- منتشر شده در سه شنبه, 24 ارديبهشت 1392 12:41
- نوشته شده توسط امیرحسین فلاح
- بازدید: 2171
دوران امامت امام هادى(عليهالسلام) بيش از 33 سال به طول انجاميد كه حدود سيزده سال آن را در مدينه سپرى كرد. دراين مدت، گروههاى بسيارى از شهرهاى شيعه نشين ايران، عراق و مصر براى بهرهگيرى از محضر امام به سوى مدينه آمدند.1 امام در اين شهر چنان موقعيت و محبوبيتى بين مردم يافت كه دولتمردان عباسى، به شدت از اين وضع احساس خطر مىكردند. براى نمونه، بُرَيحه عباسى2 در نامهاى به متوكل نوشت: «اگر تسلط بر حرمين شريفين را مىخواهى، علىبن محمد(عليهالسلام) را از اين شهر بيرون كن؛ زيرا او مردم را به سوى خود فرا خوانده و عده بسيارى نيز دعوتش را پذيرفتهاند... .»3
عباسيان كه هراس بسيارى از رهبرى شيعه و خطر حركت شيعيان برضد خود داشتند، به اين نتيجه رسيدند كه با دور كردن امام به عنوان قطب و محور تشيع از مدينه كه كانون تجمع شيعيان شده بود، به اين هدف دست يابند. بدين ترتيب، تبعيد و مراقبت نظامى را كه تجربه پيشين و موفق عباسيان به شمار مىرفت، دوباره در دستور كار قرار دادند.
تبعيد امام هادى(عليهالسلام)
امام از مضمون نامه آگاهى يافته و در نامهاى به متوكل، وى را از دشمنىها و كينه توزى و دروغپردازى نويسنده آگاه ساخته بود. متوكل سياستى مزدورانه و دو پهلو در پيش گرفت. او نخست نويسنده نامه را كه از امام سعايت كرده بود، از كار بركنار كرد تا خود را دوستدار امام جلوه دهد. سپس به كاتب دربار دستور داد تا نامهاى به امام بنويسد كه در ظاهر، علاقه متوكل را نسبت به امام بيان مىكرد، ولى در واقع، دستور جلب امام از مدينه به سامرا بود. همچنانكه يزداد، پزشك مسيحى دربار با آگاهى از احضار امام، انگيزه متوكل را دريافته و گفته بود: «بنابر آنچه شنيدهام، هدف خليفه از احضار محمد بن على(عليهالسلام) به سامرا اين بوده كه مبادا مردم به ويژه چهرههاى سرشناس به وى گرايش پيدا كنند و در نتيجه، حكومت از دست آنها خارج شود...».4
متوكل براى كاهش پى آمدهاى منفى احضار امام، نامهاى محترمانه به ايشان نوشت.5 اما به راستى، نوشتن نامهاى با كلماتى محترمانه از كسى چون متوكل كه از هيچ ستمى بر خاندان پيامبر و هر كسى كه كوچكترين ارتباطى با آنان دارد، خوددارى نمىكند، جاى بسى شگفتى است و نشان دهنده هراس شگرفى است كه اين دشمنان خونخوار شيعه از امام داشتهاند. او هم در مقابل امام از خود فروتنى نشان مىدهد و هم خود را «اميرالمؤمنين» مىخواند و عنوان حاكميت بر مؤمنين را براى خود محفوظ مىدارد. وى به امام مىفهماند كه او همچنان حاكميت خاندان پيامبر را نپذيرفته و امام نيز مجبور به اطاعت از وى است. او مدام از تمجيد مقام شامخ امام سخن به ميان مىآورد، اما «يحيى بن هرثمه» را براى ركابدارى امام مىفرستد، ولى تاريخ از همراهى فرماندهى نظامى به اتفاق سيصد سرباز مسلح خبر مىدهد.6 آن گونه كه بيان خواهد شد، اين رفتار به جلب خشونتآميز و محتاط نظامى بيشتر شبيه است تا استقبالى رأفتانگيز.
واكنش مردم
وقتى يحيى بن هرثمه براى ابلاغ نامه متوكل و اجراى مقدمات تبعيد نزد امام ايشان آمد. مردم جلوى خانه امام تجمع كردند و فرياد اعتراض و شيون و زارى از نهاد آنان برخاست؛ به گونهاى كه يحيى بن هرثمه مىگويد: «من تا آن روز چنين شيون و زارى اى نديده بودم و هر چه سعى كردم آنها را آرام كنم، نتوانستم. سوگند خوردم كه درباره او (امام هادى (عليهالسلام)) قصد و دستور سوئى ندارم، ولى فايدهاى نداشت. سپس خانه او را تفتيش كردم، ولى در آنجا چيزى جز قرآن، كتاب و چيزهايى مانند آن نيافتم... .»7
رخدادهاى بين راه
امام، در سال 243 ه . ق، از مدينه به سامرا تبعيد شد.8 همان گونه كه پيش بينى مىشد، يحيى بن هرثمه درابتداى اين سفر از خود قاطعيت و سختگيرى بسيارى نشان داد. البته، در بين راه كرامتهايى از امام و حوادثى رخ داد كه سبب علاقهمندى و تغيير رويه او شد. خود او مىگويد: «در بين راه دچار تشنگى شديدى شديم؛ به گونهاى كه در معرض هلاكت قرار گرفتيم. پس از مدتى به دشت سرسبزى رسيديم كه درختها و نهرهاى بسيارى در آن بود. بدون آن كه كسى را در اطراف آن ببينيم، خود و مركبهايمان را سيراب و تا عصر استراحت كرديم. بعد هر قدر مىتوانستيم، آب برداشتيم و به راه افتاديم. پس از اينكه مقدارى از آنجا دور شديم، متوجه شديم كه يكى از همراهان، كوزه نقرهاى خود را جا گذاشته است. فورى باز گشتيم، ولى وقتى به آنجا رسيديم، چيزى جز بيابان خشك و بى آب و علف نديديم.
كوزه را يافته و به سوى كاروان برگشتيم، ولى با كسى هم از آنچه ديده بوديم، چيزى نگفتيم. هنگامى كه خدمت امام رسيديم، بى آنكه چيزى بگويد، با تبسمى فقط از كوزه پرسيد و من گفتم كه آن را يافتهام».9 او كرامت ديگرى از امام مىبيند و شگفتىاش دوچندان مىشود. وى از آن لحظه تشيع را برگزيد و در خدمت امام بود تا از دنيا رفت.10
گفتنى است كه رفتار مهربانانه امام، سبب علاقهمندى يكى ديگر از فرماندهان بزرگ متوكل نيز به امام گرديد. وقتى امام به بغداد رسيد و با استقبال گرم مردم بغداد روبهرو شد، او همچنان تحت تأثير ابراز احساسات و عواطف مردم بغداد نسبت به امام قرار گرفته بود.11 امام در برخورد با هواداران خلافت عباسى، چنان حساب شده عمل مىكرد كه در ديدارى، طرف مقابل تغيير رويه مىداد و به علاقهمندان ساحت پاك اهلبيت (عليهمالسلام) مبدّل مىگرديد.
تبعيدگاه نظامى
هنگامى كه امام را به سامرا تبعيد كردند، بنا به دستور متوكل و براى تحقير امام، ايشان را در محلى كه «خان صعاليك» نام داشت، و محل تجمع گدايان و بينوايان بود، جاى دادند. «صالح بن سعيد»، با ديدن اقامتگاه حضرت، به ايشان عرض كرد: «اى فرزند رسول خدا! اين ستمكاران در همه امور سعى در خاموش ساختن نور شما دارند كه شما را در چنين محلى كه مكان نشستن گدايان و مستمندان است، جاى دادهاند». امام در پاسخ او فرمود: «اى پسر سعيد! آيا درك و معرفت تو در اين جايگاه است و گمان مىكنى كه اين امر سبب پايين آمدن شأن من مىشود؟» سپس براى تسكين او كه از دوستداران خاندان وحى بود و نيز براى نشان دادن مقام خود، با دست مبارك پرده را از جلوى چشمان او كنار زد و به او فرمود: «نگاه كن». صالح بن سعيد مىگويد: «باغهايى زيبا و آراسته، نهرهايى جارى و درختانى سرسبز ديدم كه عطرى دلنواز از آنها به مشام مىرسيد و حور و غلمان بهشتى در آن ديده مىشد كه بسيار سبب شگفتى من شد». آن گاه امام به او فرمود: «اى پسر سعيد! ما هر جا باشيم، اينها از آن ماست. حال مىبينى كه ما در خان صعاليك نيستيم.»12
امام را پس از يك روز اقامت در خان صعاليك، به خانهاى كه در يك اردوگاه نظامى قرار داشت، بردند. متوكل دستور داده بود تا در اتاق حضرت، قبرى بكنند تا بدين وسيله امام را از كنترل شديد خود آگاه و پيش از هر اقدامى، ابتكار عمل را از امام سلب كند. «صقر بن ابى دلف» مىگويد: «هنگامى كه خدمت امام رسيدم و وارد حجره ايشان شدم، او را يافتم، در حالى كه بر حصيرى نشسته بود و پيش پايش قبرى كنده بودند. به او سلام كردم. ايشان پاسخ سلام گفت و فرمود: بيا بنشين. سپس از من پرسيد: براى چه آمدهاى؟ گفتم: سرورم! آمدهام تا از شما حالى بپرسم. وقتى نگاهم به قبر افتاد، گريستم. امام به من فرمود: اى صقر! لازم نيست براى من ناراحت باشى. فعلاً به من آسيبى نمىرسد. من خوشحال شدم و گفتم: خدا را شكر!»13
كابوسهاى متوكل
امام در دوران خلافت متوكل، روزگار بسيار سختى را پشت سر گذاشت. هراسى كه متوكل از امام در دل داشت، سبب شده بود تا دستور دهد، سربازانش گاه و بىگاه بدون اجازه از ديوار وارد خانه امام شوند و آن جا را بازرسى كنند. آنها گاه پا را از اين نيز فراتر مىگذاشتند و به هتاكى به ساحت مقدس امام مىپرداختند. در تاريخ آمده است كه برخى اوقات متوكل در حالت مستى، امام را شبانه احضار مىكرد و به بزم شراب خود فرا مىخواند.14
توطئه نافرجام
هربار كه متوكل تلاش مذبوحانه جديدى را براى ترور شخصيتى امام طراحى مىكرد، با شكست سختى روبه رو مىشد. شكستها و تلاشهاى پى در پى و بىثمر متوكل به حدى او را در رسيدن به اغراض پليدش ناكام گذاشته بود كه روزى در جمع درباريان خود فرياد زد: «واى بر شما! كار ابنالرضا روزگار مرا سياه كرده و مرا سخت درمانده و سرگردان ساخته. هر چه تلاش كردم او جرعهاى شراب بنوشد و در مجلس بزمى با من همنشين گردد، نشد... .»15
ناكامى و شكست متوكل وى را بر آن داشت تا نقشه قتل امام را بكشد. از اين رو، دستور قتل او را به «سعيد حاجب» داد. «ابن اورمه» مىگويد: «نزد سعيد حاجب رفتم و اين در زمانى بود كه متوكل، اباالحسن (عليهالسلام) را به او سپرده بود تا وى را به قتل برساند. سعيد رو به من كرد و با تمسخر گفت: دوست دارى خداى خود را ببينى؟ گفتم: سبحان اللّه! خدا با چشم ديده نمىشود. گفت: منظورم همان كسى است كه شما او را امام مىخوانيد. گفتم: مايلم. گفت: من دستور قتل او را دارم و فردا اين كار را انجام خواهم داد. اينك پيك نزد اوست. وقتى بيرون آمد، داخل شو. هنگامى كه پيك بيرون آمد، وارد اتاقى شدم كه امام در آن زندانى بود. داخل شدم و ديدم كه قبرى جلوى پاى امام كندهاند. سلام كردم و بسيار گريستم. امام پرسيد: براى چه گريه مىكنى؟ گفتم: براى آنچه مىبينم. فرمود: براى اين گريه نكن؛ زيرا آنها به خواستهشان نمىرسند. دو روز بيشتر طول نخواهد كشيد كه خدا خون او و هوادارش را كه ديدى، خواهد ريخت. به خدا سوگند، دو روز بيشتر نگذشته بود كه متوكل به قتل رسيد.»16
همچنين در اقدامى ديگر، متوكل به چهار تن از دژخيمان خود دستور مىدهد كه امام را با شمشيرهاى برهنه به قتل برسانند. او به قدرى خشمگين بود كه سوگند ياد كرد پس از قتل امام پيكر او را بسوزاند. جلادان او كه با شمشيرهاى آخته انتظار امام را مىكشيدند، تا بدنش را طعمه شمشير خود سازند. با ديدن وقار و شكوه امام آن چنان تحت تأثير قرار گرفتند كه تصميم خود را فراموش و حتى امام را با احترام بدرقه كردند. هنگامى كه بازگشتند، متوكل از آنان پرسيد: «چرا آنچه را كه امر كرده بودم، انجام نداديد؟» پاسخ دادند: «آن هيبت و شكوهى كه در او ديديم، فراوانتر از هراس صد شمشير برهنه بود كه قدرتى در برابر آن نداشتيم؛ به گونهاى دلهاى ما را آكند كه نتوانستيم آنچه را امر كرده بودى، به انجام رسانيم.»17
به اين ترتيب، بار ديگر توطئه قتل امام نافرجام ماند.
قتل متوكل، پايانى كوتاه بر توطئه ها
متوكل در كمتر از دو دهه خلافت خود، چيزى جز بدرفتارى با شيعيان و قتل و خونريزى آنان بر جاى نگذاشت و سرانجام بغض و كينهاى كه به خاندان پيامبر(صلىاللهعليهوآله) و پيروان آنان داشت، گريبان خود او را گرفت. در شبى كه او به قتل رسيد، «عباده مخنّث»، دلقك دربار، مثل هميشه در بزم شراب او مشغول مسخره كردن امامان شيعه بود. او سرش را كه مو نداشت، برهنه كرده و متكايى هم روى شكم خود بسته بود و امام على (عليهالسلام) را مسخره مىكرد و مىگفت: «اين مرد طاس و شكم برآمده مىخواهد خليفه مسلمانان شود.» متوكل شراب مىنوشيد و قهقهه سر مىداد. «منتصر»، فرزند او كه به امامان شيعه علاقهمند بود، از اين حركت عباده خشمگين شد و او را پنهانى تهديد كرد. [عباده از ادامه كار منصرف شد، متوكل متوجه او گرديد و از او علّت را جويا شد. عباده دليل ادامه ندادن كار خويش را باز گفت.] در اين هنگام، منتصر برخاست و گفت: «اى اميرالمؤمنين! آن كسى كه اين سگ، تقليد او را مىكند و اين مردم مىخندند، پسر عموى تو و بزرگ خاندان توست و مايه افتخار تو. اگر تو مىخواهى گوشت او را بخورى (غيبت و بدگويى او كنى)، بخور، ولى اجازه نده كه اين سگ و مانند او از آن بخورند.»
متوكل براى تمسخر فرزندش، به سبب علاقهمندى به امام على(عليهالسلام) دستور داد تا آوازهخوانان درباره او و مادرش، شعر زنندهاى بخوانند. اين بىحيايى و بىشرمى متوكل سبب شد تا پسرش همان شب تصميم به قتل متوكل بگيرد.18 از اين رو، به همراهى تركان، نقشه قتل او را كشيد و وزيرش، «فتح بن خاقان»، او را به قتل رساند.19
جنايت ديوانه وار عباسيان
امام هادى(عليهالسلام) پس از قتل متوكل، هفت سال در دوران خلفاى بعدى زندگى كرد. اگر چه فشارهاى دستگاه در مقايسه با دوران متوكل كاهش يافت، ولى سياستهاى كلى دستگاه، به جز دوران مستنصر، در راستاى اسلام زدايى، تغييرى محسوس نداشت و امام همچنان در سامرا تحت مراقبت شديد نظامى، روزگار مىگذراند. سرانجام توطئه دشمنان امام هادى(عليهالسلام) براى ايشان به ثمر رسيد و وى به دستور «معتز» و سمّ «معتمد» كه در آب يا انار ريخته شده بود،20 مسموم شد. «ابو دعامه» مىگويد: «امام در بستر بيمارى بود و من براى عيادت نزد ايشان رفتم. هنگام بازگشت فرمود: چون براى عيادت من آمدى، برگردن من حقى پيدا كردى و رعايت حق تو بر من واجب است. او در بستر بيمارى آرميده بود و شيعيان به ديدار امام مىآمدند. آن حضرت به صورت كتبى و شفاهى، امام پس از خود را به آنان معرفى كرد تا پس از شهادت او، شيعيان دچار سرگردانى نشوند.»21
پرواز به سوى دوست
امام هادى(عليهالسلام)، در سوم رجب سال 254 ه . ق، به شهادت رسيد.22 «احمد بن داود» مىگويد: «اموال بسيارى را كه خمس و نذورات مردم قم بود، با خود به قصد تحويل دادن به اباالحسن مىبردم. هنگامى كه رسيدم، مردى كه بر شترى سوار بود، پيش من آمد و گفت: اى احمد بن داود و «اى محمد بن اسحاق»، من حامل نامهاى از سرورتان، ابالحسن هستم كه به شما نگاشته است: من امشب به سوى بارگاه الهى رخت بر مىبندم. پس احتياط كنيد تا دستور فرزندم، حسن(عليهالسلام) به شما برسد. ما با شنيدن اين خبر بسيار ناراحت شديم و گريستيم، ولى اين خبر را از ديگران كه با ما بودند، مخفى داشتيم... .»23
مراسم تشييع و خاك سپارى
بازتاب خبر شهادت پيشواى شيعيان، قلب ستمديده مردم را جريحهدار كرد. شهر يكپارچه در سوگ آموزگارى بلند اختر و پدرى مهربان براى مستمندان و يتيمان نشست.در روز شهادت امام، جماعت بسيارى از بنى هاشم، بنى ابىطالب و بنى عباس در منزل امام جمع شده بودند و شيون و زارى سراسر خانه را آكنده بود.24 مردم به صورتهاى خود سيلى مىزدند و گونههاى خود را مىخراشيدند.25 بدن مطهر امام هادى(عليهالسلام) را بر دوش گرفتند و از خانه ايشان بيرون بردند و از جلوى خانه «موسى بن بغا» گذشتند. وقتى معتمد عباسى آنان را ديد، تصميم گرفت براى عوام فريبى، بر بدن امام نماز بگزارد. از اين رو، دستور داد بدن مطهر امام را بر زمين گذاشتند و بر جنازه حضرت نماز خواند، ولى امام حسن عسكرى(عليهالسلام) پيش از تشييع بدن مطهر امام(عليهالسلام) به اتفاق شيعيان بر آن نماز خوانده بود. سپس امام را در يكى از خانههايى كه در آن زندانى بود، به خاك سپردند. ازدحام جمعيت به قدرى بود كه حركت كردن در بين آن همه جمعيت براى امام حسن عسكرى(عليهالسلام) مشكل بود. در اين هنگام، جوانى مركبى براى امام آورد و مردم امام را تا خانه بدرقه كردند.26 «ابو هاشم جعفرى» كه از نزديكان امام هادى(عليهالسلام) بود، نيز قصيدهاى در رثاى امام خود خواند.27
منبع:سایت مداحان قم /سبطین
__________________________
1ـ ائمتنا، ج 2، ص 257.
2ـ نام او در الارشاد، ج 2، ص 435 عبداللّه بن محمد ضبط شده است.
3ـ بحارالانوار، ج 50، ص 209.
4ـ بحارالانوار، ج 50، ص 161.
5ـ الارشاد، ج 2، ص 436.
6ـ همان، ص 142.
7ـ مروج الذهب، ج 2، ص 573.
8ـ الارشاد، ج 2، ص 438.
9ـ اثبات الوصية، ص 197.
10ـ بحارالانوار، ج 50، ص 142.
11ـ تذكرة الخواص، ص 360؛ مروج الذهب، ج 2، ص 573.
12ـ الارشاد، ج 2، ص 438.
13ـ بحارالانوار، ج 50، ص 194.
14ـ همان، ص 211.
15ـ همان، ص 158.
16ـ همان، ص 195.
17ـ همان، ص 196.
18ـ الكامل فى التاريخ، ج 7، ص 55.
19ـ تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 522.
20ـ وفيات الائمه، ص 386.
21ـ بحارالانوار، ج 50، ص 239.
22ـ همان، ص 680.
23ـ وفيات الائمه (عليهمالسلام)، ص 385.
24ـ منتهى الآمال، ج 2، ص 684.
25ـ وفيات الائمه، ص 386.
26ـ منتهى الآمال، ج 2، ص 683.
27ـ همان.
منبع:سایت مداحان قم