيشتر خواهد شد.
يك دورهاى بعضى از مسئولين خيال ميكردند كه اگر چنانچه در ملاقاتهاى بينالمللىِ خودشان حرفهاى آنها را برايشان تكرار كنند، خوب است. و همين كار را هم ميكردند؛ مىنشستند همان حرفهائى را كه آنها صد سال است دارند ميزنند، براى آنها دوباره تكرار ميكردند. اين، شما را پيش او سبك ميكند؛ اين نشان ميدهد كه شما از خودتان هيچ چيزى نداريد؛ در حالى كه وقتى شما خودتان حرف داريد، خودتان مبنا داريد، بر روى مبناى خودتان مىايستيد، بر روى تحليل خودتان از حوادث و ترسيم آينده مىايستيد، و بعد با قدرت حوادث را مديريت ميكنيد، اين شما را در چشم طرف مقابلتان تقويت ميكند؛ و تقويت در چشم طرف مقابل، يكى از ابزارها و راههاى پيروزى است. اين را توجه داريد كه پيروزى بر سر ميز مذاكره و استدلال طرف مقابل را از او گرفتن و استدلال خود را بر ذهن او تحميل كردن، مهمترين پايهى پيروزىها در صحنهى عمل است. يك مذاكره كنندهى قوى آن كسى است كه ميتواند مبانى فكرى خودش را بر مبانى فكرى طرف مقابلِ مذاكره كننده تغليب كند، غلبه بدهد. البته اين كار با هاى و هو نميشود؛ اين با هوشمندى، ظرافت، استحكام عقلانى و اعتماد به نفس امكانپذير است؛ اين هم با توكل به خداى متعال، با انس بيشتر با قرآن، با انس بيشتر با ادعيه به دست مىآيد.
من به شما عزيزان توصيه ميكنم كه با صحيفهى سجاديه انس بگيريد، دعاى پنجم صحيفهى سجاديه را مكرر در مكرر بخوانيد. اين دعاى پنجم صحيفهى سجاديه مال ماست. همهى ادعيهى صحيفهى سجاديه همين طور است. آنجائى كه ما را به ياد مرگ مىاندازد، آنجائى كه ما را از لغزشها برحذر ميدارد، آنجائى كه عظمت معنويت دستگاه الهى را، از پيغمبر و ياران و ملائكهى الهى را به رخ ما ميكشد، اينها همهاش براى ما استحكامبخش است. در هر ميدانى، استحكام درونى براى ما تعيين كننده است. اگر ساخت درونى - چه درون شخصىِ خود ما، درون روحى و فكرى خود ما، چه درون كليت جامعهى ما - ساخت مستحكمى بود، هيچ چيز نميتواند در مقابلش بايستد. اين، مهمترين و اولين توصيهى من به شماست.
دستگاه ديپلماسى مهم است. عرصهى ديپلماسى، عرصهى مبارزه است؛ در اين مبارزه بايد قوى باشيد. اگر ميخواهيد قوى باشيد، ارتباط با خدا را مستحكم كنيد؛ هم خودتان، هم خانوادهتان. خانواده را مهم بشمريد؛ چه خانوادهى بزرگ ديپلماسى، چه خانوادهى شخصى خودتان. گاهى اوقات يك رخنهى كوچك در درون خانواده، ما را تغيير ميدهد. اميرالمؤمنين فرمود: زبير با ما بود، از ما اهلبيت بود. واقعاً هم همين جور بود. ميدانيد بعد از رحلت پيغمبر، در مسجد، در پاى منبر خليفهى اول - جناب ابوبكر - حدود ده نفر از صحابه بلند شدند و صريحاً از اميرالمؤمنين دفاع كردند؛ گفتند اينجائى كه شما نشستهاى، حق علىبنابىطالب است. يكى از آن ده نفر، زبير بود! زبير، رفيق دوران عشرت نبود؛ رفيق دوران محنت بود. اميرالمؤمنين فرمود: زبير همواره با ما بود، «حتّى شبّ ابنه عبدالله»؛(6) تا پسرش عبدالله بزرگ شد، آمد توى عرصه، در تصميمگيرىها دخالت كرد؛ آن وقت او عوض شد. زبير همانى شد كه آمد در مقابل اميرالمؤمنين شمشير كشيد! گاهى اوقات يك رخنهى كوچك در درون خانواده، يك چنين اثر بسيار مهمى ميگذارد. لذا بايد جلوى اين رخنه را گرفت؛ و اين هم جز با توكل به خداى متعال، جز با ذكر، جز با توجه، امكانپذير نيست.
يك نكتهى ديگر اين است كه امروز - همان طور كه در صحبتهاى جناب آقاى صالحى هم واضح بود - وضع آرايش سياسى دنيا در حال يك تغيير اساسى است. يك كار بزرگى دارد در دنيا انجام ميگيرد. من الان نميتوانم اين را درست تعريف كنم؛ شايد هيچ كس نتواند درست تعريف كند. يك حادثهاى در دنيا دارد اتفاق مىافتد. بخشى از اين حادثه مربوط است به همين كشورهاى اسلامى و عمدتاً عربى و اين انقلابهائى كه در اين كشورها اتفاق افتاد. اينها واقعاً انقلاب است. با يك تفسير و تحليل درست، اينها همهاش به معناى حقيقى كلمه انقلاب است؛ البته در قد و اندازهها و قوارههاى مختلف. اين يك بخش از قضيه است، يك بخش از قضيه هم اين حوادث عجيبى است كه در دنيا دارد اتفاق مىافتد و من برايش شبيهى سراغ ندارم. حالا شما به حافظهى تاريخىِ خودتان مراجعه كنيد، ببينيد شبيهى براى اينها ميشناسيد؟
البته در قضاياى بيدارى اسلامى، چرا؛ در مواردى شباهتها و نيز تفاوتهاى اساسىاى با انقلابهاى گذشتهى اين منطقه وجود دارد؛ هرچند نه به اين عظمت و نه به اين عمق. مثلاً فرض بفرمائيد در اواخر دههى 50 و اوائل دههى 60 ميلادى در همهى اين كشورهائى كه شما مشاهده ميكنيد، انقلاب رخ داد. در مصر انقلاب رخ داد، در تونس انقلاب رخ داد، در مغرب انقلاب رخ داد، در الجزائر انقلاب رخ داد؛ همهى اينها حركت كردند، منتها با يك تفاوت اساسى. اولاً اين انقلابها عمومى نبود - بيشتر مجموعهاى و محدود بود - يك جاهائى فقط كودتا بود؛ مثل مصر كه كودتا بود، يك گروه افسر جوان آمدند سر كار؛ يك جاهائى مثل الجزائر كودتا نبود، حركت مردمى بود، منتها تحت اِشراف احزاب؛ احزاب بودند كه مسلط بودند؛ كار در اختيار مردم به معناى خاص خودش نبود. بنابراين يك تفاوت اينجورى وجود دارد و الان بكل وضعيت جور ديگرى است.
يا اگر بخواهيم شبيه ديگرى براى اين انقلابها فكر كنيم، ميتوانيم به حوادث دههى 90 اروپاى شرقى اشاره كنيم، كه نظام اين كشورها يكى پس از ديگرى فرو ميريخت. البته تفاوت اساسىاش اين است كه در آن حوادث، رشتهى اصلى به دست آمريكا و غرب بود. مثلاً وقتى اين حوادث در لهستان شروع شد، از يك عنصر دستپروردهى غربى - ولو حالا از طبقهى كارگر - استفاده كردند؛ كه اين بعدها روشن شد. اوائلى كه حوادث اتفاق مىافتاد، ماها نميفهميديم چه دارد اتفاق مىافتد؛ ليكن بعد معلوم شد كه اين، ساخته و پرداختهى غرب بوده؛ كمك كردهاند، چه كردهاند. تفاوت آن حوادث و اين انقلابها اين است كه اينجا درست نقطهى مقابل آن قضاياست؛ يعنى اينجا آنچه كه دارد اتفاق مىافتد، علىرغم آمريكاست كه دارد اتفاق مىافتد. البته تفسيرهاى وهمآلودى وجود دارد - شما هم ميدانيد، من هم ميدانم - كه تصور ميكنند آنچه كه در مصر يا در ليبى يا در تونس اتفاق افتاد، پشت سرش آمريكاست كه دارد مديريت ميكند. اينجور نيست، اينها توهم است. بله، آمريكائىها بدشان نمىآمد كه به جاى عنصرى مثل مبارك، يك عنصر دموكراتِ مردمىاى داشته باشند كه به قدر مبارك تابع آنها باشد - اين برايشان بهتر بود - اما چنين چيزى امكان نداشت و ندارد. اگر يك عنصر دموكراتِ ميهندوستى باشد، مثل مبارك امكانات كشور را در اختيار آمريكا نميگذارد؛ موضعش در مقابل اسرائيل، موضع يك صهيونيست نميشود. بنابراين، اين عملى نبود.
اين كه ما تصور كنيم اينها براى آنكه وجههى خودشان را درست كنند، مبارك را كنار زدند تا يكى ديگر را سر جايش بياورند، يك توهم محض است. آمريكائىها اگر مديريت اين حركتها را به عهده داشتند، نميگذاشتند مبارك به اين وضع رقتبار دچار شود - اين براى آنها خيلى ضرر داشت - نميگذاشتند مردم بيايند توى ميدان. مگر وقتى مردم آمدند توى خيابان، ديگر ميشود آنها را برگرداند؟ حالا به تعبير رايج - كه اهانتآميز است، نميخواهم - مگر ميشود اين غول را دوباره به شيشه برگرداند؟ امكان ندارد. آنها اگر ميتوانستند يك حركت طبق ميل خودشان انجام بدهند، جور ديگرى انجام ميدادند؛ شبيهاش را در بعضى از جاها داشتيم. مثلاً در ايران، اول كار، يك حكومت بظاهر دموكراتى را سر كار آوردند؛ يا مثلاً در زمان رژيم طاغوت، اصلاحات ارضى را راه انداختند. آنها اينجور كارهائى را ميتوانند بكنند كه تحت مديريت خودشان باشد. يك كار عمقى و اساسى كه مردم بيايند توى صحنه، وارد ميدان بشوند، شعار بدهند، از طبقات پائين مردم، جوانها الهامبخش رهبران باشند - كه شما در ميدان تحرير ديديد رهبران فكرى و سياسى و روشنفكرى خيلىهاشان بعد از مردم آمدند، دنبال مردم آمدند؛ آنها نبودند كه مردم را آوردند، مردم بودند كه آنها را آوردند - مگر چنين چيزى امكانپذير است؟ نخير. حركت، حركت مردمى بود. حالا چرا در اين برهه ظاهر شد؟ اين البته عوامل خودش را دارد. گاهى اوقات عوامل گوناگون متراكم ميشوند، از يك جا بروز ميكنند، كه ديگر نميشود جلويش را گرفت.
در انقلاب خود ما هم همين جور بود. بعضىها در انقلاب ما هم ميگفتند كه اين انقلاب، آمريكائى است، انگليسى است! نميدانم شماها آن وقتها را يادتان هست يا نيست؛ انقلاب عظيم اسلامى را منسوب ميكردند به اين كه اينها نشستند طراحى كردند، اين انقلاب را به وجود آوردند! خب، معلوم بود كه اين درست نبود.
البته شكى نيست كه دستگاههاى ديپلماسى فعال دنيا، سياستهاى فعال دنيا، در رأسشان آمريكا - كه در امر ديپلماسى، مثل بقيهى عرصههاى ديگر، فعاليتش خيلى زياد است - سعى ميكنند بر اين موج سوار بشوند، دارند تلاش ميكنند؛ نبايد گذاشت موفق شوند. ميخواهند سوار شوند، اما بعيد هم هست كه بتوانند؛ لذا عقبنشينى ميكنند. سر قضيهى مبارك، شما ديديد؛ خود رئيس جمهور آمريكا در همان ده بيست روز، چند جور موضع متناقض گرفت: يك بار حمايت كرد، يك بار رد كرد؛ دوباره حمايت كرد، دوباره رد كرد! نميدانستند چه اتفاقى دارد مىافتد. بنابراين، اين فكرهاى توهمآميز را بايد كنار گذاشت.
واقعيتهاى صحنه را بايد نگاه كرد. حركت عظيمى اتفاق افتاده. حركت، حركت مردمى است؛ نشان دهندهى بيدارى است. اين بيدارى، صبغهى اسلامى دارد. نه اينكه همهى آنهائى كه توى صحنه هستند، معتقد به حكومت اسلامى باشند؛ و نه اينكه آنهائى كه معتقد به حكومت اسلامى هستند، مدل ما را قبول داشته باشند؛ اينها نيست، اينها تحليلهاى ضعيفى است، اينجورى نميشود فرض كرد؛ اما اين حركت، حركتى عمومى است؛ حركتى است متكى به مردم. مردم هم، حتّى ملىگراهاشان، حتّى آن وطنىهاشان، احزاب غيراسلامىشان، بالاخره شخصاً مسلمانند. اين تحليل درستى بود كه خود غربىها كردند؛ گفتند امروز در هر كشورى از كشورهاى منطقهى خاورميانه كه انتخابات بشود، اسلامىها سر كار مىآيند. الان هم همين جور است، بعد از اين هم تا مدتها همين جور خواهد بود. بايد با اين چشم مسائل را نگاه كرد.
حوادث اروپا هم كه در پى مشكلات اقتصادى به وجود آمده، خودش يك داستان مفصلى است. اين حوادث، مهم و بىنظير است. اينجور حادثهاى را ما ديگر سراغ نداريم. در اين كشورها، به شكل زنجيرهاى و سريالى، از آمريكا گرفته تا داخل كشورهاى درجهى يك اروپا، اينجور مردم شعار بدهند، اينجور بيايند توى خيابانها، اينها چيزهائى است كه سابقه ندارد. در گذشتهى منطقه، ما يك چنين وضعيتى را نميشناسيم.
بايد ديپلماسى را بر اين اساس استوار كرد. جمهورى اسلامى حرف نوئى دارد؛ اين حرف نو عبارت است از مردم و ارزشهاى الهى. اين دو تا بايد با هم توأم بشوند و حركتها و جوامع را شكل بدهند. اين حرف ماست. ارزشهاى معنوى و ارزشهاى الهى، همراه با ارادهى مردم؛ نه تحميل بر مردم. اين حرف جديد جمهورى اسلامى است، كه از خود كلمهى «جمهورى اسلامى» هم برمىآيد. ما، هم جمهورى هستم، هم اسلامى هستيم. اين را بايستى تبيين كرد؛ و شما براى اين كار ميدان داريد، ميتوانيد حركت كنيد.
در زمينهى همين محورهائى كه گفتند - ديپلماسى عمومى، ديپلماسى سايبرى - تلاش و فعاليت با اين نگاه و با اين هدف صورت گيرد؛ و بدانيد كه پيش ميرود. اينكه ما تصور كنيم اگر ارزشهاى معنوى را ملاك قرار داديم، كار ديپلماسى به بنبست خواهد خورد، غلط است؛ به بنبست نميخورد. ميتوان با حفظ همين ارزشها، با پاىفشارى بر همين ارزشها، در عرصهى ديپلماسى وارد شد، فعال شد، تلاش كرد، منطق را حاكم كرد و طرفها را رفته رفته و بتدريج به مواضع خود نزديك كرد. اينكه گفتيم «عزت، حكمت، مصلحت»، حكمت اين است. حكمت اين است كه شما بتوانيد مواضع طرف مقابل را حكيمانه به مواضع خودتان نزديك كنيد؛ اينها در تضاد با هم نيستند. حكمت و عزت و مصلحت مكمل همند؛ بايد در جهت مصالح ملى باشند؛ و در درجهى اول بايد با حفظ عزت ملى و عزت هويتى همراه باشند. يعنى تسليم، انسلام، انظلام، نه در مرحلهى باورهاى قلبى و نه در مرحلهى عمل و قرارداد، نبايد وجود داشته باشد؛ اين با حكمت امكانپذير است. دعوا كردن و اوقاتتلخى كردن و حرف تند زدن، يك وقتى ممكن است به درد بخورد؛ اما اين روش عمومى نيست. روش عمومى، حكمت است. حكمت يعنى با منطق، متين در عرصهى ديپلماسى وارد شدن. اگر چنانچه اينجورى پيش برويم، به توفيق الهى پيشرفتهاى ما هرگز متوقف نخواهد شد.
خب، در عرصهى مسائل داخلى هم خوشبختانه پيشرفت زياد است. در همهى بخشها كه انسان نگاه ميكند، مىبيند حركت، حركت به جلو است. البته نواقص داريم، كمبود داريم. در هر زمينهاى يك دشمن ميتواند بر روى نقطهاى از نقاط منفى ما تكيه كند. بله، بلاشك همين جور است. ما در داخل كشور خودمان، از لحاظ اقتصادى، از لحاظ اخلاقى، از لحاظ جهات گوناگون، ضعفهائى داريم؛ در اين هيچ ترديدى نيست؛ مهم اين است كه ميخواهيم اين ضعفها را برطرف كنيم؛ مهم اين است كه اين ضعفها بمراتب كمتر از آن بزرگنمائىهائى است كه دشمنان ما دارند ميكنند؛ آنها ميخواهند اين ضعفها را تعميم بدهند و بزرگنمائى كنند و نقاط ايجابى و مثبت را با آن بپوشانند.
خب، ما هم ديگر دعاتان كنيم. دعا ميكنيم كه انشاءالله شما در اين عرصهها موفق باشيد و پيش برويد. خداى متعال انشاءالله به شماها كمك كند تا در دنيائى كه به نظر من دارد شكل ميگيرد - كه گفتم هنوز درست روشن نيست، براى ما قابل تحليل نيست كه چه اتفاقى دارد مىافتد؛ بايد كاملاً هوشمندانه رصد كنيم آنچه را كه پيش خواهد آمد و شكل خواهد گرفت - بتوانيد نقشآفرينىِ حقيقى و عميقى داشته باشيد.
والسّلام عليكم و رحمةالله
1) حج: 40
2) عنكبوت: 69
3) فتح: 6
4) حج: 38
5) بقره: 218
6) شرح نهجالبلاغه ابنابىالحديد، ج 2، ص 167