- منتشر شده در جمعه, 08 مرداد 1400 18:23
- نوشته شده توسط خبرنگار سایت مداحان
- بازدید: 546
《سلطان دل》
..........................
گویی که خضر آب بقا را برد بالا
هرجا که ساقی جام ها را برد بالا
تيری به زهر آغشته شد وقتی که دلبر
تا مژه میل طوطیا را بالا
میخواستم سالم ز تیغش بگذرم لیک
با چشم میزان خطا را برد بالا
می شست دست از خون ما که بی تغیر
دست مزین بر حنا را برد بالا
در راه رفتن خواست بیند روی ما را
سر را کمی کج کرد و پا را برد بالا
افزود حرف از باده بر مخموری ما
دود کبابی اشتها را برد بالا
خوش حال آن مستی که از مستی بسیار
با جام می ایوان طلا را برد بالا
افتاد از روی لبم،یا رب نجف را....
دست قنوتم این دعا را برد بالا
مستم به نامش در اذان گیرم فرشته
جای ادا چندین قضا را برد بالا
بیم از سبک مغزی و این بار گران نيست
جایی که چندین پر همارا برد بالا
بر عرش بود و ما به فرش اینگونه شد که
دامان او دست گدا را برد بالا
میخواستم گویم ز هیجایش که شعرم
از ترس تیغ او هجا را برد بالا
آتش سزای خرمن کاهی ست کز شوق
تا کشتزارش کهربا را برد بالا
سر با علی بود و دلم با رب که لب باز
بی حسن تعلیل افترا را برد بالا
دل را چه غم گر سر شکست از سنگ تکفیر
رمی جمر شأن منا را برد بالا
آمد غدیر و باز ساقی تا سر خم
پیمانه های جانفزا را برد بالا
خورشید هم تب کرده از آن روز و تا حال
از هرم جامش هی دما را برد بالا
اعجاز احمد بین که بسم الله گویان
این نقطه ی در زیر با را برد بالا
بر روی کوهی از جهاز اشتران رفت
آنکه کف پایش حرا را برد بالا
دنبال این تصویر جبریل از تحیر
تا عرش رب آیینه ها را برد بالا
ماندم نبی از سلسله عشق علی گفت
یا که صبا زلفی رها را برد بالا
انداخت پیغمبر بلای عشق در دل
وقتی که میزان ولا رابرد بالا
من کنتُ را فرمود و از دلها طلا ساخت
چون کیمیاگر،کیمیا را برد بالا
فریاد زد جبریل اکملتُ لکم را
تا دید پیغمبر صدا را برد بالا
جبران دستی که خدا از او گرفته است
دست نبی دست خدا را برد بالا
میشد نماد پهلوانی ها مشخص
داور که دست هر دوتا را برد بالا
فرعون به بَخٍ بَخٍ آمد پیش از ترس
تا دید موسایی عصا را برد بالا
می دید گویی مشکلاتم را پیمبر
کاین پنجه ی مشکل گشا را برد بالا
میخواست به کعبه بفهماند که بت کیست
احمد به شانه مرتضی را برد بالا
یکبار اگر او مرتضی را برد بالا
صدبار شاه سرجدا را برد بالا
احمد نبرد ارباب را بر شانه در اصل
کعبه به دوشش کربلا را برد بالا
آتش چه گفت از نینوا کاین سان جگرسوز
تا صبح هرشب نی نوا را برد بالا
زد بانگ ادرکنی شباب الهاشمیین
وقتی که تنهایی عبا را برد بالا
خون علی بر آسمان پاشید و در دم
تا رب بهای خونبها را برد بالا
بعد از علی یکبار ديگر احمد آمد
دستان تندیس وفا را برد بالا
بخشید سلطان بر رعیتها کفن را
ناگاه نرخ بوریا را برد بالا
بر خوی دل چسبید نونش، خون دل شد
دشمن که چوب خیزرا را برد بالا
برعکس اشکی که ز چشم عاشق افتاد
صاحب عزا اهل بکا را برد بالا
از خوف هجر کربلا می سوختم که
یک سیب با عطرش رجا را برد بالا
با حسرت از درد غریبی گفتم و گفت
سلطان دل دردآشنا را برد بالا
.............................
محسن قاسمی (غریب)
..............................
کانون شاعران آیینی استان قم