و در ( تحفة الازهار ) است كه آن جناب را در نجف اشرف به ظلم و عدوان آتش زدند و
سـوزانـيـدنـد، و بـرادران عـمـيـدالديـن فـاضـل عـلامـه نـظـام الدّيـن عـبـدالحـمـيـد و
فاضل علامه ضياءالدين عبداللّه و اولاد او نيز از فقها و علما مى باشند.(185)
و در ( عمدة الطّالب ) به ايشان اشاره شده .(186)
و اما محمّد الجوانى بن عبداللّه الا عرج :
پـس مـنـسـوب اسـت بـه جـوانـيـه كه قريه اى است در نزديك مدينه كه منسوب است به آن
عـلويـون بنو الجوانى كه از ايشان است ابوالحسن على بن ابراهيم بن محمّد بن الحسن بن
محمّد الجوانى بن عبيداللّه الا عرج كه علماء رجال او را ذكر كرده اند و توثيق نموده اند و
گـفـتـه انـد ثـقه و صحيح الحديث بوده و با حضرت امام رضا عليه السلام به خراسان
رفته .
و لكـن احـقـر در رفـتـن او بـه خـراسـان بـا حـضـرت امـام رضـا عـليـه السـلام
تـاءمـل دارم ؛ زيرا كه او زياده از صد سال بعد از حضرت امام رضا عليه السلام بوده ،
بـه دليـل ايـنـكـه ابـوالفرج اصفهانى كه تايخ وفاتش در سنه سيصد و پنجاه و شش
است از او سماع كرده و كتب او را از او نقل مى كند و شيخ تلعكبرى كه وفاتش سنه سيصد
و هشتاد و پنج است از پسرش ابوالعباس احمد بن على بن ابراهيم جوّانى اجازه گرفته و
از او روايـت مى كند و دعاى حريق را از او شنيده ، پس بسيار بعيد است كه على بن ابراهيم
مذكور در سنه دويست هجرى با حضرت امام رضا عليه السلام به خراسان رفته باشد و
آنـچـه بـه نـظـر احـقر مى رسد آن است كه محمّد جوانى كه جد جد على است با حضرت امام
رضـا عـليـه السلام به خراسان رفته ، زيرا كه در روايت اسم جوانى برده نشده بلكه
خبر اين است :
( عـَنْ اَبـى جـَعـْفـَرٍ مـَحـَمَّدِ بـْنِ عـيسى قال : كانَ الْجَوّانى خَرِجَ مَعَ اَبى الْحَسَنِ عليه
السلام اِلى خُراسانَ وَ كانَ مِنْ قَرابَتِهِ. )
و مـراد از جـوانـى مـحـمـّد بـن عـبـيداللّه اعرج است و آنكه مراد على بن ابراهيم باشد ظاهرا
اشـتـبـاه اسـت ؛ زيرا كه على مذكور ولادتش در مدينه شده و نشو و نماى او در كوفه و در
كـوفـه وفـات كـرده و اگر جوانى به او بگويند به تبع جدش محمّد جوانى است واللّه
العالم .
و مـحـتـمـل اسـت كـه او را پـسـرى بـوده عـلى نـام و او بـا حـضـرت هـمـراه بـوده چـنـانـكـه
فـاضـل نـسـّابـه جـنـاب سـيـد ضـامـن بـن شـدقـم در ( تـحـفـة الا هـار ) در
احـوال ابـى الحـسـن عـلى بـن مـحـمـّد جـوانـى بـن عـبـيـداللّه اعـرج گفته كه او سيدى بود
جـليـل القـدر و عـظـيـم الشـاءن و رفـيـع المـنـزلة ، حـسـن
الشـّمـائل ، جـم الفـضـائل ، عالم فاضل ، تقى نقى مبارك ، همراه حضرت امام رضا عليه
السـلام بـود در طريق خراسان و از آن حضرت حديث روايت كرده و كثيرالعبادة بود، روزها
روزه مـى گـرفـت و شـب را قـائم بـه عـبـادت بـود و در هـر روزى هـزار مـرتـبـه
قل هو اللّه احد مى خواند. بعد از موتش يكى از اولادش او را در خواب ديد از حالش پرسيد
گـفـت : جـايم در بهشت است به جهت تلاوت كردنم سوره اخلاص را؛ و او را مصنفات عديده
جليله است در بيشتر علوم انتهى .
و نـيـز از اولاد محمّد جوانى است ابوعبداللّه محمّد بن الحسن بن عبداللّه بن الحسين بن محمّد
بن الحسن بن محمّد جوانى ابن عبيداللّه الا عرج كه نجاشى فرموده ساكن طبرستان بود و
فـقـيـه بـود و سـمـاع حـديـث كـرده و از مـصـنـفـات اوسـت ( كـتـاب ثـواب الا
عمال ) .(187)
و امـا حـمـزة المـخـتـلس بـن عـبـيـداللّه الا عـرج پـس اعـقـاب او
قـليـل اسـت ، و از اعقاب او است حسين بن محمدبن حمزة المختلس معروف به ( حرون )
كـه بعد از ايام يحيى بن عمر بن يحيى بن الحسين بن زيد بن الا مام زين العابدين عليه
السـلام كـه گـذشـت ذكـر او، در سـنـه دويست و پنجاه و يك در كوفه خروج كرد. مستعين ،
مزاحم بن خاقان را با لشكرى عظيم به حرب او فرستاد، چون عباسيين به كوفه نزديك
شـدنـد حـسـيـن از راه ديـگر از كوفه بيرون شد و به سامراء رفت و با متعزّباللّه بيعت
كـرد، و ايـن در ايـامـى بـود كـه مـستعين باللّه در بغداد بود و مردم سامراء با متعزّباللّه
بيعت كرده بودند، و مدتى بر اين منوال بر حسين گذشت ديگرباره اراده خروج كرد، او را
بـگرفتند و در محبس افكندند و تا سال دويست و شصت و هشت در زندان بود معتمد او را رها
كـرد ديـگر باره در كوفه خروج كرد، در سنه دويست و شصت و نه او را بگرفتند و به
نـزد ( موفق ) بردند، امر كرد او را در واسط حبس كردند و چندى در زندان بود تا
وفات كرد.
شرح حال على اصغر بن سجاد عليه السلام
ذكر على اصغر بن الا مام زين العابدين عليه السلام و پسرش حسن افطس و اولاد و اعقاب
او:
هـمـانـا عـلى بـن عـلى بـن الحـسـيـن عـليـه السلام كوچكترين فرزندان حضرت سجاد عليه
السـلام بـوده و صـاحـب شـرف و قـدر بـوده ، و گـفـتـه شـده كـه از بـراى او آثـارى از
فضايل و مناقب بوده و حضرت امام زين العابدين عليه السلام او را به نام برادرش على
بن الحسين عليه السلام نام نهاد و اولاد او بسيار شدند.
صاحب ( عمدة الطالب ) مى گويد: على اصغر مكنّى به ابوالحسن است و از پسرش
حسن افطس اعقاب پيدا كرد (188) ابونصر بخارى گفته است : افطس با محمّد
بـن عـبـداللّه بن الحسن نفس زكيه خروج كرد و رايتى بيضاء در دست داشت و آزموده بود و
هـيـچ كـس بـه شـجـاعـت و صـبـر او بـا نـفـس زكـيـه خـروج نـنـمـود، و افـطـس را بـه سـبب
طـول قـامـت ( رمـح (189) آل ابـوطـالب ) مى گفتند.(190)
ابـوالحسن عمرى گفته كه افطس صاحب رايت صفراء نفس زكيه بود و چون نفس زكيه به
قتل رسيد حسن افطس مختفى گرديد و چون حضرت امام جعفر صادق عليه السلام به عراق
آمد و ابوجعفر منصور را بديد به وى فرمود: اى اميرالمؤ منين ! مى خواهى كه به حضرت
رسـول صـلى اللّه عـليـه و آله و سـلم احـسانى كرده باشى ؟ گفت : بلى يا اباعبداللّه .
فرمود: از پسر عمّش حسن بن على بن على يعنى افطس درگذر، منصور از او در گذشت .
و روايت شده از سالمه كنيز حضرت امام جعفر صادق عليه السلام ، كه گفت : مريض شد
حـضـرت امـام جـعـفـر صـادق عـليـه السـلام پـس ترسيد بر خود پس موسى عليه السلام
پـسـرش را بخواست و فرمود: اى موسى ! بده به افطس هفتاد اشرفى و فلان و فلان ،
سـالمـه گـويـد: مـن نـزديـك شـدم و گـفـتـم آيـا عـطـا مـى كـنـى بـه افـطـس و
حال آنكه نشست در كمين تو و مى خواست تو را بكشد؟ فرمود: اى سالمه ! مى خواهى من از
آن كـسـان بـاشـم كـه خـداى تـعـالى فـرمـوده ( وَ يـَقـْطـَعـُونَ مـا اَمـَرَ اللّهِ بـِهِ اَنـْ
يـُوصـَل عـ( (191) ؛ يعنى قطع مى كنند و مى برند چيزى را كه حق تعالى
فرمان كرده كه به هم پيوسته دارند، يعنى رحم .(192) و حسن افطس را اولاد
بـسـيـار اسـت و عقب او از پنج تن است : على الحورى و عمر و حسين و حسن مكفوف و عبيداللّه
قتيل برامكه .
امـا على الحورىّ(193) بن افطس بن على اصغر بن الا مام زين العابدين عليه
السـلام مـادرش امّ ولد اسمش عبّاده بوده ، و على شاعرى فصيح و همان كس باشد كه دختر
عـمـر عـثـمـانـيـّه را كـه از نـخـست در تحت نكاح مهدى عباسى بود به نكاح درآورد و موسى
الهادى را اين امر اگران افتاد و فرمان داد تا او را طلاق گويد.
عـلى امـتناع نمود و گفت : مهدى رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلم نبوده است تا زنان
او بـعـد از وى بر ديگران حرام باشند و از من اشرف نبوده است ، موسى هادى از اين سخن
در خـشـم شد و فرمان داد چندان او را بزدند تا بى هوش گشت ، و اين على را هارون رشيد
به قتل رسانيد.
شرح حال سيد رضى الدين آوى
ذكر سيد رضى الدّين محمّد آوى كه يكى از اعقاب على الحورىّ است :
هـمـانـا از اعـقـاب عـلى الحـورىّ مـى بـاشـد سـيـد جـليـل عـابـد
نـبـيـل رضـى الدّين محمّد آوى النقيب ابن فخرالدّين محمّد بن رضى الدّين محمّد بن زيد بن
الدّاعـى زيد بن على بن الحسين بن الحسن بن ابى الحسن على بن ابى محمّد الحسن النّقيب
الرّئيس ابن على بن محمّد بن على الحورىّ ابن حسن بن على اصغر ابن الا مام زين العابدين
عـليـه السـلام و ايـن سـيـد جـليـل صـاحـب مـقـامـات عـاليـه و كـرامـات بـاهـره اسـت و
عـديـل سـيـد رضـى الدّيـن بن طاوس و صديق او است و بسيار مى شود كه سيد بن طاوس
تعبير مى كند از او در كتب خود به برادر صالح چنانكه در ( رساله مواسعه و مضايقه
) فرموده كه توجه كردم من با برادر صالح خود محمّد بن محمّد بن محمّد قاضى آوى ـ
ضاعف اللّه سعادته و شرّف خاتمته ـ از حلّه به سوى مشهد مولايمان حضرت اميرالمؤ منين
عـليـه السـلام پـس بيان فرموده كه در اين سفر مكاشفات جميله و بشارات جليله براى من
روى داد.(194)
مـؤ لف گـويد: كه از براى اين سيد بزرگوار قصه اى است متعلق به ( دعاى عبرات
) كـه سـيد بن طاوس در ( مهج الدّعوات ) و علامه در ( منهاج الصلاح )
بـه آن اشاره كرده اند و آن حكايت چنين است كه خفر المحقّقين از والدش علامه از جدش شيخ
سـديـدالدّيـن از سـيـد مـذكـور روايـت كـرده كـه آن جناب محبوس بود در نزد اميرى از امراء
سلطان جرماغون مدت طويلى در نهايت سختى و تنگى ، پس در خواب خود ديد خلف صالح
منتظر ـ صلوات اللّه عليه ـ را پس گريست و گفت : اى مولاى من ! شفاعت كن در خلاص شدن
مـن از ايـن گـروه ظـلمه ، حضرت فرمود: بخوان دعاى عبرات را، سيد گفت : كدام است دعاى
عـبرات ؟ فرمود: آن دعا در ( مصباح ) تو است ، سيد گفت : اى مولاى من ! دعا در (
مصباح ) من نيست . فرمود نظر كن در ( مصباح ) خواهى يافت دا را در آن ، پس از
خواب بيدار شده نماز صبح را ادا كرد و ( مصباح ) را باز نمود پس ورقه اى يافت
در مـيـان اوراق كـه ايـن دعـا نـوشـتـه بـود در آن ، پـس
چـهـل مرتبه آن دعا را خواند. آن امير را دو زن بود يكى از آن دو زن عاقله و مديره و آن امير
بـر او اعـتـماد داشت ، پس امير نزد او آمد در نوبه اش پس گفت به امير، گرفتى يكى از
اولاد امـيـرالمـؤ مـنـيـن عـليـه السـلام را؟ امـيـر گـفـت : چـرا سـؤ
ال كـردى از ايـن مطلب ؟ گفت : در خواب ديدم شخصى را و گويا نور آفتاب مى درخشد از
رخسار او، پس حلق مرا ميان دو انگشت خود گرفت آنگاه فرمود كه مى بينم شوهرت را كه
گرفت يكى از فرزندان مرا، و طعام و شراب بر او تنگ گرفته پس من به او گفتم : اى
سيد من ! تو كيستى ؟ فرمود: من على بن ابى طالبم ، بگو به او اگر او را رها نكرد هر
آيـنـه خـراب خـواهم كرد خانه او را. پس اين خواب منتشر شد و به سلطان رسيد، پس گفت
مـرا عـلمـى بـه ايـن مـطـلب نيست و از بوّاب خود جستجو كرد و گفت كى محبوس است در نزد
شـما؟ گفتند: شيخ علوى كه امر كردى به گرفتن او، گفت : او را رها كنيد و اسبى به او
بدهيد كه سوار شود و راه را به او دلالت كنيد كه رود به خانه خود انتهى .(195)
و ايـن سـيد جليل همان است كه سند يك قسم استخاره به تسبيح به او منتهى مى شود. و او
روايـت مـى كند از حضرت صاحب الا مر عليه السلام چنانكه شيخ شهيد در ( ذكرى )
نـقـل فرموده و ظاهر آن است ك سيد آن استخاره را تلقى كرده از حضرت حجت عليه السلام
مـشـافهةً بدون واسطه و اين در غيبت كبرى منقبتى است ( عظيمه لايَحُومُ حَلوْلَها فَضيلَةٌ.
) و مـن كـيـفـيت آن استخاره را در ( كتاب باقيات صالحات ) كه در حاشيه (
مفاتيح ) است نقل كردم به آنجا رجوع كنند.(196)
روايـت مـى كـنـد اين بزرگوار از برادر روحانى خود سيد بن طاوس و از پدر بزرگوار
خود از پدرش از پدرش از پدرش داعى بن زيد ـ كه پدر چهارم او است ـ از سيد مرتضى
و شيخ طوسى و سلاّر و غيره و وفاتش در چهارم صفر سنه ششصد و پنجاه و چهار واقع
شده .
و ( آوىّ ) نسبت به ( آوه ) بر وزن ساوه از توابع قم است و فضيلت بسيار
براى آن نقل شده كه جمله اى از آن را قاضى نوراللّه در ( مجالس المؤ منين ) ايراد
فـرمـوده .(197) و بـدان كـه از بـنـى اعـمـام سـيـد رضـى مـذكـور اسـت سـيـد
جـليـل شـهـيـد تـاج الدّيـن ابـوالفـضل محمّد بن مجدالدّين حسين بن على بن زيد بن داعى و
شايسته است كه ما به نحو اختصار به شهادت او اشاره كنيم .
شهادت ابوالفضل تاج الدّين محمّد الحسينى رحمه اللّه :
صـاحـب ( عـمـدة الطـالب ) گـفـتـه كـه ايـن سـيـد
جـليـل در آغـاز امر واعظ بود، و روزگار خويش را به مواعظ و نصايح به پاى گذاشت ،
سـلطـان اولجـايـتـو مـحمّد او را احضار كرده به حضرت خويش اختصاص داد، و نقابت نقباء
مـمـالك عـراق و مـملكت رى و بلاد خراسان و فارس و ساير ممالك خود را بهتمامت به عهده
كـفـايـتـش حوالت داد، اما رشيدالدّين طبيب كه در حضرت سلطان وزارت داشت با تاج الدّين
بـه عـداوت و كـيـن بـوده و سـبـب آن شـد كـه در مـشـهـد ذى
الكـفـل نـبى عليه السلام كه در قريه اى در ميان حلّه و كوفه بود مردم يهود به زيارت
مى رفتند و به آن مكان شريف حمل نذور مى نمودند، سيد تاج الدّين بفرمود تا مردم يهود
را از آن قـريـه مـمـنـوع داشـتـند، و در بامداد آن شب منبرى در آنجا نصب نموده نماز جمعه و
جـمـاعـتـى به پاى مى رفت . رشيدالدّين كه از علو مقام و منزلت سيد والا رتبت در حضرت
سلطنت دلى پر كين و خاطرى اندهگين داشت از اين كردار بر حسد و عداوتش بر افزود پس
اسباب قتل او را فراهم نمود به نحوى كه جاى ذكرش نيست .
پـس ايـن سـيـد جـليـل را بـا دو پـسـرش شـمس الدّين حسين و شرف الدّين على در كنار دجله
حـاضـر كـردنـد بـر طـبـق مـيـل رشـيـد خـبـيـث ، اول دو پـسـرش را و پـس از آن خـود آن سـيد
جـليـل را بـه قـتـل رسانيدند، و اين قضيه در ماه ذى القعده سنه هفتصد و يازده روى داد، و
بعد از قتل ايشان مردم عوام بغداد و جماعت حنابله شقاوت نهاد خباثت فطرى خويش را ظاهر
كره بدن آن سيد جليل را پاره پاره كرده گوشتش را بخوردند، موهاى شريفش را كنده هر
دسـتـه از مـوى مـبـاركـش را بـه يـك ديـنـار بـفروختند، چون سلطان اين داستان بشنيد سخت
خـشـمناك شده و از قتل او و پسرانش متاءسف گرديد و بفرمود تا قاضى حنابله را به دار
كشند جماعتى لب به شفاعت گشودند، فرمان داد تا واژگونه اش بر دراز گوشى كور
نشانده در بازارهاى بغداد گردش دهند و هم فرمان داد كه بعد از آن حنابله كسى قضاوت
نكند.(198)
ذكر بعض اعقاب عمربن حسن افطس بن على اصغر بن الا مام زين العابدين عليه السلام
شرح حال
سيد عبداللّه شبّر
از جـمـله ايـشـان اسـت سـيـد عـبـداللّه شـبـّر. بـدان كـه از اعـقـاب او اسـت سـيـد
جـليـل الشـاءن سـيـد عـبـداللّه مـعـروف بـه شـبـّر، ابـن سـيـد
جليل عالى همت رفيع مرتبت سيد محمّدرضا ابن محمّد بن الحسن بن احمد بن على بن احمد بن
ناصرالدّين بن شمس الدّين محمّد بن نجم الدّين بن حسن شبّر بن محمّد بن حمزة بن احمد بن
عـلى بـن طـلحـة بن الحسن بن على بن عمر بن الحسن افطس بن على بن على بن الحسين بن
عـلى بـن ابـى طـالب عـليـهـمـا السـلام فـاضـل مـحـدث
جليل و فقيه خبير متتبع نبيل عالم ربانى مجلسى عصر خود تلمّذ كرده بر جماعتى از فقهاء
اعلام مانند شيخ جعفر كبير و صاحب رياض و آقاميرزا محمّد مهدى شهرستانى و محقق قمى و
شـيـخ احـسـانـى و غـيـرهـم و تـصـنـيـف كـرده كـتب نافعه بسيار در تفسير و حديث و فقه و
اصول و عبادات و غير ذلك و تعريف كرده جمله اى از كتابهاى فارسى علامه مجلسى را.
و شيخ ما مرحوم ثقة الاسلام نورى در ( دارالسّلام ) اسامى مصنّفات او را به اعداد
ابـيـات آنها ذكر فرموده و نقل كره از شيخ اجل محقق مدفّق شيخ اسداللّه صاحب ( مقابس
الا نـوار ) كه وقتى داخل شد بر سيد مذكور و تعجب كرد از كثرت مصنفات او و قلت
مصنفات خود با آن فهم و استقامت و اطلاع و دقت كه حق تعالى به او مرحمت فرموده بود و
سـرّ او را از سـيـد پـرسـيد، سيد گفت كه كثرت تصانيف از من توجه امام همام حضرت امام
مـوسـى عـليـه السـلام است ؛ زيرا كه من آن حضرت را در خواب ديدم كه قلمى به من داد و
فـرمـود: بـنـويـس ! از آن وقت من موفق شدم به تاءليف ، پس هرچه از قلمم بيرون آمده از
بركات آن قلم شريف است .(199)
وفـات كـرد در رجـب سـنـه هـزار و دويـسـت و چـهـل و دو بـه سـن پـنـجـاه و
چـهـل سالگى و قبر شريفش در جوار حضرت موسى بن جعفر عليه السلام است با مرحوم
والدش در رواق شـريـف در حـجـره اى كـه قـريـب بـه بـاب القـبـله است در يمين كسى كه
داخل حرم مطهر شود.
و نـيـز از اعـقـاب عمر بن حسن افطس است امير عمادالدّين محمّد بن نقيب النّقباء امير حسين بن
جـلال الدّيـن مرتضى بن حسن بن حسين بن شرف الدّين مجددالدّين محمّد بن تاج الدّين حسن
بـن شرف الدّين حسين بن الا مير الكبير عمادالشّرف بن عباد بن محمّد بن حسين بن محمّد بن
الا مير حسين القمى بن الامير على بن عمرالا كبر بن حسن الا فطس بن على الاصغر بن الا مام
زيـن العـابـديـن عـليـه السـلام . و امـيـر عـمـادالدّيـن مـذكـور
اول كـسـى اسـت كـه وارد شـد بـه اصـفهان و مدفون است در كوه جورت اصفهان جنب قريه
خاتون آباد و او را دو پسر معروف بوده : مير سيد على كه مدفون است نزد او و ديگر مير
اسـمـاعـيل كه او نيز در بقعه جورت مدفون است ، و مشهور است به ( شاه مراد ) ، و
مـحـل نـذور و صـاحـب كـرامـات جليله است و اولاد و احفاد او علماء و مدرس و رئيس بوده اند و
شـايـسـتـه اسـت كـه مـن در ايـنـجـا به جهت احياء ذكر آنها اشاره به معروفين از آنها نمايم
بنابر آنچه از بعض مشجرات التقاط كرده ايم .
شرح حال خاتون آبادى
ذكر اولاد و اعقاب ميراسماعيل بن مير عمادالدّين محمّد معروف به خاتون آبادى :
مـير اسماعيل بن مير عماد را دو پسر معروف بوده است : مير محمدباقر، و مير محمّد صالح ،
اما مير محمّدباقر پس مردى عالم و ورع و زاهد و صاحب مقامات عليهو كرامات جليه بوده اخذ
حـديـث كـرده از تـقـى مـجـلسـى و حـافـظ قـرآن مـجيد بوده و هفت مرتبه حج مشرف شده كه
بيشترش پياده بوده ، ولادتش در خاتون آباد بوده و قبرش در جورت معروف و مزار است .
و پـسـرش مـيـر عـبدالحسين فاضل كامل عالم ورع محث فقيه و ثقة مجمع اخلاق فاضله كثير
الجـد در عـبـادت و زهـد و تقوى است و تلميذ محقق سبزوارى و تقى مجلسى است ، در شعبان
سـنـه هـزار و سـى و هـفـت در خـاتون آباد متولد شده و در اصفهان وفات كرده . و در تخت
فولاد در مقبره بابا ركن الدّين مدفون گشته و پسرش مير معصوم است كه در سنه هزار و
صـد پـنـجـاه و شـش وفات كرده و در تخت فولاد در نزديكى تكيه محقق خوانسارى در جلو
قـبـر مـرحـوم خـلد مـقـام آقـا مـحـمـّد بـيـدآبـادى مـدفـون گـشته و معروف است به كرامات و
محل نذور خلق است . گويند آقامحمّد وصيت كرده بود كه نزد او دفنش كنند.
و فـرزنـد ديـگـر مـيـر مـحـمـدبـاقـر، مـيـر مـحـمـّد اسـمـاعـيـل اسـت كـه عـالمـى
عـامـل فـاضـل كـامـل ، زاهـد، تارك دنيا بوده و در علم فقه و حديث و تفسير و كلام و حكمت و
غـيـرهـا مـاهـر بـوده و در جـامـع جـديـد عـبـاسـى در اصـفـهـان مـدرس بـوده و قـريـب پـنجاه
سـال تـدريـس مى كرده و اخذ علم از مولى محمدتقى مجلسى و ميرزا رفيع الدّين نائينى و
سـيـدميرزا جزائرى نموده و هشتاد و پنج سال عمر نموده و در روز دوشنبه شانزدهم ربيع
الثـّانـى سـنـه يـك هـزار و سـى و يـك مـتولد شده و در سنه يك هزار و يك صد و شانزده
وفـاتـت فروده . و از رساله اجازات سيد نورالدّين بن سيد نعمت اللّه جزايرى رحمه اللّه
نـقـل شـده كـه در حال اين سيد جليل نگاشته كه در سن هفتاد سالگى عزلت از خلق اختيار
كرده در مدرسه تخت فولاد كه از بناى خود ايشان است سكنى نموده و قبر خود را حجره اى
از حجرات كنده و شبها بعد از فريضه مغرب و عشاء در ميان آن قبر رفته و تهجّد در قبر
گـذاشـتـه و بـعـد از آن از قـبـر بـيـرون مـى آمـد و شـرح بـر
اصـول كـافـى و تـفـسير قرآن مى نوشته و روزها جمعى از طلاب مستعد كه از جمله مرحوم
والدم سـيـد نعمت اللّه بوده در خدمت ايشان بودند. عاقبت در همانجا وفات فرمود و در همان
قبر مدفون شد و بعد از فوت ايشان شاه سلطان حسين حجره را بزرگ كرده و قبه براى
او ساخت الا ن در تخت فولاد موجود است .
و مـيـر مـحـمـداسـمـاعـيـل مـذكـور را چـنـد فـرزنـد بـوده از جمله مير محمدباقر ملاّباشى كه
فـاضـل كامل متبحر در فنون علم ، صاحب مؤ لفات بوده از جمله ( ترجمه مكارم الا خلاق
) ، اخـذ عـلم كـرده بـود از والد مـاجـدش و از مـحـقـق خوانسارى ، و در مدرسه چهارباغ
اصـفـهـان تـدريـس مـى فرمود، و در سنه هزار و يك صد و بيست و هفت او را به زهر شهيد
كردند در تاريخ او گفته شده : ( آمد جگر ) [دويست و بيست و سه ] از شهيد ثالث
بيرون [هزار و سيصد و پنجاه ](200) ، در تخت فولاد در جوار والدش در يكى
از حـجـرات مـدفـون گـشـت . و در نـزد او است قبر فرزند جليلش زاهد ماهر در فنون علم ،
سـيـّمـا ( فقه ) و ( حديث ) و ( تفسير ) بوده . اخذ علم كرده ه بود از
والد ماجد خود و از فاضل خوانسارى و امامت مى كرده در جامع عباسى و تدريس مى نموده در
مـدرسـه جـديـده سـلطـانـيـه و چـون در زمـان افـاغـنـه بـوده
مجهول القدر مانده .
و فـرزنـد جـليـلش اسـتـاد الكـل فـى الكـل مـيـرزاابـوالقـاسـم مـدرس عـالم
فـاضـل كـامـل تـقـى نـقـى جـامع اغلب علوم از فقه و حديث و تفسير و اخلاق و كلام ، استاد
فـضـلاء عـصـر خود بوده مانند والد ماجدش سيد محمداسماعيل در جامع عباسى امامت داشته و
قـريـب سـى سـال در مـدرسـه سـلطـانـيـه تدريس مى نموده و در علم حكمت و كلام بر عالم
جـليـل مـولى اسـمـاعـيـل خـواجـوئى تـلمـّذ كـرده و در فـقـه و
اصـول و حـديـث بـر عـلامه طباطبائى بحرالعلوم تلمّذ نموده و جناب بحرالعلوم از ايشان
حـكمت و كلام چهار سال اخذ كرده و در سنه هزار و دويست و دو به سن پنجاه و هفت سالگى
در اصـفـهـان وفـات كـرده جـنـازه اش را بـه نـجـف اشـرف
حمل كردند و در نزديكى مضجع شريف او را در سردابى دفن نمودند.
و فرزند جليلش مير محمّدرضا عالم فاضل تقى نقى ماهر در فقه و حديث بوده ، محترز از
لذات و مـنـعـزل از خـلق بـوده بـعـد از پـدرش مـدت سـى
سـال در مـدرسـه سـلطـانـيه تدريس و در جامع عباسى امامت داشته ، در ماه رجب سنه هزار و
دويـسـت و سـى و هـشـت در اصـفـهـان وفـات كـرده جـنـازه اش را بـه نـجـف اشـرف
حمل نمودند.
و فـرزنـد جـليـلش مـيـر مـحـمـّد صـادق عـالم فـاضـل
كـامـل ورع تـقـى نـقـى جـامع معقول و منقول و مدرس در اغلب علوم بوده ، اكثر علماء بلاد از
تـلامـذة او بـودنـد، امـامـت كـرد در جـامـع عـبـاسـى مـدت سـى و دو
سـال ، ازهـد اهـل زمان خود بوده چهل سال روزه گرفته و به اندك جيزى تعيّش كرده و در
مدت عمر خود در محبس حكام و سلاطين داخل نشده مگر يك شب به جهت محاجّه با ميرزاعلى محمّد
بـاب . اخـذ كـرده بـود عـلم فـقـه را از مـحـقق قمى و شيخ محمدتقى صاحب ( حاشيه بر
مـعـاليـم ) و عـلم حـكـمـت و كـلام را از مـولى عـلى نـوريـو مـلاّ مـحـراب و مـلاّ
اسـمـاعـيـل خواجوئى ، در سنه هزار و دويست و هفت متولد شده و در چهاردهم رجب سنه هزار و
دويـسـت و هـفـتـاد و دو بـعـد از تـحـويل به شش ساعت وفات فرمود و عجب آن است كه والد
مـاجـدش مـيـر مـحـمـدرضـا و جـدّ امـجـدش مـيـرزاابـوالقـاسـم نـيـز هـر كـدام بـعـد از
تحويل شمس به شش ساعت وفات كردند وضوان اللّه عليهم اجمعين .
و نافله (201) ايشان عالم فاضل
كـامـل حاج مير محمّد صادق بن حاج مير محمّد حسين بن مير محمدصادق مذكور است كه مقامش در
عـلم مـقـامـى اسـت رفـيـع ، مـانـنـد آبـاء امـجـادش در اصـفـهـان بـه تـدريـس و نـشـر عـلم
اشـتـغـال داشـت تـا سـال گـذشـتـه كـه سـنـه يـك هـزار و سـيـصـد و
چهل و هشت باشد به رحمت ايزدى پيوست .
شرح حال مير محمّد صالح
ذكـر مـيـر محمّد صالح فرزند ديگر ميراسماعيل بن مير عمادالدّين محمّد و ذكر اولاد و اعقاب
او:
هـمـانـا مـيـر مـحـمـّد صالح را از زوجه خود سيدة النساء بنت سيد حسين حسينى كه منتسب به
گـلسـتـانـه اسـت دو فـرزنـد بـود: سـيـد عـبـدالواسع و سيد محمدرفيع ، سيد محمّدرفيع
مـشـغـول بـه عـبـادت بـود هشتاد و هشت سال عبادت كرد و در اصفهان وفات نمود و در مقبره
بـابـا ركـن الدّيـن مـدفـون گـشـت و سـيـد مـحـمـّد صـالح والدش در
اوايـل شـبـاب (جـوانـى ) وفـات كرد و در خاتون آباد با سيد حسين پدر زوجه خود در جنب
بقعه اى كه منسوب است به ابن محمّد حنفيّه ، مدفون گشت .
|