خاطرات شهدا، خاطرات خنده دا
ایجاد در شنبه, 31 تیر 1391 / خاطراتی از شهدا
Tags: خاطرات شهدا، خاطرات خنده دار، خاطرات جالب از شهدا ، خاطرات شهید باکری ، خاطرات شهید زین الدین
خاطره 1 : داشت با آبِ قمقهاش وضو ميگرفت براي نماز صبح. گفتم: «بيتجربهاي. لازم ميشه. شايد يكي دو روز بيآب باشيم.» گفت: «لازمم نميشه. مسافرم.» عمليات كه تمام شد ديدمش، رفته بود ... [ +++ ]
خاطره 1 : داشت با آبِ قمقهاش وضو ميگرفت براي نماز صبح. گفتم: «بيتجربهاي. لازم ميشه. شايد يكي دو روز بيآب باشيم.» گفت: «لازمم نميشه. مسافرم.» عمليات كه تمام شد ديدمش، رفته بود ... [ +++ ]