دهم : ظالم بن ظالم ابوالا سود دُئِلى بصرى است كه از شُعرا اسلام و از شيعيان اميرالمؤ
منين و حاضر شدگان در صِفّين بوده است و او همان است كه وضع (علم نحو) نموده بعد
از آنـكـه اصـلش را از امـيرالمؤ منين عليه السّلام اخذ نموده و اوست كه قرآن مجيد را اعراب
كرده به نقطه در زمان زياد بن ابيه . وقتى معاويه براى او هديّه فرستاد كه از جمله آن
حـلوائى بـود بـراى آنـكـه او را از محبّت اميرالمؤ منين عليه السّلام منحرف كند دخترش كه
به سن پنج سالگى يا شش سالگى بود مقدارى از آن حلوا برداشت و در دهان گذاشت ،
ابوالا سود گفت : اى دختر! اين حلوا را معاويه براى ما فرستاده كه ما را از ولاى اميرالمؤ
منين عليه السّلام برگرداند. دخترك گفت :
قَبَّحَهُ اللّهُ يَخْدَعُن ا عَنِ السَّيِّدِ الْمُطَهَّرِ بِالشَّهْدِ الْمُزَعْفَرِ تَبّا لِمُرْسِلِهِ وَآكِلِه .
چپس خود را معالجه كرد تا آنچه خورده بود قى كرد و اين شعر بگفت :
شعر :
اءَبِاالشَّهْدِ المُزَعْفَرِ يابْنَ هِنْدٍ
|
نَبيعُ عَلَيْكَ اَحْسابا وَدينا
|
مَعاذَ اللّهِ كَيْفَ يَكُونُ ه ذا
|
وَمَوْلي نا اميرُالمُؤْمنينا(197)
|
بـالجـمـله ؛ ابـوالا سـود در طاعون سنه شصت و نه به سن هشتاد و پنج در بصره وفات
كـرد و ابـن شـهـر آشـوب و جـمـعـى ديـگـر ذكـر كـرده اند اشعار ابوالا سود را در مرثيه
اميرالمؤ منين عليه السّلام و اوّل آن مرثيه اين است :
شعر :
الاّ يا عَيْنُ جُودي فَاسْعَدينا
|
الا فَابْكي اَميرَ المُؤ منينا(198)
|
و ابـوالا سـود شـاعـرى طـليـق اللسـان و سـريـع الجـواب بـوده ؛ زمـخـشـرى
نـقـل كـرده كـه زيـاد بـن ابـيـه ابوالا سود را گفت كه با دوستى على چگونه اى ؟ گفت :
چـنـانـچـه تـو در دوسـتـى مـعـاويـه باشى لكن من در دوستى ثواب اُخروى خواهم و تو از
دوستى معاويه حُطام دُنيوى جوئى و مَثَل من و تو شعر عمروبن معدى كرب است :
شعر :
خَليلا نِ مُخْتَلِفٌ شَاءْنن ا
|
اُريدُ الْعَلاءَ وَيَهْوِى السَّمَنَ
|
اُحِبُّ دِم آءَ بَنى م الِكِ
|
وَر اقَ المُعَلّى بَياضَ اللَّبَنِ(199)
|
و هم زمخشرى اين شعر را از او روايت كرده :
شعر :
اَمُفَنّدي في حُبِّ آلِ محمّد
|
حَجَرٌ بِفيكَ فَدَعْ مَلا مَكَ اَوْزِد
|
مَنْ لَمْ يَكُنْ بِحِب الِهِمْ مُسْتَمْسِكا
|
فَلْيَعْتَرِفْ بِوِلا دَةٍ لَمْ تُرْشَدِ(200)
|
شرح حال عبداللّه بن ابى طلحه
يـازدهـم : عـبداللّه بن ابى طلحة از نيكان اصحاب اميرالمؤ منين عليه السّلام است و او همان
اسـت كـه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم دعا كرده براى او در وقت حامله شدن مادر
او بـه او؛ چـه آنـكـه مـادر او هـمـان مـادر انـس بـن مـالك اسـت و او
افـضـل زنـهاى انصار بوده و چون حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم به مدينه
تـشـريـف آورد هـر كسى براى آن جناب هديّه آورد؛ مادر اَنس دست انس را گرفت به خدمت آن
حـضـرت بـرد و گـفـت : يـا رسـول اللّه ! من چيزى نداشتم هديّه به خدمت شما آورم جز اين
پسرم ، پس او در خدمت شما باشد و خدمت بكند؛ پس انس خادم آن حضرت شد و مادر انس را
بـعـد از مالك پدر انس ، ابوطلحه مالك شد و ابوطلحه از اَخيار انصار بود؛ شبها قائم و
روزهـا صـائم بـود و مـلكـى داشـت روزهـا در آن عمل مى كرد و حق تعالى از مادر انس به او
فـرزنـدى داده بـود آن پـسـر نـاخـوش شـد ابـوطـلحـه شـبـهـا كـه بـه خـانـه مـى آمـد
احـوال او را مـى پـرسـيـد، و بـه او نـظـر مـى كـرد تا آنكه در يكى از روزها وفات كرد،
ابوطلحه شب كه به خانه آمد احوال بچه را پرسيد، مادرش گفت : امشب بچه ساكن و راحت
شـده ! ابـوطـلحـه خوشحال شد پس آن شب را با مادر بچه مقاربت نمود همين كه صبح شد
مـادر طـفـل به ابوطلحه گفت كه اگر يكى از همسايگان به قومى چيزى را عاريه بدهد و
ايـشان به آن عاريه تمتع برند و چون عاريه را صاحبش پس گرفت آن قوم شروع كنند
بـه گـريـستن حال ايشان چگونه است ؟ گفت : ايشان مَجانين مى باشند. گفت : پس ملاحظه
كـن مـا مـجـانـيـن نـبـاشـيـم ، پسرت وفات كرد و آن عاريه بود خدا گرفت پس صبر كن و
تـسـليـم بـاش از بـراى خـدا و او را دفـن كـن . ابـوطـلحـه ايـن مـطـلب را بـراى
رسـول خـدا صـلى اللّه عليه و آله و سلّم نقل كرد، آن جناب از امر آن زن تعجّب كرد و دعا
كرد براى او و گفت : اَللّهُمَّ بارِكْ لَهُما فى لَيْلَتِها. و از آن شب آبستن شد به عبداللّه و
چـون عـبـداللّه مـتـولّد شـد او را در خـرقـه پـيـچـيـد و بـه اَنـَس داد كـه خـدمـت حـضـرت
رسـول صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم برد، آن جناب كام عبداللّه را برداشت و در حق او دعا
فرمود، لاجَرَم عبداللّه از افضل ابناء انصار گشت .(201)
شرح حال عبداللّه بن بُديل
دوازدهم : عبداللّه بُدَيل بن ورقاء الخزاعى ، قاضى نوراللّه گفت كه در كتاب (استيعاب
) مـذكـور اسـت كـه عـبداللّه با پدر خود پيش از فتح مكّه مسلمان شدند و او بزرگ خزاعه
بـود و خـُزاعـه عـَيـْبـَه حـضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم يعنى موضع سرّ آن
حـضـرت بـودنـد. عـبـداللّه در غـزاى حـُنـَيـْن وطـائف و تـَبـوك حاضر بود و او را قدر و
بـزرگـى تـمـام بود و در حرب صفّين با برادرش عبدالرحمن شهيد شد و در آن روز امير
پـيـادگان لشكر حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام بود و از اكابر اصحاب او بود. و از
شـعـبى روايت كرده كه عبداللّه بن بديل در حرب صفيّن دو زره پوشيده بود و دو شمشير
داشت و اهل شام را به شمشير مى زد و مى گفت :
شعر :
لَمْ يَبْقَ اِلا النَّصْرُوَ التَّوَكُّلُ
|
ثُمَّ الَّتمَشّي فِي الرَّعيلِ الاَوَّلِ
|
مَشْىَ الْجِمالِ فى حِياضِ المَنْهَلِ
|
وَاللّهُ يَقْضْي مايَشآءُ وَيَفْعَلُ
|
و همچنان شمشير مى زد و مبارز مى انداخت تا به معاويه رسيد و او را از جاى خود برداشت
و اصحاب او را كه در حوالى او بودند متفرق ساخت بعد از آن اصحاب او اتّفاق نموده او
را سـنـگ بـاران كـردند و تير و شمشير در او ريختند تا شهيد شد. پس معاويه و عبداللّه
بـن عـامر كه با هم ايستاده بودند بر سر كشته او آمدند و عبداللّه عامر عمامه خود را فى
الحال بر روى او پوشيد و رحمت بر او كرد و معاويه به قصد آنكه گوش و بينى او را
بـبـرد فـرمـود كه روى او را باز كنند، عبداللّه قسم ياد كرد كه تا جان در بدن من باشد
نخواهم گذاشت كه به او تعرّضى رسانيد، معاويه گفت : روى او را باز كنيد كه ما او را
بـه عـبـداللّه عـامـر بـخـشـيـديـم ، چـون عـمـامه از روى او برداشتند و معاويه را نظر بر
يـال و كـوپـال او افـتاد گفت : به خدا سوگند كه آن قوچ قوم خود بود خدايا مرا ظفر ده
بـر اشـتر و اشعث بن قيس كه مانند اين مرد در ميان لشكر على نيست مگر آن دو مرد. بعد از
آن مـعـاويـه گـفـت : مـحـبـّت قـبـيـله خـزاعه با على به مرتبه اى است كه اگر زنان ايشان
تـوانـسـتـنـدى كـه بـا دشـمـن او جـنـگ كـنند تقصير نكردندى تا به مردان چه رسد انتهى
.(202)
فـقـيـر گـويـد: كـه مـنـتـهـى مـى شـود بـه عـبـداللّه بـن
بُدَيل ، نَسَب شيخ امام سعيد قدوة المفسّرين ترجمان كلام اللّه مجيد جناب حسين بن على بنْ
مـحـمـّد بـن احـمـد الخـُزاعـى مشهور به شيخ ابوالفتوح رازى صاحب (روض الجنان ) در
تـفـسـيـر قـرآن و جدّ او محمّد بن احمد و جدّ جدّش احمد و عموى پدرش عبدالرحمن بن احمد بن
الحـسين الخزاعى النيسابورى نزيل رى مشهور به مفيد نيشابورى و پسر او ابوالفتوح
محمّد بن الحسين و پسر خواهرش احمد بن محمّد تمامى از علما و فضلا مى باشند.
وَ هـُوَ رَحـِمـَهُ اللّهُ مـَعـْدِنُ الْعِلْمِ وَمَحْتِدُهُ شَرَفٌ تَت ابَعَ ك ابِرٌ عَنْ ك ابِرٍ كَالرُمْحِ اَنْبُوبا
عَلى اَنْبوبٍ.
و ايـن بزرگوار از مشايخ ابن شهر آشوب است و قبر شريفش در جوار حضرت عبدالعظيم
در رى در صحن امام زاده حمزه است .
شرح حال عبداللّه بن جعفر طيّار
سـيـزدهـم : عـبـداللّه بـن جـعـفـر الطـّيـّار، در (مـجـالس ) اسـت كـه او
اوّل مولودى است از اهل اسلام كه در ارض حبشه متولد شده و بعد از هجرت نبوى صلى اللّه
عـليـه و آله و سـلّم در خـدمـت پـدر خـود به مدينه آمدند و به شرف ملازمت حضرت پيغمبر
صـلى اللّه عـليه و آله و سلّم فائز شدند از عبداللّه بن جعفر مروى است كه گفت : من ياد
دارم كه چون خبر فوت پدرم جعفر به مدينه رسيد حضرت پيغمبر صلى اللّه عليه و آله
و سـلّم بـه خـانـه ما آمدند و تعزيت پدرم رسانيد و دست مبارك بر سر من و سر برادر من
فـرود آوردو بـوسـه بـر روى مـا زد و اشـك از چـشمش روان شد به حيثيتى كه بر محاسن
مـبـاركـش مـتقاطر مى شد و مى فرمود كه جعفر به بهترين ثوابى رسيد اكنون خليفه وى
تو باش در ذُريّه وى به بهترين خلافتى و بعد از سه روز باز به خانه ما آمد و همگى
را بـنـواخـت و دلدارى نـمود و از لباس تعزيه بيرون آورده در حق ما دعا كرد و به مادر ما
اَسـمـاء بـنـت عُمَيْس فرمود كه غم مخور من ولىّ ايشانم در دنيا و آخرت . عبداللّه به غايت
كـريـم و ظريف و حليم و عفيف بود، سخاى او به مرتبه اى بود كه او را (بحر جود) مى
گفتند.
آورده انـد كـه بـعـضى او را در كثرت سخا عتاب نمودند، او در جواب گفت : مدّتى است كه
مـردم را مـعتاد به اِنعام خود ساخته ام از آن مى انديشم كه اگر انعام خود را از ايشان قطع
نمايم خداى تعالى نيز عطاى خود را از من قطع نمايد انتهى .(203)
ابـن شـهـر آشـوب روايـت كـرده اسـت كـه روزى حـضـرت
رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم به عبداللّه بن جعفر گذشت و او در كودكى بازى مى
كـرد و خـانـه از گـل مـى سـاخـت حـضـرت فـرمـود كـه چه مى كنى اين را؟ گفت : مى خواهم
بفروشم . فرمود كه قيمتش را چه مى كنى ؟ گفت كه رُطب مى خرم و مى خورم . حضرت دعا
كـرد كـه خـداونـدا در دستش بركت بگذار و سودايش را سودمند گردان . پس چنان شد به
بـركـت دعـاى آن حـضـرت كـه هـيـچ چـيـز نـخـريـد كـه در آن سـودى نـكـنـد و آن قـدر
مـال بـه هـم رسـانـيـد كـه بـه جـود و بـخـشـش او مـثـل مـى زنـنـد و
اهل مدينه كه قرض مى كردند وعده مى دادند كه چون وقت عطاى عبداللّه بن جعفر شود دَيْن
خود را ادا مى كنيم (204) و روايت شده كه او را ملامت مى كردند در كثرت بخشش
و جودش .
عبداللّه گفت :
شعر :
لَسْتُ اَخْشى قِلَّةَ الْعَدَمِ
|
ما اتَّقَيْتُ اللّهَ في كَرَمي
|
كُلَّما اَنفَقْتُ يُخْلِفُهُ
|
لِىَ رَبُّ واسِعُّ النِّعَمِ(205)
|
فـقـيـر گـويـد:حـكـايـاتـى كـه از جـود و سـخـاى او
نـقـل شـده زيـاده از آن است كه نقل شود، چنين به خاطر دارم كه در (مروج الذّهب ) ديدم كه
چون اموال عبداللّه بن جعفر تمام گشت روز جمعه در مسجد جامع از خدا طلب مرگ كرد و گفت
: خـدايـا! تـو مـرا عـادتـى دادى بـه جـود و سـخـاو مـن عـادت دادم مـردم را بـه
بـذل و عـطـا، پس اگر مال دنيا را از من قطع خواهى فرمود، مرا در دنيا باقى نگذار؛ پس
آن هفته نگذشت كه از دنيابگذشت .
و در (عمدة الطالب ) است كه عبداللّه بن جعفر در سنه هشتاد هجرى در مدينه وفات كرد،
ابـان بـن عـثـمان بن عفّان بر وى نماز گزاشت و در بقيع مدفون شد و قولى است كه در
اَبـواء وفـات كـرد سـنـه نود و سليمان بن عبدالملك مروان بر او نماز گزاشت و در آنجا
دفـن شـد و عـبداللّه را بيست پسر و به قولى بيست و چهار پسر بوده از جمله معاوية بن
عـبـداللّه بـن جـعـفـر اسـت كـه وصـىّ پـدرش عبداللّه بوده و او را عبداللّه (معاويه ) نام
گـذاشـت بـه خـواهـش معاويه ؛ و او پدر عبداللّه بن معاويه است كه در ايّام (مروان حِمار)
سـنـه صد و بيست و پنج خروج كرد و مردم را به بيعت خود خواند مردم با او بيعت كردند
پس مالك جبل شد پس بود تا سنه صدو بيست و نه ابومسلم مروزى او را به حيله گرفت
و در هرات او را حبس كرد پيوسته در مَحْبَس بود تا سنه صدو هشتاد و سه وفات كرد،
قـبرش در هرات است زيارت كرده مى شود. صاحب عمده گفته كه من ديدم قبر او را در سنه
هفتصد و هفتاد شش .(206)
و ديـگـر از اولاد عـبـداللّه بـن جـعـفر، اسحاق عريضى است و او پدر قاسم امير يمن است و
قـاسـم مـردى جـليل بوده ، مادرش امّ حكيم دختر جناب قاسم بن محمّد بن ابى بكر است پس
قاسم بن اسحاق با حضرت صادق عليه السّلام پسر خاله است و او پدر ابوهاشم جعفرى
است .