next page

fehrest page

back page

دوازدهـم ـ از ( ربـيـع الا بـرار ) زمـخـشـرى نـقـل اسـت كـه چـون يـزيـدبـن مـعـاويـه بـه جـهـت قـتـل و غـارت اهـل مـديـنـه مُسْلِم بن عُقْبَه را به مدينه فرستاد حضرت امام زين العابدين عليه السلام كـفـالت فرمود چهارصد زن كشيرالاَوْلاد را با عيال و حشم آنها و ايشان را جزء عيالات خود نـمـود، خـورش و خـوردنـى و نـفقه داد تا لشكر ابن عُقْبَه از مدينه بيرون شدند يكى از آنـان گـفـت : بـه خدا قسم كه من در كنار پدر و مادرم چنين زندگانى به خوشى و آرامشى نكرده بودم كه در سايه عطوفت اين شريف نمودم .(20)
فصل سوم : در بيان عبادات حضرت امام زين العابدين عليه السلام
هـمـانـا كـثرت عبادت حضرت سيدالعابدين عليه السلام اشهر است از آنكه ذكر بشود، آن جناب عابدترين اهل روزگار بود چنانكه در القاب شريفش به برخى از آن اشارت رفت و بس است در اين مقام كه هيچ كس از مردمان را طاقت نبود كه مانند حضرت اميرالمؤ منين عليه السـلام رفـتـار نمايد، چرا كه آن حضرت در شبانه روزى هزار ركعت نماز مى گذاشت ، و چـون وقـت نـماز مى رسيد بدنش را لرزه مى گرفت و رنگش زرد مى گشت و چون به نماز مـى ايـسـتاد مانند ساق درختى بود حركت نمى كرد مگر آنچه كه باد او را حركت دهد و چون در قرائت حمد به ( مالِكِ يَوْمِ الدّينِ ) مى رسيد چندان آن را مكرر مى كرد كه نزديك مى گشت قالب تهى كند و چون سجده مى كرد سر از سجده بر نمى داشت تا عرق مباركش جـارى مـى شـد. شبها را به عبادت به روز مى آورد و روزها را روزه مى داشت و شبها چندان نـمـاز مـى گـذاشـت كـه خـسته مى شد به حدى كه نمى توانست ايستاده حركت نمايد و به فـراش خـويـش خود را برساند لاجرم مانند كودكان كه به راه نيفتاده اند حركت م مى نمود تا خود را به فراش خود مى رسانيد و چون ماه رمضان مى شد تكلم نمى كرد مگر به دعا و تسبيح و استغفار. و از براى آن حضرت خريطه اى بود كه در آن تربت مقدّسه حضرت امـام حسين عليه السلام نهاده بود. هنگامى كه مى خواست سجده كند بر آن تربت سجده مى كرد.
و در ( عـيـن الحـيـاة ) اسـت كه صاحب كتاب ( حلية الا ولياء ) روايت نموده (21) كه چون حضرت امام زين العابدين عليه السلام از وضو فارغ مى شدند و اراده نماز مى فرمودند رعشه در بدن و لرزه بر اعضاى آن حضرت مستولى مى شد چون سؤ ال مى نمودند مى فرمود كه واى بر شما! مگر نمى دانيد كه به خدمت چه خداوندى مى ايستم و با چه عظيم الشّاءنى مى خواهم مناجات كنم . در هنگام وضو نيز اين حالت را از آن حضرت نقل كرده اند.
روايـتـى وارد شـده كـه فـاطـمـه دخـتـر حـضـرت اميرالمؤ منين عليه السلام روزى جابربن عـبداللّه انصارى رضى اللّه عنه را طلبيد و گفت : تو از صحابه كبار حضرت رسولى و مـا اهـل بـيـت را حـق بـر تـو بـسـيـار اسـت و از بـقـيـه اهـل بـيـت رسـالت هـمـيـن عـلى بن الحسين عليه السلام مانده و او بر خود جور مى نمايد در عـبـادت الهـى ، پيشانى و زانوها و كفهاى او از بسيارى عبادت پين كرده و مجروح گشته و بدن او نحيف شده و كاهيده ، از او التماس نما كه شايد پاره اى تخفيف دهد، چون جابر به خـدمـت آن جـنـاب رسـيـد ديـد كـه در مـحـراب نـشـسـته و عبادت بدن شريفش را كهنه و نحيف گـردانـيـده و حـضرت ، جابر را اكرام فرمود و در پهلوى خويش تكليف نمود و با صداى بـسـيـار ضـعـيـف احـوال او را پـرسـيـد، پـس جـابـر گـفـت : يـابـن رسول اللّه ! خداوند عالميان بهشت را براى شما و دوستان شما خلق كرده و جهنم را براى دشـمـنـان و مـخـالفـان شـمـا آفـريده پس چرا اين قدر بر خود تعب مى فرمايى ؟ حضرت فـرمـود كه اى مصاحب حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلم ، حضرت رسالت پناه صلى اللّه عليه و آله و سلم با آن كرامتى كه نزد خداوند خود داشت كه تك اوْلاى گذشته و آينده او را آمرزيد، او مبالغه و مشقت در عبادت را ترك نفرمود ـ پدرم و مادرم فداى او باد ـ تـا آنـكـه بـر سـاق مبارك نفخ ظاهر شد و و قدمش ورم كرد، صحابه گفتند كه چرا چنين زحـمـت مـى كشى و حال آنكه خدا بر تو تقصير نمى نويسد؟ فرمود كه آيا من بنده شاكر خـدا نـبـاشـم و شـكـر نـعـمـتـهـاى او را تـرك نـمـايـم ؟! جـابـر گـفـت : يـابـن رسـول اللّه ! بـر مـسـلمـانـان رحـم كـن كـه به بركت شما خدا بلاها را از مردمان دفع مى نـمـايد و آسمانها را نگاه مى دارد و عذابهاى خود را بر مردمان نمى گمارد. فرمود كه اى جابر! بر طريق پدران خود خواهيم بود تا ايشان را ملاقات نمايم .(22)
از حـضـرت صـادق عـليـه السـلام مـنـقـول اسـت كه پدرم فرمود: روزى بر پدرم على بن الحـسـيـن عـليـه السلام داخل شدم ديدم كه عبادت در آن حضرت بسيار تاءثير كرده و رنگ مـبـاركـش از بـيـدارى زرد گـرديده و ديده اش از بسيارى گريه مجروح گشته و پيشانى نورانيش از كثرت سجود پينه كرده و قدم شريفش از وفور قيام در صلات ورم كرده چون او را بـر ايـن حـال مشاهده كردم خود را از گريه منع نتوانستم نمود و بسيار بگريستم آن حضرت متوجه تفكر بودند بعد از زمانى به جانب من نظر افكندند و فرمودند كه بعضى از كتابها كه عبادت اميرالمؤ منين عليه السلام در آنجا مسطور است به من ده چون بياوردم و پـاره اى بـخواندند بر زمين گذاشتند و فرمودند كه كى ياراى آن دارد كه مانند على بن ابى طالب عليه السلام عبادت كند؟!(23)
كلينى از حضرت جعفر بن محمد عليه السلام ، روايت كرده كه حضرت سيدالساجدين عليه السـلام چـون بـه نـمـاز مـى ايستاد رنگش متغير مى شد و چون به سجود مى رفت سر بر نمى داشت تا عرق از آن جناب مى ريخت .(24)
از حـضرت امام محمد باقر عليه السلام منقول كه حضرت على بن الحسين عليه السلام در شـبـانـه روزى هـزار ركـعـت نـمـاز مـى گزارد و چون مى ايستاد رنگ به رنگ مى گرديد و ايستادنش در نماز ايستادن بنده ذليل بود كه نزد پادشاه جليلى ايستاده باشد، و اعضاى او از خـوف الهـى لرزان بـود و چـنـان نماز مى كرد كه گويا نماز وداع است و ديگر نماز نـخـواهـد كـرد، چـون از تـغـيـر احـوال آن جـنـاب سـؤ ال مـى نـمـودنـد چـنـين مى فرمود: كسى كه نزد خداوند عظيمى ايستد سزاوار است كه خائف باشد.(25) و نقل كرده اند كه در بعضى از شبها يكى از فرزندان آن جناب از بـلنـدى افـتاد دستش شكست و از اهل خانه فرياد بلند شد، همسايگان جمع شدند و شكسته بـنـد آوردنـد دسـت آن طـفـل را بـسـتـنـد و آن طـفـل از درد فـريـاد مـى كـرد و حـضـرت از اشـتـغـال بـه عـبـادت ، نـمـى شـنـيـد. چـون صـبـح شـد و از عـبـادت فـارغ گـرديـد دسـت طفل را ديد در گردن آويخته ، از كيفيت حال پرسيد خبر دادند.(26)
و در وقـت ديـگـر در خـانـه اى كـه حـضـرت در آن خـانـه در سـجـود بـود آتـشى گرفت و اهل خانه فرياد مى كردند كه يَابْنَ رَسُولِ اللّه ! اَلنّارُ! اَلنّارُ! حضرت متوجه نشدند تا آتـش ‍ خاموش شد بعد از زمانى سر برداشتند از آن جناب پرسيدند كه چه چيز بود شما را غـافـل از ايـن آتـش گردانيده بود؟ فرمود كه آتش كبراى قيامت مرا از آتش اندك در دنيا غـافـل گـردانـيـده بـود. (تـمـام شـد آنـچـه از ( عـيـن الحـيـاة ) نقل كرديم ).(27)
روايت شده از ابوحمزه ثمالى كه از زاهدين اهل كوفه و مشايخ آنجا بود گفت :
ديـدم حـضرت امام زين العابدين عليه السلام را كه وارد مسجد كوفه شد و آمد نزد ستون هـفـتـم و نـعـليـن خـود را كند و به نماز ايستاد پس دستها را تا برابر گوش بلند كرد و تـكـبـيـرى گـفت كه جميع موهاى بدن من از دهشت آن راست ايستاد و گفته كه چون آن حضرت نماز گذاشت گوش كردم نشنيدم لهجه اى پاكيزه تر و دلرباتر از آن .(28)
و نيز روايت شده كه آن حضرت از تمامى مردم ، صوت مقدسش به قرآن مجيد نيكوتر بود و چـنـدان نـيـكـو و دلكـش قـرائت نـمودى كه سقّايان بر در خانه آن حضرت مى ايستادند و قرائت آن جناب را استماع مى نمودند.(29)
غزالى در كتاب ( اسرار الحجّ ) نقل كرده از سفيان بن عيينه كه حج گزارد على بن الحسين عليه السلام چون خواست محرم شود راحله اش ايستاد و رنگش ‍ زرد شد و لرزه او را عـارض شـد شـروع كـرد بـه لرزيـدن و نتوانست لبيك بگويد، سفيان گفت : چرا تلبيه نـمـى گـويـيـد؟ فـرمـود: مـى ترسم در جواب گفته شود لالَبَّيْكَ وَ لاسَعْدَيْكَ! پس چون تـلبـيـه گـفـت غـش كـرد و از راحـله اش بـر زمـيـن واقـع شـد و پـيـوسـتـه ايـن حال او را عارض مى شد تا از حجش فارغ شد.(30)
در كـتـاب ( حـديـقـة الشـّيـعـه ) اسـت كـه طـاوس يـمـانـى گـفـت : نـصـف شـبـى داخـل حـجـر اسـمـاعيل شدم ديدم كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام در سجده است و كلامى را تكرار مى كند چون گوش كردم اين دعا بود:
( اِلهى عُبَيْدُكَ بِفِنائِكَ، مِسْكينُكَ بِفِنائكَ، فَقيرُكَ بِفِنائِكَ. )
و بـعـد از آن هـرگـونـه بـلا و المـى و مرضى كه مرا پيش آمد چون نماز كردم و سر به سـجـده نـهـادم اين كلمات را گفتم مرا خلاصى و فرجى روى داد! و ( فِناء ) در لغت بـه مـعـنـى فـضـاى در خـانه است ؛ يعنى بنده تو و مسكين تو و محتاج تو بر درگاه تو مـنـتـظـر رحمت تو است و چشم عفو و احسان از تو دارد؛ و هركس اين كلمات را از روى اخلاص بگويد البته اثر مى كند و هر حاجت كه دارد بر مى آيد. انتهى .(31)
بالجمله ؛ آنچه در باب عبادات آن حضرت نقل شده غير آنچه ذكر شد زياده از اين است كه در اين مختصر نقل شود من اكتفا مى كنم از آنتها به يك خبر:
قطب راوندى و ديگران روايت كرده اند از حمادبن حبيب كوفى كه گفت : سالى به آهنگ حج بـيـرون شـديم همين كه از زباله (كه نام منزلى است ) كوچ كرديم ، بادى سياه و تاريك وزيـدن گـرفـت بـه طـورى كـه قـافله را از هم متفرق و پراكنده ساخت و من در آن بيابان متحير و سرگردان ماندم ، پس خود را رسانيدم به يك وادى خالى از آب و گياه و تاريكى شـب مـرا فـرا گـرفـت پس من خود را بر درختى جاى دادم چون تاريكى دنيا را فراگرفت جـوانـى را ديـدم رو كـرد بـا جـامـه هـاى سفيد و بوى مشك از او مى وزيد با خود گفتم اين شـخـص بـايـد يـكـى از اوليـاء اللّه بـاشد! پس ترسيدم هرگاه ملتفت من بشود به جاى ديگر رود پس چندان كه مى توانستم خود را پوشيده داشتم ، پس آن جوان مهياى نماز شد و ايستاد و گفت :
( يـا مـَنْ حاذَ كُلُّ شَى ءٍ مَلَكُوتا وَ قَهَرَ كُلَّ شَى ءٍ جَبَروُتا صَلَّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍَو اَوْلِجْ قَلْبِى فَرَحَ الاقبالِ عَلَيْكَ وَ اَلْحِقْنى بِمَيَدانِ الْمُطيعينَ لَكَ. )
پـس در نـمـاز شـد چـون ديـدم كـه اعـضاء و اركان او آماده نماز گرديد و حركات او سكون گـرفـت برخاستم و به آن مكان كه مهياى نماز شد شدم ديدم چشمه آبى مى جوشد من نيز تـهـيـه نـمـاز ديـدم و در پـشـت سـرش بـايـسـتـادم ديـدم گـويـا مـحـرابـى بـراى مـن مـمـثـّل شد و مى ديدم او را كه هر وقت به آيتى مى گذشت كه در آن آيه وعد و وعيد مذكور بـودى با ناله و حنين آن را مكرر فرمودى ، پس چون تاريكى شب روى به نهايت گذاشت از جاى خود برخاست و گفت :
( يا مَنْ قَصَدَُه الضّآلّوُنَ فَاَصابُوهُ مُرشِدا وَ اَمَّهُ الْخائِفُونَ فَوَجَدوُهُ مَعْقِلا وَ لَجَاَ اِلَيْهَ الْعابِدوُنَ (الْعائذوُن ) فَوَجَدُوُهُ مَوْئلا مَتى راحَةُ مَنْ نَصَبَ لِغَيْرِكَ بَدَنَهُ وَ مَتى فَرَحُ مَنْ قـَصـَدَ سـِواكَ بـِهـِمَّتـِهِ اِلهـى تـَقـَشَّعَ الظَّلامُ وَ لَمْ اَقـْضِ مِنْ خِدْمَتِكَ وَطَرا وَ لا مِنْ حِياضِ مُناجاتِكَ صَدَرا صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَافْعَلْ بِى اَوْلَى الاَمْرَيْنِ بِكَ يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ. )
حـمـاد بـن حـبـيب مى گويد: اين وقت بيم كردم كه مبادا شخص او از من ناپديد گردد و اثر امـرش بـر من پوشيده ماند، پس در او درآويختم و عرض كردم : تو را سوگند مى دهم به آن كسى كه ملال و خستگى و رنج و تعب از تو برگرفته و لذت رهبت را در كام تو نهاده بـر مـن رحـمـت آور و مـرا در جـنـاح مـرحـمـت و عـنـايـت جـاى ده كـه مـن ضـال و گـمـشـده ام و همى آرزومندم كه به كردار تو روم و به گفتار تو شوم . فرمود: اگر توكل تو از روى صدق باشد گم نخواهى شد لكن متابعت من كن و بر اثر من باش . پـس بـه كـنـار آن درخـت شـد و دسـت مـرا بـگـرفـت مـرا بـه خيال همى آمد كه زمين از زير قدمم حركت مى نمايد، همين كه صبح طلوع كرد به من فرمود: بشارت باد تو را كه اين مكان مكه معظمه است ، پس من صدا و ضجّه حاجّ را بشنيدم عرض كـردم : تـو را سـوگند مى دهم به آنكه اميدوارى به او در روز آزفه و يوم فاقه (يعنى روز قيامت ) تو كيستى ؟ فرمود:
اكنون كه سوگند دادى ، منم على بن الحسين على بن ابى طالب عليه السلام .(32)
فصل چهارم : در ذكر پاره اى از كلمات شريفه و مواعظ بليغه آن جناب
و اكتفا مى شود به ذكر چند خبر.
( اوّل ـ قالَ عليه السلام يَوْما: اصحابى ! اِخْوانى ! عَلَيْكُمْ بِدارِ الا خِرَةِ و لا اُوصيكُمْ بِدارِ الدُّنْيا فاِنَّكُمْ عَلَيْها وَ بِها مُتَمَسِّكُونَ اَما بَلَغَكُمْ ما قالَ عيسى بْنُ مَرْيَمَ لِلْحَواريينَ قالَ لَهُمْ: قَنْطَرَةٌ فَاعْبُروُها وَ لا تَعْمُرُوها وَ قالَ: اَيُّكُمْ يَبْنى عَلى مَوْج الْبَحْرِ دارا تِلْكُمُ الدّارُ الدُّنيا و لاتَتَّخِذُوها قَرارا )
يعنى آن حضرت روزى با جماعت اصحاب خود فرمود:
اصـحـاب مـن ! بـرادران مـن ! هـمانا وصيت مى كنم شما را به تدارك و تهيه خانه آخرت و براى سراى دنيا شما را وصيت نمى كنم ! زيرا كه شما در دنيا حريص هستيد و متمسك به آن مـى بـاشيد، آيا به شما نرسيده است آنچه عيسى بن مريم عليهما السلام به حواريين گـفـت ، فـرمـود بـه ايـشـان : كـه دنـيـا پـلى اسـت از ايـن پـل عـبـور كـنـيـد و بـه عـمـارتـش مـكـوشـيـد يـعـنـى از پل بايد گذشت نه به آرزوى اقامت نشست ؛
و نيز عيسى عليه السلام فرمود: كدام يك از شما بر موج دريا عمارت مى كنيد، اينك دنياى شما را همين حالت است و بنا بر آن چون بنا بر موج بحر است پس چنين مكانى سست بنيان را آرام و قرار ندانيد.(33)
در ره عقبى است دنيا چون پلى
بى بقا جايى و ويران منزلى
فوج مخلوقند همچون موج بحر
هالك اندر قعر يا در اوج بحر
دوم ـ فى ( جامِعِ الاخْبارِ )
( عَنْ عَلِىِّ بْنِ الْحُسَينِ عليه السلام قال : يَغْفِرُ اللّهُ لِلمُؤْمِنينَ كُلَّ ذَنْبٍ وَ يَطْهُرُ مِنْهُ الا خِرَةِ ما خَلا ذَنْبَيْنِ تَرْكُ التَّقِيَّةِ وَ تَضْييعُ حُقوُقِ الاِخْوانِ؛ )
يـعـنـى حـضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: مى آمرزد حق تعالى هر گناهى را كه مؤ من مرتكب آن شده و پاك مى شود از آن در آخرت مگر دو گناه يكى ترك مواقع تقيه و ديـگـر ضـايع ساختن حقوق برادران دينى .(34) مخفى نماند اينكه امام عليه السلام در اين خبر ترك تقيه را گناهى بزرگ شمرد كه در خور آمرزش ‍ نيست از آن است كـه بـسـيـار مى شود كه ترك تقيه مورث مفاسد عظيمه مى شود كه لطمه اى بزرگ بر ديـن و مـذهـب وارد مى كند و خونها ريخته و فتنه هاى بزرگ انگيخته كه قلوب مخالفين را مـسـتـعـد (نـسـخـه بـدل : مـُسـْتَبِدّ) بر لجاج و عناد و دوام و ثبات بر جهالت و غوايت مى گـردانـد و ايـن فـرمـايـش عـيـن حـكـمـت اسـت ؛ چـنـانـچـه تـضـيـيـع حـقـوق اخـوان كـه دليل بر خروج از مدارج عدل و دخول در ظلمات ظلم است نيز همان نتيجه را دارد.
مؤ يد اين است آنچه روايت شده ، كه مرد مؤ منى فقير حضور مبارك حضرت موسى بن جعفر عـليـه السـلام مـشـرف شـد و از آن جـنـاب درخواست كرد كه مالى به او مرحمت كند كه سد فـاقه او شود حضرت به صورت او خنديد و فرمود: از تو مساءله اى مى پرسم هرگاه صـواب جـواب دادى ده برابر آنچه از من خواسته اى به تو عطا كنم ؛ و آن مرد صد درهم از جـنـاب خواسته بود كه سرمايه خود كند و به آن معاش كند، پس آن مرد گفت : بپرس ، حضرت فرمود: هرگاه به تو واگذار كنند كه براى خود چيزى خواهش و تمنّى نمايى چه تـمـنـّى خـواهـى كـرد؟ گـفـت : تـمنّى كنم كه حق تعالى روزى فرمايد ما را تقيه در دين و قـضـاى حـقـوق اخـوان مـؤ مـنـيـن ، فـرمـود: چـه شـد تـو را كـه خـواهـش نـمـى كـنى ولايت ما اهل بيت را؟ عرض كرد: به جهت آن است كه اين را حق تعالى به من عطا فرموده و آن را عطا نفرموده پس من شكر مى كنم خدا را بر آن نعمت كه به من داده و مسئلت مى كنم از او آنچه را كه به من نداده . حضرت فرمود به او اَحْسَنْتَ و امر فرمود كه دو هزار درهم به او دهند و فـرمـود كه اين را صرف كن در ( مازو ) يعنى مازو بخر و آن را سرمايه خود كرده به آن تجارت كن .(35)
( سـوّم ـ رُوِىَ عـَنْهُ عَليْهِ السَّلامُ قالَ: عَجِبْتُ لِمَنْ يَحْتَمى مِنَ الطَّعامِ لِمَضَرَّتِهِ كَيْفَ لايَحْتَمى مِنَ الذَّنْبِ لِمَعَرَّتِهِ. )
يـعـنى آن حضرت فرمود عجب دارم من از آن كس كه پرهيز از طعام مى كند به جهت آنكه مبادا به او ضرر رساند چگونه پرهيز از گناه نمى كند كه مبادا بدى و جزاى بد به او عايد گردد!؟(36)
مؤ لف گويد: كه اين كلمه شريفه شبيه است به فرمايش حضرت امام حسن عليه السلام :
( عـَجـِبـْتُ لِمـَنْ يـَتَفَكَّرُ فى مَاءْكُولِهِ كَيْفَ لايَتَفَكَّرُ فِى مَعْقُولِهِ(37) )
و ايـن فـرمايش از روى فرمايش پدر بزرگوارش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام است كه فرموده :
( مالى اَرَى النّاسَ اِذا قُرِّبَ اِلَيْهِمُ الطَّعامُ لِيْلا تَكَلَّفوُا اِنارَةَ الْمَصابيحِ لِيُبْصِروُا مـا يـُدْخـِلُونَ بـُطـوُنـَهـُمْ وَ لا يـَتـْتـَمُّونَ بـِغَذاءِ النَّفْسِ بِاَنْ يُنيروُا مَصابِيحَ اَلْبابِهِمْ بِالْعِلْمِ لَِيْسلَمُوا مِنْ لَواحِقِ الْجَهالَةِ وَ الذُّنوبِ فى اِعْتِقاداتِهِمْ وَ اَعْمالِهِمْ؛ )
يـعنى براى چيست كه مى بينم مردم را هنگامى كه در شب ، طعام نزد ايشان حاضر مى شود بـه مـشـقـت و رنـج روشـن مـى كـنـنـد چـراغ را تـا آنـكـه بـبـيـنـنـد چـيـسـت كـه داخـل در شـكـم خـود مى كنند و لكن اهتمام نمى كنند در غذاى نفس يعنى مطالبى كه در سينه جـاى مـى دهـنـد و اعـتـقـاد بـه آن مـى نـمـايـنـد بـه آنـكـه روشـن كـنـنـد چـراغ عـقـول خـود را بـه عـلم تـا سالم بمانند از آنچه به آنها ملحق مى شود از ضرر جهالت و گناهان در اعتقادات و اعمال خود.
چـهـارم ـ در ( عـيـن الحـيـاة ) اسـت كـه از حـضـرت عـلى بـن الحـسـين عليه السلام مـنـقـول اسـت كـه فـرمـود: بـه درستى كه دنيا بار كرده است و پشت كرده است و مى رود و آخـرت بـار كـرده اسـت و رو كـرده اسـت و مـى آيـد و هـر يـك از دنيا و آخرت را فرزندان و اصـحـاب اسـت ، پـس شـمـا از فـرزندان آخرت باشيد نه از فرزندان و كاركنان دنيا، اى گـروه ! از زاهـدان در دنيا باشيد و به سوى آخرت رغبت نماييد به درستى كه زاهدان در دنـيـا زمين را بساط خود مى دانند و خاك را فرش خود قرار داده اند و آب را بوى خوش خود مـى دانـنـد و بـه آن خود را مى شويند و خوشبو مى سازند و خود را جدا كرده اند و بريده انـد از دنـيـا بـريـدنـى ، بـه درسـتـى كـه كـسـى كـه مشتاق بهشت است شهوتهاى دنيا را فـرامـوش مـى كـنـد، و كـسـى كه از آتش جهنّم مى ترسد البتّه مرتكب محرمات نمى شود و كـسـى كـه تـرك دنـيـا كـرد مـصـيـبـتـهـاى دنـيـا بـر او سـهـل مـى شـود، بـه درستى كه خدا بندگانى هست كه در مرتبه يقين چنان اند كه گويا اهـل بـهـشـت را در بـهـشـت ديـده انـد كـه مـخـلّدنـد و گـويـا اهل جهنم را در جهنم ديده اند كه معذّبند، مردم از شر ايشان ايمن اند و دلهاى ايشان پيوسته از غـم آخـرت مـحـزون اسـت و نفسهاى ايشان عفيف است از محرمات و شبهات ، و كارهاى ايشان سـبـك اسـت و بر خود دشوار نكرده اند. چند روزى اندك صبر كردند پس در آخرت راحتهاى دور و دراز غـيـر مـتـناهى براى خود مهيا كرده اند، چون شب مى شود نزد خداوند خود بر پا مـى ايستند و آب ديده ايشان بر رويشان جارى مى گردد و تضرع و زارى و استغاثه به پـروردگـار خـود مى كنند و سعى مى كنند كه بدنهاى خود را از عذاب الهى آزاد كنند چون روز شد بردبارانند، حكيمانند، دانايانند، نيكوكاران و پرهيزكارانند. از اثر عبادت مانند تـيـر بـاريـك شـده انـد و خـوف الهـى ايشان را چنان تراشيده و نحيف گردانديه كه چون اهـل دنـيا به ايشان نظر مى كنند كه ايشان بيمارند و ايشان را بيمارى بدنى نيست بلكه بـيـمـار خـوف و عـشـق و مـحـبـت انـد و بـعـضـى گـمـان مـى بـرنـد كـه عـقـل ايـشـان بـه ديـوانـگـى مـخـلوط شـد اسـت . و نـه چـنـيـن اسـت بـلكه بيم آتش جهنم در دل ايشان جا كرده است .(38)
پنجم ـ در ( كشف الغمّه ) است كه حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: وصيت كـرد مـرا پـدرم به اين كلمات فرمود: اى پسر جان من ! با پنج طبقه از مردم مصاحبت مكن و سخن با ايشان مگوى و رفاقت مكن با ايشان در راه .
عرض كردم كه فدايت شوم اين جماعت كيانند؟
فرمود:
( لاتَصْحَبَنَّ فَاِنَّهُ يَبيعُكَ بِاَكْلَةٍ فَمادُونَها )
يـعـنـى البته با فاسق يار مشو زيرا كه او تو را به يك خوراك يا به يك لقمه بلكه كمتر از آن مى فروشد. عرض كردم : اى پدر، و كمتر از آن چيست ؟
فرمود: به طمع لقمه تو را مى فروشد لكن به آن نمى رسد. گفتم : اى پدر، دوم كيست ؟
فـرمـود: با بخيل مصاحبت مكن زيرا كه تو را محروم مى نمايد از مالش در وقتى كه نهايت احتياج به آن دارى .
عرض كردم : سوم كيست ؟
فرمود: با كذّاب مصاحبت مكن زيرا كه او به منزله سراب است دور مى كند از تو نزديك را و نـزديـك مـى كـنـد به تو دور را، و ( سراب ) آن است كه شعاع آفتاب در نيمروز به زمين مسوى افتد لمعات آن درخشنده در نظر آيد چون آب موج زنند پس گمان برده شود كه آن آبى است بر زمين جارى مى شود و آن صورت است و حقيقت ندارد.
گفتم : اى پدر، چهارم كيست ؟
فرمود: احمق است زيرا كه او مى خواهد تو را نفع رساند از حمق و نادانى خود تو را ضرر مى رساند.
عرض كردم : اى پدر پنجم كيست ؟
فـرمـود: مـصـاحـبت مكن با قاطع رحم زيرا كه من يافتم او را ملعون در سه موضع از كتاب خداى تعالى .(39)
ششم ـ در ( بحار ) و غير آن از جمله وصاياى آن حضرت است به فرزند خويش كه فرمود:
( يـا بـُنـىََّ اصْبِرْ عَلَى النَّوائِبِ وَ لا تَتَعَرَّضْ لِلْحُقُوقِ وَ لا تُجِبْ اَخاكَ اِلَى اْلاَمرِ الَّذى مَضَرَّتُهُ عَلَيْكَ اَكْثَرُ مَنْ مَنْفَعَتِهِ لَهُ )
اى پـسرك من ! صبر كن بر نوائب و مصائب روزگار و خود را در معرض حقوق در نياور، و اجـابـت مـكـن بـرادر خـود را در امـرى كـه ضـرر آن بـر تـو بـيـشـتر است از منفعتش ‍ براى او.(40)
هفتم ـ در ( كشف الغمّه ) است كه حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: هَلَكَ مَنْ لَيْسَ لَهُ حَكيمٌ يُرْشِدُهُ وَ ذَلَّ لَهُ سَفيهٌ يَعْضُدُهُ؛
يـعـنى هلاك مى شود آن كسى كه حكيم دانشمند او را از ارشاد ننمايد، و خوار و زار مى شود آن كسى كه سفيهى او را هم بازو نشود.(41) و چه بسا شود كه از نادان كارها ساخته شود كه از دانايان نشود.
هـشـتـم ـ روايت شده كه آن حضرت فرمود: آگاه باشيد كه هر بنده را چهار چشم است با دو چشم كه چشم ظاهر باشد مى بيند امر دين و دنياى خود را و با دو چشم ديگر كه چشم باطن بـاشـد مى بيند امر آخرت خود را و چون حق تعالى بخواهد خير بنده را، بگشايد براى او دو چنشم دل او را تا ببيند به آن دو چشم غيب و امر آخرت خود را، و اگر اراده فرموده باشد به او غير آن را، بگذارد دل او را به همان حال كه هست .(42)
نهم ـ قالَ عليه السلام : خَيْرُ مَفاتيحِ الاُمُوِر الصِّدْقُ وَ خَيْرُ خَواتيمِها الْوَفاءُ؛
فـرمـود كـه بهترين مفاتيح و كليدها براى مطالب و امور، صدق و راستى است و بهترين خاتمه امور، وفا است .(43)
فقير گويد: كه اين فرمايش است به فرمايش حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام :
( اِنَّ الْوَفاءَ تَوْاَمُ الصِّدْقِ وَ لا اَعْلَمُ جُنَّةً اَوْقى مِنْهُ(44) )
دهم ـ قالَ عليه السلام :
( مِسْكينُ ابْنُ آدَمَ! لَهُ فى كُلِّ يَوْمٍ ثَلاثُ مَصائبَ لايَعْتَبِرُ بِواحِدَةٍ مِنْهُنَّ )
يـعـنـى حضرت امام زين العابدين عليه السلام فرمود: بى چاره فرزند آدم ! براى او در هـر روزى سـه مـصـيـبت است كه به هيچ يك از آنها عبرت نمى گيرد، و اگر عبرت بگيرد سهل و آسان شود بر وى امر دنيا:
امـا مـصـيـبـت اول : كـم شـدن هـر روز اسـت از عـمـر او، هـمـانـا اگـر در مال نقصان پديد آيد مغموم شود با آنكه جاى درهم رفته درهمى مى آيد و عمر را چيزى بر نمى گرداند؛
مـصـيـبـت دوم : اسـتـيـفـاء روزى او اسـت ، پـس هـرگـاه حلال باشد حساب از او كشند و اگر حرام باشد او را عقاب كنند؛
مـصـيـبـت سوم : از اين بزرگتر است ، پرسيدند چيست ؟ فرمود: هيچ روزى را شب نمى كند مگر اينكه به آخرت يك منزل نزديك مى شود لكن نمى داند كه به بهشت وارد مى شود يا به دوزخ .(45)
مـؤ لف مـى گـويـد: كه از كلام اين بزگوار اخذ كرده است ابوبكر بن عياش كلام خود را كه گفته :

next page

fehrest page

back page