عیدالله الاکبر اشعار ویژه عید غدیر

ترتیل قرآن کریم 30 جزء

 

بخش های ویژه سایت مداحان قم
اخبار مذهبی , مداحی , مداحان , شاعران
اشعار مذهبی , اشعار مداحی
دانلود مداحی , مداحان اهلبیت ,مداحان قم
گلزار شهدای مجازی,وصیت نامه خاطرات شهدا کلیپ شهدا صدای شهدا
معرفی نامه و زندگی نامه مداحان و شاعران اهل بیت

اوقات شرعی

افراد آنلاین

ما 1564 کاربر آنلاین داریم

آمار بازدیدکنندگان

امروز
دیروز
این هفته
این ماه
کل آمار
4464
2469
21967
82113
32054352
Your IP: 3.16.82.208

شیخ مفید رضوان الله علیه فرموده: ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام عابدترین و فقیه‏ترینِ اهل زمانش بود، از همه سخى‏تر و از لحاظ كرامت نفس در عالیترین درجه قرار داشت... نوافل شب را مى‏خواند تا به وقت صبح مى‏رسید، و بلافاصله نماز صبح را مى‏خواند، آنگاه تا طلوع آفتاب به تعقیب و ذكر الله اشتغال داشت، بعد سر به سجده مى‏گذاشت و مشغول دعا و حمد بود تا نزدیكى ظهر.(1)

بسیار اوقات این دعا رامی خواند: «اللهمّ اِنّى اسالك الرّاحةَ عند الموت والعفو عند الحساب» و آن را تكرار مى‏فرمود و از جمله دعاهایش آن بود كه: «عظُم الذّنب من عبدك فلیحسن العفو من عندك.»

از ترس خدا گریه مى‏كرد تا جایى كه اشك از محاسنش جارى مى‏شد، از همه مردم بیشتر به خانواده‏اش و ارحامش مى‏رسید، شب‌ها به فقراء اهل مدینه  سر مى‏زد و زنبیل‌هاى حاوى مال و پول نقره و آرد و خرما براى آنها مى‏برد، آنها نمى‏دانستند آورنده اینها كیست... موقع احسان دویست دینار تا سیصد دینار احسان مى‏كرد، كیسه‏هاى احسان موسى‏بن جعفر علیه السلام، ضرب المثل بود...

مردم از او بسیار روایت نقل كرده‏اند و او افقه اهل زمان و كتاب خدا را از همه بهتر حافظ بود، صوتش در قرائت قرآن از همه نیكوتر بود؛ چون قرآن مى‏خواند محزون مى‏شد، آنها كه قرائت او را مى‏شنیدند گریه مى‏كردند.

مردم مدینه او را «زین المتهجّدین» مى‏نامیدند،"كاظم" لقب یافت زیرا كه خشم خود را فرو خورد و بر ظلم ظالمان صبر كرد.(2)

یکی از اقدامات آن حضرت مبارزه منفى و عدم تسلیم در برابر طاغوت و متنفر كردن مردم از دستگاه ظلم و جور بود؛ دلیل این مدعا زندانى شدن آن حضرت و سالها در زندان ماندن و شهادت در زندان است و دیگر آن كه آن حضرت صفوان جمال را وادار به فروش شترهایش كرد تا هارون الرشید حتى در رفتن به حج آنها را كرایه نكند و امام به وى فرمود: هر كه بقای هارون را دوست دارد ولو بهمدت دادن كرایه شتران، در قیامت با او محشور خواهد بود.
عبادت

عبدالله قروى از پدرش نقلمی‌کند: محضر فضل بن ربیع رفتم، او در پشت بام نشسته بود، گفت: نزدیك بیا، نزدیك رفتم تا محاذى او شدم، گفت: به آن اتاق نگاه كن؛ نگاه كردم، گفت: چه مى‏بینى؟ گفتم: یك لباس كه به زمین انداخته‏اند. گفت: دقت كن؛ بهدقت نگاه كردم، گفتم: مردى را مى‏بینم كه در حال سجده است .

گفت: او را مى‏شناسى؟ گفتم: نه، گفت: او مولاى تو است، گفتم: مولاى من كیست؟ گفت: خود را به نادانى مى‏زنى؟! گفتم: نه،من براى خود مولایى نمى‏شناسم. گفت: این ابوالحسن موسى بن جعفر است، من شب و روز حال او را زیر نظر دارم، او را همیشه در این حال یافته‏ام، او نماز صبح را مى‏خواند، تا طلوع آفتاب به تعقیب مى‏نشیند، بعد سر به سجده مى‏گذارد تا ظهر مى‏رسد، به بعضى از خدمتكاران زندان گفته است چون ظهر شود او را خبر كند. وقتى كه غلام، اعلام ظهر مى‏كند، برخاسته بدون وضو شروع به نماز مى‏كند، از آن مى‏دانم كه در سجده نخوابیده است .(3)

دعا براى مومن

‎على بن ابراهیم از پدرش نقل كرده: عبدالله بن جندب را در موقف حج (ظاهراً عرفات) دیدم، بهتر از او كسى را در آن جا ندیدم، دست به آسمان برداشته مرتب دعا مى‏كرد و اشك چشمانش بر صورتش جارى بود و به زمین مى‏ریخت چون مردم از وقوف برگشتند، گفتم یا ابا محمد! من بهتر از موقف تو ندیدم. گفت: به خدا قسم دعا نكردم مگر براى برادران مؤمن، چون ابوالحسن موسى بن جعفر علیه السلام به من فرمود: هر كه براى برادر مؤمنش در پشت سر دعا كند، از عرش ندا مى‏شود: آگاه باش براى تو صد هزار برابر آن است، «و ذلك ان اباالحسن موسى بن جعفر علیه السلام أَخبرنى انه من دعا لاخیه بظهر الغیب نودى من العرش‌ها، و لك ماة الف ضعفٍ مثلِه.» من خوش نداشتم صد هزار برابر ضمانت شده را بگذارم براى یك دعایى كه نمى‏دانم مستجاب خواهد شد یا نه.( 4)

فتواى امام كاظم علیه السلام

حسن بن على بن نعمان گوید: وقتى كه مهدى عباسى مسجدالحرام مكه را توسعه داد، خانه‏اى در مربع شدن مسجد باقى ماند، مهدى از صاحبان خانه خواست كه آن را بفروشند تا داخل مسجد الحرام كند، ولى آنها حاضر به فروش نشدند.

مهدى از فقها فتوا خواست، همه گفتند: چیز غصبى نمى‏شود داخل در مسجدالحرام شود و جزء آن باشد، على بن یقطین گفت: یا امیرالمؤمنین! اگرمشکل رابه موسى بن جعفر بنویسم،راهی می‌دهد.

مهدى عباسى به حاكم مدینه نوشت از موسى بن جعفر بپرس:"خانه‏اى است مى‏خواهیم داخل در مسجدالحرام بكنیم، صاحبانش حاضر به فروش نیستند، در این امر چاره چیست؟" حاكم آن را از امام علیه السلام پرسید، حضرت فرمود: ناچاریم كه جواب بدهیم؟ گفت: آرى، ضرورتى است كه پیش آمده است .

فرمود: بسم الله الرحمن الرحیم اگر كعبه بعد از خانه ساختن مردم ساخته شده است، مردم به اطراف آن سزاوارترند و اگر مردم به اطراف كعبه آمده‏اند، كعبه به اطرافش اولى است:

«بسم الله الرحمن الرحیم ان كانت الكعبة هى النازلة بالناس فالناس اولى بفنائها و ان كان الناس هم النازلون بفناء الكعبة فالكعبة اولى بفنائها.»

امام صلوات الله علیه یكى از احكام و مصادیق حریم را در اینجا بیان فرموده است و چون خانه اطراف كعبه، بعد از كعبه ساخته شده بود، حق كعبه در توسعه مقدم بود.

مهدى چون نامه را خواند، بوسید و دستور داد خانه مزبور را خراب كرده داخل مسجد نمایند. صاحبان خانه محضر امام علیه السلام آمدند كه به مهدى نامه بنویسد اقلاً قیمت خانه را بدهد، امام مرقوم فرمود مقدارى به آنها پول بدهد، مهدى آنها را با پول راضى كرد.( 5)

روزى امام كاظم علیه السلام در بغداد ازکنارخانه بُشر حافی عبور مى‏كرد، صداى ساز و آواز شنید، در این بین كنیزى از خانه  بیرون آمد تا خاكروبه را بیرون ریزد.

امام علیه السلام به او فرمود: صاحب این خانه آزاد است یا عبد؟ گفت: آزاد است. امام فرمود: راست گفتى، اگر عبد بود از مولایش مى‏ترسید.
امام كاظم علیه السلام و قیام علمى

در زمان حضرت كاظم صلوات الله علیه براى قیام مسلحانه بر علیه طاغوت و تشكیل حكومت اسلامى، زمینه‏اى فراهم نبود، وگرنه بر آن حضرت واجب بود كه دست به كار شود و حكومت اسلامى بهوجود آورد، چنانكه از قیام حسین بن على شهید فخ كه مورد تایید امام علیه السلام بود معلوم گردید، حضرت به او فرمود: مردم فاسقند، كارى از پیش نخواهى برد.

ولى براى مبارزه منفى و قیام علمى و ارشاد مردم، شرایط آماده بود، بدین جهت، امام فعالیت خویش را در دو جبهه آغاز فرمود، یكى مبارزه منفى و عدم تسلیم در برابر طاغوت و متنفر كردن مردم از دستگاه ظلم و جور، دلیل این مدعا زندانى شدن آن حضرت و سالها در زندان ماندن و شهادت در زندان است و دیگر آن كه آن حضرت صفوان جمال را وادار به فروش شترهایش كرد تا هارون الرشید حتى در رفتن به حج آنها را كرایه نكند و امام به وى فرمود: هر كه بقاء هارون را دوست دارد ولو بهمدت دادن كرایه شتران، در قیامت با او محشور خواهد بود.

دیگرى در جهت ارشاد و هدایت مردم و نشر احكام و تربیت افراد، شیخ مفید در ارشاد فرموده: مردم روایات بسیارى از آن حضرت نقل كرده‏اند و آن حضرت افقه اهل زمان خویش بود.(6)

مرحوم شیخ طوسى در رجال نام دویست و هفتاد و دو نفر از روایان را ذكر كرده كه همه از آن حضرت نقل حدیث كرده‏اند، مطالعه نام آنها در همان كتاب بسیار دیدنى است، با مراجعه به كتب اربعه و بحار و امثال آن خواهیم دید كه بخش قابل توجهى از احكام و اعتقادات و اخلاق اسلامى و تفسیر توسط آن جناب بوده است .

وصیت آن حضرت به هشام كه در كافى: كتاب العقل و الجهل ص 13 - 23 و در تحف العقول در ذكر ارشادات آن حضرت نقل شده، حائز اهمیت است. على بن جعفر برادر آن حضرت كه از تربیت شدگان آن حضرت و از خواص آن بزرگوار بود همه «كتاب المناسك و المسائل» را از آن حضرت نقل كرده است.

مرحوم مجلسى همه آن كتاب را در بحارالانوار ج 10 از صفحه 249 تا صفحه 291 یعنى در چهل و یك صفحه آورده است تحت عنوان «ما وصل الینا من اخبار على بن جعفر عن اخیه موسى علیه السلام...» و آنها حدود چهار صد و هیجده سؤال و جواب است كه به صورت: «سالته... قال» منقول است. شیخ طوسى در اختیارالرجال فرموده: امامیه اتفاق دارند بر شش نفر از فقها از اصحاب امام كاظم و امام رضا علیهماالسلام و آنها عبارتند از: یونس بن عبدالرحمان، صفوان بن یحیى، بیّاع سابرى، محمد بن ابى عمیر، عبدالله بن مغیره، حسن محمود سرّاد و احمد بن ابى نصر بزنطى. (7)اینك به عده‏اى از بزرگان و فقهاء و محدثین كه از تربیت یافتگان آن حضرت و پدرش امام صادق و پسرش امام رضا (علیهم السلام) بوده‏اند، اشاره مى‏كنیم .

1- یونس عبدالرحمن مولى آل یقطین. در فهرست شیخ آمده كه او بیشتر از سى كتاب در احكام جمع و تألیف كرده است. صدوق فرمود: از ابن الولید شنیدم مى‏فرمود: روایات كتب یونس همه صحیح است مگر آنچه محمد بن عیسى بن عبید بهتنهایى از او نقل كرده است .

نجاشى در رجال خود فرموده: در میان اصحاب ما متقدم و عظیم المنزلة بود. در ایام هشام بن عبدالملك متولد شد، امام صادق علیه السلام را در میان صفا و مروه دید ولى از وى چیزى نقل نكرده و از امام كاظم و امام رضا علیهماالسلام روایت نقل فرموده است؛ امام رضا علیه السلام در علم و فتوا دادن به او اشاره مى‏كرد.

ابوهاشم جعفرى گوید: كتاب «یوم و لیلة» یونس را به امام حسن عسكرى علیه السلام عرضه كردم، فرمود: این كتاب تصنیف كیست؟ گفتم: تصنیف یونس آل یقطین است. فرمود: «اعطاه الله بكل حرف نوراً فى الجنة.»

2- صفوان بن یحیى. شیخ طوسى در فهرست مى‏فرماید: صفوان بن یحیى كه لباس سابرى خرید و فروش مى‏كرد، اوثق اهل زمانش در نزد اصحاب حدیث و عابدترین اهل روزگارش بود. روزى صد و پنجاه ركعت نماز مى‏خواند و سالى سه ماه روزه مى‏گرفت و هر سال زكات مالش را سه برابر مى‏داد.

او و عبدالله جندب و على بن نعمان در بیت الله الحرام عهد كردند كه اگر یكى از دنیا رفت، بقیه بعد از او نماز او را بخوانند، روزه او را بگیرند، حج او را به جاى آورند و زكات او را بدهند، دو رفیقش قبل از او از دنیا رفتند، لذا صفوان به عهد خود عمل مى‏كرد.

او از حضرت رضا و امام جواد و امام هادى علیهم السلام روایت كرده و نیز از چهل نفر از اصحاب امام صادق علیه السلام نقل حدیث مى‏كند و كتبمتعددی دارد و از موسى بن جعفر علیهماالسلام مسائلى و روایاتى دارد.

نجاشى فرموده: صفوان بن یحیى ثقةٌ ثقةٌ عَینٌ. از حضرت رضا علیه السلام روایت نقل كرده و در نزد آن حضرت مقام شریفى داشت، كشّى او را در رجال امام كاظم علیه السلام ذكر كرده. وكیل امام رضا و امام جواد علیهماالسلام بود، به طرف مذهب واقفیه نرفت. او در سال دویست و ده وفات یافته است .

3- محمد بن ابى عمیر. نجاشى فرمود: كنیه‏اش ابو احمد و بغدادى الاصل است. امام كاظم علیه السلام را ملاقات كرد و از او احادیث بسیارى شنید و در بعضى احادیث، امام او را أبا احمد خطاب كرده است و نیز از حضرت رضا علیه السلام حدیث نقل كرده، در نزد خاصه و عامه داراى منزلت است. شیخ در فهرست فرمود: «و كان من أوثق الناس عندالخاصة و العامة و أنسكهم نسكاً.»

اوکسی است كهوقتیبه هارون الرشید خبر دادند: كه او نام‌هاى همه شیعه را در عراق مى‏داند، هارون او را گرفت و گفت: نام شیعیان را بگو، او قبول نكرد، او را لخت كرده و آویزان نموده و صد ضربه شلاق زدند. مى‏گوید: تحمل فشار بهقدرى سخت شد كه عنقریب بود نام شیعیان را فاش كنم، ناگاه نداى محمد بن یونس بن عبدالرحمان را شنیدم كه مى‏گفت: ابن ابى عمیر! از خدا بترس، وجایگاهخود را درنزد خدا بیاد آور. این گفته باعث قوت قلب شد كه تحمل كردم و نگفتم والحمدلله؛ و در آن گرفتارى بیشتر از صد هزار درهم ضرر دید. (رجال كشى)

او چهار سال بهعلت طرفدارى از امامت بهزندان رفت؛ خواهرش كتاب‌هاى او را دفن كرد وکتباز بین رفت. بهقولى خودشآنها رادر غرفه‏اى گذاشته بود كه باران بر آنها جارى گردید و شسته شدند، لذا از حفظ، نقل حدیث مى‏كرد. اصحاب ما بر مراسیل او اعتماد كرده‏اند، كتاب‌هاى زیادى تألیف كرده است. او در سال دویست و هفده به جوار حق پیوست. (رجال نجاشى)

سندى بن شاهك بهامر هارون او را صد و بیست تازیانه زد و در حبس افكند، او بیست و یك هزار درهم داد تا خلاص شد... از مردى ده هزار درهم طلب داشت. آن مرد خانه خود را به ده هزار درهم فروخت، پولش را پیش ابن ابى عمیر آورد و گفت: این طلب تو است.

گفت: این پول از كجاست؟ آیا به ارث برده‏اى یا كسى به تو بخشیده است؟ گفت: خانه‏اى را فروخته‏ام، پول آن است. ابن ابى عمیر گفت: ذریح محاربى از امام صادق علیه السلام به من نقل كرد كه فرمود: «لا یُخرج الرجل من مَسقط رأسه بالدّین» یعنى بهعلت قرض، مرد را از خانه‏اش بیرون نمى‏كنند. لذا این پول‌ها را قبول نمى‏كنم با آن كه به خدا قسم فعلاً به یك درهم نیز احتیاج دارم (تحفة الاحباب).

ببین تربیت امامان صلوات الله علیهم چه مردانى به وجود آورده است. اگر انسان خودش خانه‏اش را بفروشد و بیاورد مانعى ندارد، ولى آن بزرگوار احتیاط كرده است.

4- عبدالله بن مغیره ابو محمد بجلى. نجاشى فرموده: ثقة ثقة، كسى در جلالت و دین و ورع به او نمى‏رسد، از ابى الحسن موسى بن جعفر علیه السلام حدیث نقل كرده و گویند سى كتاب تألیف نموده است .

كشى در رجال خود نقل كرده: عبدالله بن مغیره گوید: قول واقفی‌ها را قبول كرده بودم. به حج مشرف شدم، به وسوسه و تردید افتادم، به پرده كعبه چسبیده و گفتم: خدایا! مطلوب و اراده مرا مى‏دانى، مرا به بهترین ادیان هدایت كن. در آن وقت به دلم افتاد كه محضر امام رضا علیه السلام بروم، به مدینه آمدم و به در خانه آن حضرت رفتم. به غلام آن حضرت گفتم: بگو مردى از اهل عراق اجازه ورود مى‏خواهد. در این بین صداى امام را شنیدم كه فرمود: عبدالله بن مغیره! داخل شو، داخل خانه شدم، امام چون به من نگاه كرد، فرمود: خدا دعایت را قبول فرمود و تو را به دین خود هدایت كرد. گفتم: «اشهد انك حجة الله و امینه على خلقه.»

5- على بن جعفر صادق علیه السلام، برادر امام كاظم و از تربیت شدگان آن حضرت است و زمان چهار امام را درك كرده است. مفید رحمة الله در ارشاد فرموده: على بن جعفر رضى الله عنه از راویان حدیث، صحیح العقیده، شدیدالورع و كثیرالفضل است؛ ملازم برادرش موسى بن جعفر علیه السلام بود و از وى روایات بسیارى نقل كرده است (ارشاد: ص 269) شیخ در فهرست فرموده: «على بن جعفر... جلیل القدر ثقة و له كتاب المناسك و مسائل اِلأَ خیه موسى بن جعفر علیه السلام سأله عنها.»

در مناقب فرموده: از جمله ثقات آن حضرت، حسن بن على بن فضال كوفى، عثمان بن عیسى، داوود بن كثیر رقى، و على بن جعفر صادق علیه السلام است و از خواص اصحابش على بن یقطین، ابوالصلت عبدالله بن سلام، اسماعیل بن مهران، على بن مهزیار، ریان بن صلت، احمد بن محمد حلبى، موسى بن بكیر واسطى و ابراهیم بن أبى البلاد كوفى است. (ج 4، ص 325)

موعظه امام كاظم و بُشر حافى‏

ابونصر بشر بن الحارث معروف به «بشر حافى» از اولاد روساء و درباریان بود، اغلب به لهو و لعب و بیعارى و كارهاى قبیح اشتغال داشت، چنان كه رسم اینگونه اشخاص است .

روزى امام كاظم علیه السلام در بغداد ازکنارخانه او عبور مى‏كرد، صداى ساز و آواز شنید، در این بین كنیزى از خانه بشر بیرون آمد تا خاكروبه را بیرون ریزد.

امام علیه السلام به او فرمود: صاحب این خانه آزاد است یا عبد؟ گفت: آزاد است. امام فرمود: راست گفتى، اگر عبد بود از مولایش مى‏ترسید. كنیز به خانه برگشت، بشر كه بر سفره شراب نشسته بود، گفت: چرا تأخیر كردى؟!

گفت: با مردى سخن مى‏گفتم كه چنین گفت. بشر كه معنى كلام را فهمید پا برهنه در عقب امام علیه السلام دوید، تا خود را به امام رسانید و بهدست آن حضرت توبه كرد و اعتذار نمود و گریست. (الكنى و الالقاب - حافى).

او بالاخره از زهّاد عصر خود گردید. مواعظ بسیارى از او در كتب اخلاق نقل شده است. گویند: بعد از آن دیگر كفش نپوشید و پیوسته پا برهنه بود كه لقب حافى (پا برهنه) یافت. لفظ بشر بضم اول بر وزن «عذر» است.

امام كاظم علیه السلام و صفوان بن مهران

صفوان بن مهران جمال گوید: روزى به خدمت ابوالحسن اول (امام كاظم علیه السلام) رسیدم. فرمود: صفوان! همه چیز تو خوب است، مگر یك چیز. گفتم: فدایت شوم، آن كدام است؟!

فرمود: آن كه شتران خود را به هارون رشید كرایه مى‏دهى، گفتم: به خدا قسم من براى تكبر، افتخار، شكار و لهو كرایه نمى‏دهم، بلكه فقط براى سفر مكه كرایه مى‏دهم، وانگهى خودم با شتران نمى‏روم، بعضى از غلامان خود را مى‏فرستم.

فرمود: یا صفوان! آیا پول كرایه را مقروض مى‏مانی یا در اول مى‏دهند؟ گفتم: بعد از عمل حج مى‏دهند. فرمود: دوست دارى زنده بمانند تا كرایه تو را بدهند؟ گفتم: آرى.

فرمود: هر كه بقاء آنها را دوست دارد، با آنهاست و هر كه با آنها باشد اهل آتش است .

صفوان گوید: رفتم همه شتران را فروختم. هارون چون از این كار مطلع شد، مرا خواست و گفت: گزارش رسید كه شتران خود را فروخته‏اى، گفتم: آرى، گفت: چرا؟ گفتم: خودم پیر شده‏ام، غلامان نیز درست كار نمى‏كنند.

گفت: هیهات هیهات، مى‏دانم كدام كس به این كار دلالت كرده است، موسى بن جعفر به این عمل اشاره كرده است. گفتم: مرا با موسى بن جعفر چه كار؟ گفت: ساكت باش، به خدا اگر حسن مصاحبتت نبود تو را مى‏كشتم .(8)

نگارنده گوید: صفوان بن مهران أسدى از راویان موثق و از اهل كوفه بود، و از احادیث امامان صلوات الله علیهم كتابى نوشته است. او از كرایه دادن شتران امرار معاش مى‏كرد، كه صفوان جمال نام گفته بود، او دفعات متعددى حضرت صادق صلوات الله علیه را از مدینه به كوفه و بغداد آورده است .

او همان است كه زیارت وارث و دعاى علقمه و زیارت رجبیه امام حسین صلوات الله علیه را از امام صادق علیه‌السلام نقل كرده است، رضوان الله علیه.

امام كاظم علیه السلام و مرد عُمَرى‏

مفید رحمة الله نقل مى‏كند: در مدینه مردى بود از نسل عمربن الخطاب. او امام كاظم علیه السلام را اذیت مى‏كرد؛ هر وقت آن حضرت را مى‏دید به او و على بن أبى طالب علیه السلام ناسزا مى‏گفت. بعضى از یاران امام گفتند: اجازه بدهید او را بكشیم، حضرت آنها را از این كار بهسختى نهى كرد.

حضرت از حال آن مرد عمرى پرسید. گفتند: او در بعضى از نواحى مدینه به شغل زراعت مشغول است. امام بر مركب خویش سوار شده به دیدار او رفت و داخل مزرعه او شد. عمرى فریاد كشید: زراعت مرا پایمال نكن، امام به حرف او اهمیت نداد تا خودش را به او رسانید. و نزد او نشست و با او شوخى و خوشرویى كرد، بعد فرمود: براى این زراعت چقدر خرج كرده‏اى؟ گفت: صد دینار، فرمود: چقدر امید دارى عایدت شود؟ گفت: علم غیب نمى‏دانم، فرمود: من گفتم: چقدر امید دارى؟ گفت: دویست دینار.

امام كیسه‏اى به او داد كه سیصد دینار داشت، فرمود: مزرعه‏ات نیز مال تو باشد، خدا آنچه امید دارى به تو روزى فرماید. مرد عمرى برخاست، سر مبارك امام را بوسید و از گذشته‏ها معذرت خواست. امام تبسم فرمود و به مدینه برگشت و چون به مسجد داخل شد دید مرد عمرى در مسجد نشسته و مى‏گوید: «الله اعلم حیث یجعل رسالته».

یاران مرد عمرى پیش او آمده گفتند: چه شده!؟ چرا عوض شده‏اى؟! گفت: آنچه را كه گفتم شنیدید؟ آنگاه شروع به دعا كردن براى امام كرد. با او مخاصمه كردند، او نیز با آنها مخاصمه نمود، امام چون نزد یاران خویش آمد، فرمود: كدام كار بهتر بود، آنچه شما گفتید، یا آنچه من كردم؟ كار او را با مقدارى پول اصلاح كردم و از شرش راحت شدم.(ارشاد: ص 278).

امام صلوات الله علیه و حمّادبن عیسى‏

ثقه جلیل حمادبن عیسى گوید: در شهر بصره به خدمت حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر رسیدم، گفتم: فدایت شوم، از خدا بخواه به من خانه‏اى و همسرى و فرزندى و خدمتكارى و پنجاه دفعه زیارت حج روزى فرماید، امام دست به دعا برداشت كه:

«اللهم صل على محمد و آل محمد و ارْزُق حمّادبن عیسى داراً و زوجةً و ولداً و خادماً والحّج خمسین سنةً.»

حماد گوید: چون حج را پنجاه بار گفت، دانستم كه بیشتر از پنجاه بار حج نخواهم كرد. آنگاه حماد به راوى حدیث گفت من در اثر دعاى امام چهل و هشت بار حج رفته‏ام، این خانه من است كه خدا روزى كرده و این همسر من است كه در پس پرده سخن مرا مى‏شنود و این پسر من و این خدمتكار من است، كه خدا عطا فرموده است.

راوى گوید: حماد بعد از آن دو بار نیز به حج رفت كه پنجاه حج شد، بار پنجاه و یكم براى حج حركت كرد و با ابوالعباس نوفانى هم كجاوه بود. چون به میقات رسید، داخل آب شد كه غسل كند، در آن بین سیل آمد و او را غرق كرد و قبرش در «سیاله» (محلى در حجاز) واقع است. (رجال كشى - حماد). بدین طریق نتوانست حج پنجاه و یكم را به جا بیاورد.

حماد بن عیسى یكى از روایان موثق راستگوست، ابوالعباس نجاشى در رجال خود مى‏فرماید: او از امام صادق و امام كاظم و امام رضا علیهم السلام حدیث نقل كرده و در زمان امام جواد صلوات الله علیه فوت كرده است، گوید: از امام صادق علیه السلام هفتاد حدیث شنیدم، پیوسته در آنها شك مى‏كردم تا به بیست حدیث اختصار نمودم.

امام كاظم صلوات علیه و على بن یقطین‏

مردى به نام محمد بن على صوفى نقل مى‏كند: ابراهیم جمال كه شغل شتردارى داشت براى عرض حاجتى محضر على بن یقطین وزیر آمد، على او را اجازه ورود نداد و رد كرد. اتفاقاً در آن سال على بن یقطین به حج مشرف شد و در مدینه به زیارت امام كاظم علیه السلام آمد، امام به او اجازه ورود نداد. على بن یقطین در روز دوم امام را ملاقات كرد و گفت: مولاى من! گناه من چیست؟!

امام فرمود: من از ورود تو مانع شدم، زیرا كه تو از ورود برادرت ابراهیم جمال مانع شدى و نگذاشتى پیش تو بیاید، خدا عمل تو را قبول نخواهد فرمود، مگر آن كه ابراهیم جمال از تو بگذارد.

على گفت: سرور من و مولاى من! این چطور ممكن است، من در مدینه هستم و او در كوفه!!! امام فرمود: چون شب رسید بهتنهایى به قبرستان «بقیع» برو، بى آن كه كسى از یارانت بداند، خواهى دید در آن جا اسب اصیلى زین كرده آماده است، آن تو را به كوفه خواهد رسانید.

على بن یقطین شب به «بقیع» آمد و بر آن مركب سوار شد، بعد از كمى آن اسب او را در كوفه به در خانه ابراهیم جمال رسانید، على در را زد و گفت: من على بن یقطین هستم .

ابراهیم از درون خانه صدا زد: على بن یقطین وزیر در خانه من چه مى‏كند؟ على بن یقطین گفت: كار من بزرگ است، آنگاه اجازه گرفت و داخل شد گفت: اى ابراهیم! سرورم موسى كاظم علیه السلام مرا قبول نكرده مگر آن كه تو از من عفو كنى. گفت: خدا تو را بیامرزد.

على بن یقطین گفت: من صورتم را به زمین مى‏گذارم، تو قدم بر صورت من بگذار. ابراهیم گفت: این كار را نكنم، على بن یقطین اصرار كرد كه بكن، ابراهیم پا به صورت على مى‏گذاشت و على مى‏گفت: خدایا! شاهد باش.

بعد از خانه ابراهیم بیرون آمد، سوار آن اسب شد و اسب همان شب، او را به در خانه امام رسانید، امام علیه السلام به او اجازه ورود داد و قبولش فرمود.(9)

نگارنده گوید: نظیر این مطلب در نوادر حضرت باقر علیه السلام در قضیه «یادر جان» گذشت؛ امامان علیهم‌السلام از این كرامات زیاد داشته‏اند.

عبدالله بن سنان گوید: روزى هارون الرشید مقدارى لباس بهعنوان تحفه به وزیرش على بن یقطین داد، از جمله جبه سیاهى زر دوخت از لباس پادشاهان بود، على بن یقطین همه آن لباس‌ها و همان جبه را با مقدارى پول از خمس مالش طبق معمول، محضر امام كاظم علیه السلام فرستاد.

امام علیه السلام پول و لباس‌ها را قبول كرد ولى جبه را برگردانید و در نامه خود نوشت: این جبه را حفظ كن و از دستت خارج نكن، بهزودى كارى پیش مى‏آید كه به آن ضرورت پیدا مى‏كنى. على بن یقطین از این جریان به تردید افتاد و ندانست سبب آن چیست، به هر حال جبه را نگاه داشت .

او بعد از چندى به غلام مخصوص خویش خشم گرفت و او را از خدمتش معزول كرد، غلام مى‏دانست كه ابن یقطین از ارادتمندان موساى كاظم علیه السلام است و از ارسال پول و لباس و غیره به محضر آن حضرت مطلع بود، او پیش هارون رفت، سعایت كرد و گفت: على بن یقطین معتقد به امامت موسى بن جعفر است. و هر سال خمس مال خویش را به وى ارسال مى‏كند، حتى جبه مخصوص را كه هارون به او داد به مدینه فرستاده است .

هارون با شنیدن این سخن از خشم آتش گرفت و گفت: در این رابطه تحقیق خواهم كرد، اگر درست باشد، خونش را خواهم ریخت، در دم به احضار على بن یقطین فرمان داد. چون او به دربار آمد، هارون گفت: جبه‏اى را كه به تو داده بودم چه كرده‏اى؟

گفت: یا امیرالمؤمنین، آن در یك ظرف مهر زده و معطر كرده در نزد من است. اغلب در وقت بامداد آن را باز كرده و به عنوان تبرك تماشا مى‏كنم و مى‏بوسم و به محلش برمى‏گردانم. شب‌ها نیز چنین مى‏كنم. گفت: الان آن را بیاور، گفت: آرى، یا امیرالمؤمنین!

آن وقت به بعضى از خدمه‏اش گفت: برو به فلان اتاق در خانه من، كلید آن را از دربان من بگیر، پس از آن كه اتاق را باز كردى، فلان صندوق را نیز باز كن و ظرف مُهر شده‏اى را كه در آن است بیاور. غلام بعد از كمى آن ظرف را آورد و در پیش هارون به زمین نهاد، هارون گفت مُهر را برداشته، ظرف را باز كنند. چون باز كردند، دید جبه در آن جا و در میان عطر است، غضب هارون فرو نشست، گفت آن را به محلش بازگردان و پى كار خود برو، دیگر هیچ سعایتگرى را درباره تو تصدیق نخواهم كرد و گفت جایزه خوبى نیز به على بن یقطین دادند.

بعد گفت به غلام كه سعایت كرده بود هزار شلاق بزنند، چون ضربات به پانصد رسید، غلام چشم از جهان فرو بست،(11) علم غیب خدایى كه در نزد امام بود على بن یقطین را نجات داد.

پى نوشت ها:

1- ظاهراً سر به سجده گذاشتن در ایام حبس بوده است .

2- ارشاد مفید ص 277 - 279.

3- بحارالانوار، ج 48، ص 210.

4- كافى، ج 4، ص 465، كتاب الحج.

5- تفسیر عیاشى، ج 1، ص 187، ذیل آیه «ان اوّل بیت وضع للناس» آل عمران، 96.

6- ارشاد، ص 279.

7- مناقب، ج 4، ص 325.

8- رجال كشى، (صفوان).

9- بحار الانوار، ج 48، ص 85 .

10- الدراعة بالضم جبة مشقوقه المقدم.

11- ارشاد مفید، ص 274.

" کتابخاندان وحى، صص 534 – 548"

"سید على اكبر قریشى"

اضافه کردن نظر


کد امنیتی
تغییر کد امنیتی

این سایت توسط گروه مهندسی نرم افزار انعکاس برتر طراحی و اجرا شده است