سـوم ـ ( خـلف ) و ( خلف صالح ) : كه مكرر به اين لقب در السنه ائمه
عـليـهـم السـلام مـذكور شده ، و مراد از ( خلف ) جانشين است . آن حضرت خلف جميع
انـبياء و اوصياء گذشته بود و دارا بود جميع علوم و صفات و حالات و خصايص آنها را و
مـواريـث الهـيـه كـه از آنـها به يكديگر مى رسد و همه آنها در آن حضرت و در نزد نزد او
جمع بود. و در حديث لوح معروف كه جابر در نزد صديقه طاهره عليها السلام ديد مذكور
اسـت بـعـد از ذكـر عـسـكـرى عـليـه السـلام كـه آنـگـاه
كـامـل مـى كـنـم ايـن را بـه پـسـر او خـلف كـه رحـمـت است براى جميع عالميان ، بر او است
كمال صفوت آدم و رفعت ادريس و سكينه نوح و حلم ابراهيم و شدت موسى و بهاء عيسى و
صـبـر ايـوب . و در حـديث مفضل مشهور است كه چون آن جناب ظاهر شود تكيه كند به پشت
خود به كعبه و بفرمايد: اى گروه خلايق ! آگاه باشيد كه هركه خواهد نظر كند به آدم و
شـيـث ، پـس ايـنـك مـنـم آدم و شـيـث و بـه هـمـيـن نـحـو ذكـر نـمـايـد نوح و سام و ابراهيم و
اسـمـاعـيـل و مـوسى و يوشع و شمعون و رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و ساير
ائمه عليهم السلام را.(12)
چـهارم ـ ( شريد ) : مكرر به اين لقب مذكور شده است در لسان ائمه عليهم السلام
خـصـوص حضرت اميرالمؤ منين و جناب باقر عليهما السلام ، و ( شريد ) به معنى
رانـده شده است يعنى از اين خلق منكوس كه نه جنابش را شناختند و نه قدر وجود نعمتش را
دانـسـتـنـد و نـه در مـقـام شـكـرگـزارى و اداء حـقـش بـرآمـدنـد، بـلكـه پـس از يـاءس
اوايل ايشان از غلبه و تسلط بر آن جناب و قتل و قمع ذريه طاهره اخلاف ايشان به اعانت
زبـان و قـلم در مـقـام نـفـى و طـردش از قـلوب بـرآمـدنـد و ادله بـر
اصـل نـبـودن و نـفـى تـولدش اقـامـه نـمـودند و خاطرها را از يادش محو نمودند، و خود آن
حـضـرت بـه ابـراهـيـم بـن عـلى بـن مـهـزيـار فـرمـود كـه پـدرم بـه مـن وصـيت نمود كه
منزل نگيرم از زمين مگر جايى از آن كه از همه جا مخفى تر و دورتر باشد به جهت پنهان
نـمـودن امـر خـود و مـحـكـم كـردن مـحـل خـود از مـكـائد اهـل
ضلال ، تا آنكه مى فرمايد: پدرم به من فرمود: بر تو باد اى پسر من به ملازمت جاهاى
نـهـان از زمـيـن و طـلب كـردن دورتـريـن آن ؛ زيـرا كـه براى هر وليى از اولياى خداوند
تعالى دشمنى است مغالب و ضدى است منازع .(13)
پـنـجـم ـ ( غـريـم ) : از القاب خاصه آن حضرت است و در اخبار اطلاق آن بر آن
حـضرت ، شايع است . و ( غريم ) هم به معنى طلبكار است و هم به معنى بدهكار و
در ايـنـجـا ظـاهرا به معنى اول است و اين لقب مثل غلام در تغبير از آن حضرت از روى تقيه
بوده كه چون شيعيان مى خواستند مالى نزد آن حضرت يا وكلايش بفرستند يا وصيت كنند
يا از جانب جنابش مطالبه كنند به اين لقب مى خواندند و از غالب ارباب زرع و تجارت
و حـرفـه و صـنـاعـت طـلبـكـار بـود چـنـانـكـه گـذشـت ايـن مـطـلب در
حال محمّد بن صالح در ذكر اصحاب حضرت عسكرى عليه السلام . و علامه مجلسى رحمه
اللّه فرموده : ممكن است ( غريم ) به معنى بدهكار باشد و نام بردن از آن حضرت
به اين اسم از جهت تشبه آن جناب باشد به شخص مديون كه خود را مخفى مى كند از مردم
بـه علت ديون خود يا آنكه چون مردم آن حضرت را طلب مى كنند كه اخذ علوم و شرايع از
حضرتش نمايند آن جنب مى گريزد از ايشان به جهت تقيه پس آن حضرت غريم مستتر است
. صلوات اللّه عليه .(14)
شـشم ـ ( قائم ) : يعنى برپا شونده در فرمان حق تعالى چه آن حضرت پيوسته
در شـب و روز مـهـياى فرمان الهى است كه به محض اشاره ظهور فرمايد. و روايت شده كه
آن حـضـرت را قـائم نـامـيـدد براى آنكه قيام به حق خواهد نمود و در روايت صقر بن ابى
دلف اسـت كـه بـه حـضـرت امـام مـحمّد تقى عليه السلام عرض كردم كه چرا آن جناب را
قـائم نـاميدند؟ فرمود: براى آنكه به امامت اقامت خواهد نمود بعد از خاموش شدن ذكر او و
مـرتـد شدن اكثر آنها كه قائل به امامت آن حضرت بودند. و از ابوحمزه ثمالى مرى است
كـه گـفـت : سـؤ ال كـردم از امـام مـحـمـّد بـاقـر عـليـه السـلام كـه يـابـن
رسـول اللّه ! آيـا هـمه شما قائم به حق نيستند؟ فرمود: بلى همه قائم به حقيم ، گفتم :
پـس چـگـونـه حـضـرت صـاحـب الا مـر عـليـه السلام را قائم ناميدند؟ فرمود كه چون جدم
حـضـرت امـام حـسـيـن عـليـه السلام شهيد شد ملائكه در درگاه الهى صداى گريه و ناله
بـلنـد كـردنـد و گـفـتـنـد اى خـداونـد و سـيـد مـا آيـا غـافـل مـى شـودى از
قـتـل بـرگـزيـده خـود و فرزند پيغمبر پسنديده خود و بهترين خلق خود؟ پس حق تعالى
وحـى كـرد بـه سـوى ايـشـان كـه اى مـلائكـه مـن ! قـرار گـيـريـد قـسـم بـه عـزت و
جـلال خـود كـه هـر آيـنـه انـتـقـال خـواهم كشيد از ايشان هرچند بعد از زمانها باشد، پس حق
تعالى حجابها را برداشت و نور امامان از فرزند حسين را به ايشان نمود و ملائكه به آن
شـاد شـدنـد پـس يـكـى از آن انـوار را ديـدنـد كـه در مـيـان آنـهـا ايـسـتـاده بـود بـه نماز
مـشـغـول بـود حـق تـعـالى فـرمـود كـه بـا ايـن ايـسـتـاده از ايـشـان
انتقال خواهم كشيد.(15)
فـقـيـر گـويـد: بـيـايـد در فصل ششم كلامى در باب برخاستن از براى تعظيم اين اسم
مبارك .
هـفـتـم ـ ( مـُحـَمَّد صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ عَلى آبائِهِ وَ اءَهْلِ بَيْتِهِ ) : اسم اصلى و نام
اولى الهـى آن حـضـرت اسـت چـنـانـچـه در اخـبـار مـتـواتـره خـاصـه و عـامـه اسـت كـه
رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود كه مهدى همنام من است و در خبر لوح مستفيض
اسم ان حضرت به اين نحو ضبط شده ابوالقاسم محمّد بن الحسن هو حجة اللّه القائم . و
لكـن مـخـفـى نـمـانـد كـه بـه مـقتضاى اخبار كثيره معتبره حرمت بردن اين اسم مبارك است در
مـجـالس و مـحـافل تا ظهور موفور السرور آن حضرت و اين حكم از خصائص آن حضرت و
مسلم در نزد قدماى اماميه از فقها و متكلمين و محدثين است حتى آنكه از كلام شيخ اقدم حسن بن
مـوسـى نـوبختى ظاهر مى شود كه اين حكم از خصائص مذهب اماميه است و از احدى از ايشان
خـلافـى نـقـل نـشـده تـا عـهـد خـواجـه نـصـيـرالدّيـن طـوسـى كـه آن مـرحـوم
قـائل بـه جـواز شـدنـد و بـعـد از ايـشـان از كـسـى
نـقـل خلاف نشده جز از صاحب كشف الغمه ، و در عصر شيخ بهائى اين مساءله نظرى شد و
در مـيـان فـضـلاء، مـحـل تـشـاجـر شـد تـا آنـكـه در آن
رسـائل منفرده تاءليف شد مانند ( شرعة التسميه ) محقق داماد و رساله ( تحريم
التسميه ) شيخ سليمان ماخورى و ( كشف التعميه ) شيخنا الحر العاملى رضى
اللّه عنه و غير ذلك و تفصيل كلام در ( نجم ثاقب ) است .(16)
هـشـتـم ـ ( مـهدى ) صلوات اللّه عليه : كه اشهر اسماء و القاب آن حضرت است در
نزد جميع فرق اسلاميه .(17)
نـهـم ـ ( مُنْتََظر ) (به فتح ظاء): يعنى انتظار برده شده كه همه خلايق منتظر مقدم
مبارك اويند.(18)
دهـم ـ ( مـآءٌ مـَعـيـنٌ ) : يـعـنـى آب ظـاهـر جـارى بـر روى زمـيـن ، در (
كـمـال الدّيـن ) و ( غـيـبت شيخ ) مروى است از حضرت باقر عليه السلام كه
فـرمـود در آيـه شـريفه : ( قُلْ اَرَايَتُمْ اِنْ اَصْبَحَ مَاؤُكُم غَوْرا فَمَنْ يَاءْتيكم بِماءٍ مَعينٍ
عـ( ؛(19) خبر دهيد كه اگر آب شما فرو رفت در زمين پس كيست كه بياورد
براى شما آب روان . پس فرمودند: اين آيه نازل شده در قائم عليه السلام . مى فرمايد
خـداونـد، اگـر امام شما غايب شد از شما كه نمى دانيد او در كجا است پس كيست كه بياورد
بـراى شـمـا امـام ظـاهـرى كـه بـيـاورد بـراى شـمـا اخـبـار آسـمـان و زمـيـن و
حـلال خـداونـد عـز و جـل و حـرام او را، آنـگـاه فـرمـود: نـيـامـده
تـاءويـل ايـن آيـه و لابـد خـواهـد آمد تاءويل آن ، و قريب به اين مضمون چند خبر ديگر در
آنـجا و در ( غيبت نعمانى ) و ( تاءويل الا يات ) هست ، و وجه مشابهت آن جناب
بـه آب كـه سـبب حيات هر چيزى است ظاهر است بلكه آن حياتى كه به سبب آن وجود معظم
آمـده و مـى آيـد بـه چـندين رتبه اعلى و اتم و اشد و ادوم از حياتى است كه آب آورد بلكه
حـيـات خـود آب از آن جناب است . و در ( كمال الدّين ) مروى است از جناب باقر عليه
السـلام كـه فـرمـود در آيه شريفه ، ( اِعْلَمُوا اَنَّ اللّه يُحْيِى الاَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها )
:(20) بـدانـيـد كـه خـداى تـعـالى زنده مى كند زمين را بعد از مردنش ، فرمود:
خداوند زنده مى كند به سبب قائم عليه السلام زمين را بعد از مردنش به سبب كفر اهلش و
( كافر ) مرده است . و به روايت شيخ طوسى در آيه مذكوره خداوند اصلاح مى كن
زمـيـن را بـه قـائم آل مـحـمـّد عـليـهـم السـلام بـعـد از مـردنـش يـعـنـى بـعـد از جـور
اهل مملكتش .
مـخـفـى نـمـانـد كـه چـون در ايـام ظـهـور مـردم از ايـن سـرچـشـمـه فـيـض ربـانـى بـه
سـهـل و آسـانى استفاضه كنند و بهره ماند تشنه اى كه در كنار نهرى جارى و گوارايى
باشد كه جز اغتراف حالت منتظره نداشته باشد لهذا از آن جناب تعبير فرمودند به (
مـاء مـعـيـن ) و در ايـام غـيـبـت كـه لطـف خـاص حـق از خـلق بـرداشته شده به جهت سوء
كـردارشـان بـايد به رنج و تعب و عجز و لابه و تضرع انابه از آن حضرت فيض به
دسـت اورد و چيزى گرفت و علمى آموخت مانند تشنه كه بخواهد از چاه عميق تنها به آلات و
اسـبـابـى كـه بـايـد بـه زحـمت به دست آورد آبى كشى و آتشى فرو نشاند لهذا تعبير
فـرمـوده انـد از آن حـضـرت به ( بئر معطله ) و مقام را گنجايش شرح زياده از اين
نيست .(21)
و امـا شـمائل مباركه آن حضرت : همانا روايت شده كه آن حضرت شبيه ترين مردم است به
حـضـرت رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم در خـلق و خـلق . و
شـمـايـل او، شـمـايـل آن حـضـرت اسـت و آنـچـه جـمـع شـده از روايـات در
شـمـائل آن حـضـرت آن است كه آن جناب ابيض است كه سرخى به او آميخته و گندم گون
است كه عارض شود آن را زردى از بيدارى شب و پيشانى نازنينش فراخ و سفيد و تابان
اسـت و ابـروانـش بـه هم پيوسته و بينى مباركش باريك و دراز كه در وسطش فى الجمله
انحدابى دارد و نيكورو است و نور رخسارش چنان درخشان است كه مستولى شده بر سياهى
مـحـاسـن شـريف و سر مباركش ، گوشت روى نازنينش كم است ، بر روى راستش ( خالى
) اسـت كه پندارى ستاره اى است درخشان ، ( وَ عَلى رَاءْسِهِ فَرْقٌ بَيْنَ وَفْرَتَيْنِ
كَاَنَّهُ اَلِفٌ بَيْنِ وا وَيْنِ ) ، ميان دندانهايش گشاده است ، چشمانش سياه و سرمه گون و
در سـرش عـلامـتـى اسـت ، ميان دو كتفش عريض است ، و در شكم و ساق مانند جدش اميرالمؤ
منين عليه السلام است .
و وارد شده : ( اَلْمَهْدِىُّ طاوُسُ اَهْلَ الْجَنَّةِ، وَجْهُهُ كَالْقَمَرِ الدُّرِّىِّ عَلَيْهِ جَلابيبُ النّورِ ) ؛
يـعـنـى حـضـرت مهدى عليه السلام طاوس اهل بهشت است ، چهره اش مانند ماه درخشنده است .
بـر بـدن مـبـاركـش جـامه ها است از نور، ( عَلَيْهِ جُيُوبُ النُّورِ تَتَوَقَّدُ بِشُعاعِ ضِياءِ
الْقـُدْسِ ) ؛ بر آن جناب جامه هاى قدسيه و خلعتهاى نور انيه ربانيه است كه متلا لا
اسـت بـه شـعـاع انـوار فـيـض و فـضـل حـضـرت احـديـت و در لطـافـت و رنـگ چـون
گـل بابونه و ارغوانى است كه شبنم بر آن نشسته و شدت سرخى اش را هوا شكسته ، و
قـدش چـون شـاخـه بان درخت بيدمشك يا ساقه ريحان ، ( لَيْسَ بِالطَّويلِ الشّامِخ وَ لا
بـِالْقـَصـيـر الْلازِقِ ) ؛ نـه دراز بـى اندازه و نه كوتاه بر زمين چسبيده ، ( بَلْ
مَرْبُوعُ اَلْقامَةِ مُدَوَّرُ الْهامَةِ ) ؛ قامتش معتدل و سر مباركش ( مُدَوَّر، عَلى خَدِّهِ الاَيْمَنِ خالٌ
كـَاَنَّهُ فَتاةُ مِسْكٍ عَلى رَضْراضَةِ عَنْبَرٍ ) ؛ بر روى راستش ( خالى ) است كه
پـنـدارى ريزه مشكى است كه بر زمين عنبرين ريخته ، ( لَهُ سَمْتٌ ماراتِ الْعُيُونُ اَقْصَدَ
) مـِنـْهُ هـيـئت نـيـك خـوشـى داشـت كـه هـيـچ چـشـمـى هـيـئتـى بـه آن
اعـتـدال و تـنـاسـب نـديده . ( صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ عَلى آباءِ الطّاهِرينَ ) .(22)
فصل دوم : در ذكر جمله اى از خصائص حضرت صاحب الزمان عليه السلام است
اول ـ امتياز نور ظل و شبح آن جناب است در عالم اظله بين انوار ائمه عليهم السلام ، چنانكه
در جـمـله اخـبار معراجيه و غيره است كه نور آن جناب در ميان انوار ائمه عليهم السلام مانند
ستاره درخشان بود در ميان سائر كواكب .(23)
دوم ـ شرافت نسب ؛ چه آن جناب داراست شرافت نسب همه آباء طاهرين خود را عليهم السلام
كـه نـسـبـشـان اشـراف انـسـاب اسـت و اخـتـصـاص دارد بـه رسيدن نسبش از طرف مادر به
قـياصره روم و منتهى مى شود به جناب شمعون الصفا وصى حضرت عيسى عليه السلام
كه منتهى مى شود نسبش به بسيارى از انبياء و اوصياء عليهم السلام .(24)
سـوم ـ بـردن دو ملك آن جناب را در روز ولادت به سراپرده عرش و خطاب حق تعالى به
او كـه مـرحـبـا بـه تـو اى بنده من براى نصرت دين من و اظهار امر من و مهدى عباد من ، قسم
خـوردم بـه درسـتـى كـه مـن بـه تـو بـگـيـرم و بـه تـو بـدهـم و بـه تـو بـيامرزم الخ
.(25)
چهارم ـ ( بيت الحمد ) : روايت است كه از براى صاحب اين امر عليه السلام خانه اى
است كه او را بيت الحمد گويند و در آن چراغى است كه روشن است از آن روز كه خروج كند
با شمشير و خاموش نمى شود.(26)
پنجم ـ جميع ميان كنيه رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم و اسم مبارك آن حضرت ، و
در ( مناقب ) مروى است كه فرمود اسم مرا بگذاريد و كنيه مرا نگذاريد.(27)
ششم ـ حرمت بردن نام آن جناب چنانكه گذشت .(28)
هفتم ـ ختم وصايت و حجت در روى زمين به آن حضرت .(29)
هـشـتـم ـ غـيـبـت از روز ولادت و سـپرده شدن به روح القدس و تربيت شدن در عالم نور و
فضاى قدسى كه هيچ جزيى از اجزاء آن حضرت به لوث قذارت و كثافت و معاصى بنى
آدم و شياطين ملوث نشده و مؤ انست و مجالست با ملا اعلى و ارواح قدسيه .(30)
نـهـم ـ عدم معاشرت و مصاحبت با كفار و منافقين و فساق به جهت خوف و تقيه و مدارات با
آنـهـا هـمـانـا از روز ولادت تـا كـنـون دسـت ظالمى به دامنش نرسيده و با كافر و منافقى
مصاحبت ننموده و از منازلشان كناره گرفته .(31)
دهـم ـ نـبـودن بـيـعـت احـدى از جـبـارين در گردن آن حضرت ، در ( إ علام الورى ) از
حـضـرت امـام حـسن عليه السلام روايت كرده كه فرموده نيست از ما احدى مگر آنكه واقع مى
شـود در گـردن او بـيـعـتى طاغيه زمان او مگر قائمى كه نماز مى كند روح اللّه عيسى بن
مريم عليه السلام خلف او.(32)
يـازدهـم ـ داشـتـن در پـشـت عـلامـتـى مـثـل عـلامـت پـشـت مـبـارك حـضـرت
رسـول خـدا صـلى اللّه عليه و آله و سلم كه آن را ختم نبوت گويند، و شايد در آن جناب
اشاره به ختم وصايت باشد.(33)
دوازدهـم ـ اخـتـصـاص دادن حـق تـعالى آن جناب را در كتب سماويه و اخبار معراجيه از ساير
اوصـيـاء عليهم السلام به ذكر او به لقب ، بلكه به القاب متعدده و نبردن نام شريفش
.(34)
سـيـزدهـم ـ ظـهور آيات غريبه و علامات سماويه و ارضيه براى ظهور موفورالسرور آن
حـضـرت كـه براى تولد و ظهور هيچ حجتى نشده بلكه در ( كافى ) مروى است از
جـنـاب صـادق عـليه السلام كه آيات در آيه شريفه ( سَنُريهِمْ آياتِنا فِى الا فاقِ وَ
فى اَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اَنَّهُ الْحَقُّ ) ؛(35) يعنى زود بنماييم آنها
را آيـات خـود در آفـاق و اطـراف و در تـن هـايشان تا روشن شود ايشان را كه آن حق است .
تفسير فرمو به آيات و علامات قبل از ظهور آن حضرت و تبين حق را به خروج قائم عليه
السـلام و فـرمـود كـه آن حـق اسـت از نـزد خـداونـد عـز و
جـل كـه مـى بـيـنـد آن را خـلق و لابد است از خروج آن جناب و آن آيات و علامات بسيار است
بلكه بعضى ذكر كردند كه قريب به چهارصد است .(36)
چـهاردهم ـ نداى آسمانى به اسم آن جناب مقارن ظهور؛ چنانچه در روايات بسيار وارد شده
و عـلى بـن ابـراهـيـم در تـفـسير آيه شريفه ( وَاسْتَمِعْ يَوْمَ يُنادِ الْمُنادِ مِنْ مَكانٍ قَريبٍ
) (37) از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: منادى ندا مى
كـند به اسم قائم و پدرش عليهما السلام . (38) و در ( غيبت نعمانى )
مروى است از جناب باقر عليه السلام كه فرمود در خبرى پس ندا مى كند منادى از آسمان
به اسم قائم عليه السلام پس مى شنود كسى كه در مشرق است و كسى كه در مغرب است
نـمـى مـانـد خـوابيده اى مگر آنكه بيدار مى شود و نه ايستاده اى مگر آنكه مى نشيند و نه
نـشـسـتـه اى مـگـر آنـكـه بـر مـى خـيـزد از خـوف آن صـدا از
جـبـرئيل است در ماه رمضان در شب جمعه بيست و سوم . و بر اين مضمون اخبار بسيار بلكه
متجاوز از حد تواتر است و در جمله اى از آنها آن را از محتومات شمردند.(39)
پانزدهم ـ افتادن افلاك از سرعت سير و بطؤ حركت آنها؛ چنانچه روايت كرده شيخ مفيد از
ابـى بـصـيـر از حـضـرت باقر عليه السلام در حديثى طولانى در سير و سلوك حضرت
قـائم عـليـه السـلام تـا آنـكـه فـرمـود: پـس درنـگ مـى كـنـد بـر ايـن سـلطـنـت هـفـت
سال مقدار هر سالى ده سال از اين سالهاى شما، آنگاه احياء مى كند خداوند آنچه را كه مى
خـواهـد، گفت : گفتم فداى تو شوم ! چگونه طول مى كشد سالها؟ فرمود: امر مى فرمايد
خـداونـد فـلك را بـه درنـگ كـردن و قـلت حـركـت پـس بـراى ايـن
طول مى كشد روزها و سالها، گفت : گفتم كه ايشان مى گويند اگر فلك تغيير پيدا كرد
فـاسـد مـى شود يعنى عالم ، فرمود: اين قول زنادقه است اما مسلمين پس راهى نيست براى
ايـشان به اين سخن و حال آنكه خداوند ماه را شق نمود براى پيغمبر خود صلى اللّه عليه
و آله و سـلم و آفـتـاب را بـرگـردانـد بـراى يـوشـع بـن نـون و خـبـر داد بـه
طول روز قيامت و اينكه آن مثل هزار سال است از آنچه شما مى شمرديد.(40)
شـانـزدهـم ـ ظـهـور مـصـحـف امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام كـه بـعـد از وفـات
رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم جـمـع نـمـود بـى تـغـيـيـر و
تـبـديـل ، و دارا اسـت تـمـام آنـچـه را كـه بـر سـبـيـل اعـجـاز بـر آن حـضـرت
نـازل شـده بـود و پس از جمع عرض نمود بر صحابه ، اعراض نمودند، پس آن را مخفى
نـمـود و بـه حال خود باقى است تا آنكه بر دست آن جناب ظاهر شود و خلق ماءمور شوند
كـه آن را بخوانند و حفظ نمايند و به جهت اختلاف ترتيب كه با اين مصحف موجود دارد كه
با او ماءنوس شدند حفظ آن را از تكاليف مشكله مكلفين خواهد بود.(41)
هـفـدهـم ـ سايه انداختن ابر سفيد پيوسته بر سر آن حضرت و ندا كردن منادى در آن ابر
بـه نـحـوى كـه بـشـنـود آن را ثـقـليـن و خـافـقـيـن كـه او اسـت مـهـدى
آل مـحـمّد عليهم السلام پر مى كند زمين را از عدل چنانكه پر شده از جور. و اين ندا غير از
آن است كه در چهاردهم گذشت .(42)
هـيـجـدهـم ـ بـودن مـلائكـه و جن در عسكر آن حضرت و ظهور ايشان براى انصار آن حضرت
.(43)
نـوزدهـم ـ تـصـرف نـكـردن طـول روزگـار و گـردش
ليـل و نـهـار و سير فلك دوار در بنيه و مزاج و اعضاء و قوى و صورت و هيئت آن حضرت
بـه ايـن طـول عـمـر كـه تـاكـنـون هـزار و نـود و پـنـج
سال از عمر شريف گذشته و خداى داند كه تا ظهور به كجاى از سن مى رسد، جوان ظاهر
شـود در مرد سى يا چهل ساله باشد، و چون طويل الا عمار از انبياى گذشته و غير ايشان
نباشد كه يكى هدف تير پيرى ( اِنَّ هذا بَعْلى شَيْخا ) (44) باشد، و
ديـگـرى بـه نـوحـه گـرى ( اِنـّى وَهـَنَ الْعـَظـْمُ مـِنـّى وَاشْتَعَلَ الرَّاءْسُ شَيْبَا )
(45) از ضعف پيرى خويش بنالد.
شـيـخ صدوق روايت كرده از ابوالصلت هروى ، گفت : گفتم به جانب رضا عليه السلام
كـه چست علامت قائم شما چون خروج نمايد؟ فرمود: علامتش آن است كه در سن پير باشد و
بـه صـورت جـوان تـا به مرتبه اى كه نظر كننده به آن حضرت گمان برد كه در سن
چهل سالگى يا كمتر از چهل سالگى است .(46)
بـيـستم ـ رفتن وحشت و نفرت است از ميان حيوانات بعضى يا بعضى و ميان آنها و انسان و
بـرخـاسـتـن عـداوت از مـيـان هـمـه آنـهـا چـنـانـكـه پـيـش از كـشـتـه شـدن
هابيل بود. از حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام مروى است كه فرمود: اگر قائم ما خروج
كـنـد صـلح شـود مـيـان درندگان و بهائم حتى اينكه زن راه مى رود ميان عراق و شام نمى
گـذارد پـاى خـود را مـگر بر گياه و بر سر او زينتهاى او است به هيجان نمى آورد او را
درنده و نمى ترساند او را.(47)
بـيـسـت و يـكـم ـ بـودن جـمـعـى از مـردگـان در ركـاب آن حـضـرت ، شـيـخ مـفـيـد
نقل كرده است كه بيست و هفت نفر از قوم موسى و هفت نفر از اصحاب كهف و يوشع بن نون
و سلمان و ابوذر و ابودجانه انصارى و مقداد و مالك اشتر از انصار آن جناب خواهند بود و
حـكـام مـى شـونـد در بـلاد.(48) و روايـت شـده كـه هـركـه
چـهـل صـبـاح دعـاى عـهد: اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظيمِ را بخواند از انصار آن حضرت باشد و
اگـر پـيـش از آن حـضرت بميرد بيرون آورد او را خداوند از قبرش كه در خدمت آن حضرت
باشد.(49)
بـيـسـت و دوم ـ بـيـرون كـردن زمين ، گنج ها و ذخيره هايى را كه در او پنهان و سپرده شده
.(50)
بـيـست و سوم ـ زياد شدن باران و گياه و درختان و ميوه ها و ساير نعم ارضيه به نحوى
كـه مـغـايـرت پـيـدا كـنـد حـالت زمـيـن در آن وقـت بـا حالت آن در اوقات ديگر و راست آيد
قـول خـداى تـعـالى : ( يـَوْمَ تـُبـَدِّلُ الاَرْضُ غـَيـْرَ الاَرْضِ ) . (51)
،(52)
بـيـست و چهارم ـ تكميل عقول مردم به بركت وجود آن حضرت و گذاشتن دست مبارك بر سر
ايـشـان و رفـتـن كـينه و حسد از دلهايشان كه طبيعت ثانيه بنى آدم شده از روز كشته شدن
هـابـيـل تـاكنون و كثرت علوم و حكمت ايشان علم قذف شود در دلهاى مؤ منين پس محتاج نمى
شـود مـؤ مـن بـه عـلمـى كـه در نـزد بـرادر او اسـت ، و در آن وقـت ظـاهـر مـى شـود
تـاءويـل ايـن آيه شريفه ( يُغْنِ اللّهُ كُلا مِنْ سَعَتِهِ ) . (53)،(54)
بـيـسـت و پنجم ـ قوت خارج از عادت در ديدگان و گوشهاى اصحاب آن حضرت به حدى
كـه بـه قـدر چهار فرسخ از آن حضرت دور باشند حضرت با ايشان تكلم مى فرمايد و
ايشان مى شنوند و نظر مى كنند به سوى آن جناب .(55)
بـيـسـت و ششم ـ طول عمر اصحاب و انصار آن حضرت ، روايت شده كه عمر مى كند مرد در
ملك آن جناب تا اينكه متولد مى شود براى او هزار پسر.(56)
بيست و هفتم ـ رفتن عاهات و بلايا و ضعف از ابدان انصار آن حضرت .(57)
بـيـسـت و هشتم ـ دادن قوت چهل مرد به هر يك از اعوان و انصار آن حضرت و گرديده شود
دلهـاى ايـشـان مـانـنـد پـاره آهـن كـه اگـر خـواسـتـنـد بـه آن قـوت ، كـوه را بـكنند خواهند
كند.(58)
بـيـسـت و نـهـم ـ اسـتغفاى خلق به نور آن جناب از نور آفتاب و ماه ؛ چنانكه روايت شده در
تفسير آيه شريفه ( وَ اَشْرَقَتِ الاَرْضُ بِنُورِ رَبِّها ) (59) آنكه مربى
زمين امام زمان است صلى اللّه عليه و على آبائه .(60)
سى ام ـ بودن رايت رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم با آن جناب .(61)
سى و يكم ـ راست نيامدن زره حضرت رسول
صلى اللّه عليه و آله و سلم مگر بر قد شريف آن حضرت و بودن آن بر بدن آن حضرت
هـمـچـنان كه بر بدن مبارك حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم بوده .(62)
سى و دوم ـ از براى آن جناب است ابرى مخصوص كه خداى تعالى آن را براى آن حضرت
ذخـيـره كـرده كـه در آن است رعد و برق پس حضرت سوار مى شود بر آن پس مى برد آن
حضرت را در راه هاى هفت آسمان و هفت زمين .(63)
سى و سوم ـ برداشته شدن تقيه و خوف از كفار و مشركين و منافقين و ميسر شدن بندگى
كـردن خـداى تـعالى و سلوك در امور دنيا و دين حسب نواميس الهيه و فرامين آسمانيه بدون
حـاجـت بـه دسـت بـرداشـتـن از پـاره اى از آنـهـا از بـيـم مـخـالفـيـن و ارتـكـاب
اعمال ناشايسته مطابق كردار ظالمين ؛ چنانچه خداى تعالى وعده فرموده در كلام خود:
( وَعـَدَ اللّهُ الَّذيـن آمـَنـُوا وَ عـَمـِلُوا الصـّالِحاتِ مِنْكُمْ لِيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِى الاَرْضِ كَمَا
اسـْتـَخـْلَفَ الَّذيـنَ مـِنْ قـَبـْلِهِمْ وَ لِيُمَكِنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذى ارْتَضى لَهُمْ وَ لَيُبَدِلَنَّهُمْ مِنْ
بَعْدِ خَوْفِهِمْ امِنا يَعْبُدُونَنى لايُشْرِكُونَ بى شَيئا ) .(64)
وعـده دادن خـداى تـعـالى آنـان را كـه ايمان آورده اند از شما و كردند كارهاى شايسته كه
هـرآينه البته خليفه گرداند ايشان را چنانچه خليفه گردانيد آنان را كه بودند پيش از
ايشان و هرآينه البته متمكن خواهد كرد براى ايشان دين ايشان را كه پسنديد براى ايشان
و هرآينه البته تبديل خواهد كرد مر ايشان را از پس ترس ايشان ايمنى كه بپرستند مرا
و شريك قرار ندهند براى من چيزى را.(65)
سى و چهارم ـ فرو گرفتن سلطنت آن حضرت تمام زمين را از مشرق تا مغرب و برّ و بحر
و معموره و خراب و كوه و دشت ، نماند جايى كه حكمش جارى و امرش نافذ نشود و اخبار در
ايـن مـعـنـى مـتـواتـر اسـت ( وَ لَهُ اَسـْلَمَ مـَنْ فـِى السَّمواتِ وَ الاَرْضِ طَوْعَا وَ كَرْها )
.(66) ،(67)
سـى و پـنـجـم ـ پـر شـدن تـمام روى زمين از عدل و داد چنانكه در كمتر خبر الهى يا نبوى
خاصى يا عامى ذكر يا از حضرت مهدى عليه السلام شده كه اين بشارت و اين منقبت براى
آن جناب مذكور نباشد در آن .(68)
سى و ششم ـ حكم فرمودن آن حضرت در ميان مردم به علم امامت و نخواستن بينه و شاهد از
احدى مثل حكم داود و سليمان عليهما السلام .(69)
سـى و هـفـتـم ـ آوردن احـكـام مـخـصـوصـه كـه تـا عـهـد آن حـضرت ظاهر و مجرى نشده بود
مـثـل آنـكـه پيرزنى و مانع زكات را مى كشد و ميراث دهد برادر را از برادرش در عالم ذرّ،
يـعنى هر دو نفر كه در آنجا در ميانشان عقد اخوت بسته شد در اينجا از يكديگر ميراث مى
بـرنـد. و شـيخ طبرسى رحمه اللّه روايت كرده كه آن جناب مى كشد مرد بيست ساله را كه
علم دين و احكام مسايل خود را نياموخته باشد.(70)
سـى و هـشـتـم ـ بـيـرون آمدن تمام مراتب علوم چنانچه قطب راوندى در ( خرائج ) از
جناب صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود: علم بيست و هفت حرف است پس جميع آنچه
پيغمبران آوردند دو حرف بود و نشناختند مردم تا امروز غير از اين دو حرف را، پس هرگاه
خـروج كـرد قـائم مـا عـليـه السلام بيرون آورد بيست و پنج حرف را پس پراكنده مى كند
آنـهـا را در مـيـان مـردم و ضم مى نمايد به آن دو حرف ديگر را تا آنكه منتشر مى فرمايد
تمام بيست و هفت حرف را.(71)
سـى و نـهـم ـ آوردن شـمـشـيـرهاى سمائى براى انصار و اصحاب آن حضرت . (72)
چهلم ـ اطاعت حيوانات ، انصار آن حضرت را.(73)
چـهـل و يـكـم ـ بـيـرون آمـدن دو نفر از آب و شير پيوسته در ظهر كوفه كه مقرّ سلطنت آن
حـضـرت اسـت از سـنـگ جـنـاب موسى عليه السلام كه با آن حضرت است ؛ چنانچه در (
خرائج ) مروى است از حضرت باقر عليه السلام كه فرمود: چون قائم عليه السلام
خـروج كـنـد و اراده مـكه نمايد كه متوجه كوفه شود منادى آن حضرت ندا كند آگاه باشيد
كـه كـسـى حـمل نكند طعامى و نه آبى و حمل نمايد حجر موسى را كه جارى شده بود از آن
دوازده چـشـمـه آب پـس فـرمـود: نـمـى آيند در منزلى مگر آنكه نصيب مى فرمايد آن را پس
جارى مى شود از آن چشمه ها پس هركه گرسنه باشد سير مى شود و هركه تشنه باشد
سيراب مى گردد پس آن سنگ توشه ايشان است تا وارد نجف شوند پشت كوفه پس چون
فـرود آمـدنـد در ظـهـر كـوفه جارى مى شود از آن پيوسته آب و شير پس هركه گرسنه
باشد سير مى شود و هركه تشنه باشد سيراب مى گردد.(74)
چـهـل و دوم - نـزول حـضـرت روح اللّه عـيسى بن مريم عليه السلام از آسمان براى يارى
حضرت مهدى عليه السلام و نماز كردن حضرت عليه السلام در خلف آن جناب ؛ چنانكه در
روايات بسيار وارد شده بلكه خداى تعالى آن را از مدائح و مناقب آن جناب شمرده ؛ چنانكه
در ( كـتـاب مـخـتصر (بصائر الدرجات ) ) حسن بن سليمان حلى مروى است در خبر
طولانى كه خداوند تبارك و تعالى به رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم فرمود در
شـب مـعـراج كـه عـطـا فـرمـودم بـه تـو اينكه بيرون بياورم از صلب او يعنى على عليه
السـلام يـازده مـهـدى كـه هـمـه از ذريـه تـو بـاشـنـد از بـكـر
بـتـول ، آخـر مرد ايشان نماز مى كند در خلف او عيسى بن مريم عليه السلام ، پر مى كند
زمين را از عدل چنانچه پر شده از ظلم و جور، به او نجات مى دهم از مهلكه و هدايت مى كنم
از ضلالت و عافيت مى دهم از كورى و شفا مى دهم به او مريض را.(75)
چهل و سوم ـ قتل
دجّال لعين كه از عذابهاى الهى است براى اهل قبله چنانچه در تفسير على بن ابراهيم مروى
اسـت از جـنـاب بـاقـر عـليـه السلام كه تفسير فرموده عذاب در آيه شريفه : ( قُلْ هُوَ
الْقـادِرُ عـَلى اَنْ يـُبـْعـَثَ عـَلَيـْكـُمْ عـَذابـا مـِنْ فـَوْقـِكـُمْ ) (76) بـه
دجـال و صـيـحـه و فـرمـودنـد: هـيـچ پـيـغـمـبـرى نـيامد مگر آنكه ترساند مردم را از فتنه
دجال .(77)
چـهـل و چـهـارم ـ جـايـز نـبـودن هـفت تكبير بر جنازه احدى بعد از حضرت اميرالمؤ منين عليه
السلام جز بر جنازه آن حضرت ؛ چنانكه در حديث وفات حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام
و وصيت آن حضرت به امام حسن عليه السلام ذكر شد.(78)
چـهـل و پـنـجـم ـ بـودن تـسبيح آن حضرت است از هيجدهم ماه تا آخر ماه ، بدان كه از براى
حـجج طاهره عليهما السلام تسبيحى است در ايام ماه : تسبيح پيغمبر صلى اللّه عليه و آله
و سـلم در روز اول مـاه اسـت ، تـسـبـيـح امـيـرالمـؤ منين عليه السلام در روز دوم ماه ، تسبيح
حـضرت زهراء عليها السلام در روز سوم ماه ، و به اين ترتيب تسبيح باقى ائمه عليهم
السلام است تا حضرت امام رضا عليه السلام كه تسبيح آن حضرت در دهم و يازدهم است ،
و تسبيح حضرت جواد عليه السلام در دوازدهم و سيزدهم است ، و تسبيح حضرت هادى عليه
السلام ، در چهاردهم و پانزدهم است ، و تسبيح حضرت عسكرى عليه السلام در شانزدهم و
هـفـدهم است ، و تسبيح حضرت حجت عليه السلام در هيجدهم ماه است تا آخر ماه ، و تسبيح آن
حضرت اين است :
( سـُبـْحـانَ اللّهِ عـَدَدَ خـَلْقـِهِ، سـُبْحانَ اللّهِ رِضا نَفْسِهِ، سُبْحانَ اللّهِ مِدادَ كَلِماتِهِ،
سُبْحانَ اللّهِ زَنَةَ عَرْشِهِ، وَالْحَمْدُللّهِ مِثْلَ ذلِكَ ) .(79)
چـهـل و شـشم ـ انقطاع سلطنت جبابره و دولت ظالمين در دنيا به وجود آن جناب كه ديگر در
روى زمـيـن پـادشـاهـى نـخـواهـنـد كـرد، و دولت آن حـضـرت
مـتـصـل شـود بـه قـيـامت يا به رجعت ساير ائمه عليهم السلام يا به دولت فرزندان آن
حضرت ، و نقل شده كه حضرت صادق عليه السلام مكرر به اين بيت مترنم بود:
لِكُلِّ اُناسٍ دَوْلَةٌ يَرْقُبُونَها
|
وَ دَوْلَتُنا فى آخِرِ الدَّهْرِ يَظْهَرُ(80)
|
|