خاطره ای از شهید حسن باقری،
ایجاد در پنج شنبه, 18 آبان 1391 / خاطراتی از شهدا
Tags: خاطره ای از شهید حسن باقری، شهید حسن باقری
چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم. حاج آقا خانه نبود. از بچه ها هم که خبری نداشتم. یک دفعه دیدم در باز شد و مهدی، با لباس خاکی و عرق کرده، آمد تو. تا دید رخت خواب پهن است و خوابیده ام یکراست رفت توی ... [ +++ ]
چند روزی بود مریض شده بودم تب داشتم. حاج آقا خانه نبود. از بچه ها هم که خبری نداشتم. یک دفعه دیدم در باز شد و مهدی، با لباس خاکی و عرق کرده، آمد تو. تا دید رخت خواب پهن است و خوابیده ام یکراست رفت توی ... [ +++ ]
ایجاد در پنج شنبه, 18 آبان 1391 / خاطراتی از شهدا
Tags: خاطره ای از شهید حسن باقری، شهید حسن باقری، خاطره درمورد شهید حسن باقری
سوار بلدوزر بودیم. می رفتیم خط . عراقی ها همه جا را می کوبیدند. صدای اذان را که شنید گفت « نگه دار نماز بخونیم.» گفتیم «توپ و خمپاره می آد، خطر داره .»گفت «کسی که جبهه می یاد ، نماز اول وقت را نباید ترک ... [ +++ ]
سوار بلدوزر بودیم. می رفتیم خط . عراقی ها همه جا را می کوبیدند. صدای اذان را که شنید گفت « نگه دار نماز بخونیم.» گفتیم «توپ و خمپاره می آد، خطر داره .»گفت «کسی که جبهه می یاد ، نماز اول وقت را نباید ترک ... [ +++ ]