- منتشر شده در دوشنبه, 16 شهریور 1388 17:11
- نوشته شده توسط امیرحسین فلاح
- بازدید: 8382
اي كوفه چه ساكت و خموشي
خاموشي و سخت در خروشي
اي مسجد كوفه كو امامت
محراب علي سرت سلامت
اي پير مريض كو طبيبت
اي منبر كوفه كو خطيبت
سجادة لاله گون مولا
انداخته گل زخون مولا
امروز كه آبرو گرفتي
از خون علي وضو گرفتي
اي زندگي ات تمام تاريخ
مظلوم ترين امام تاريخ
اي كل وجود تربت تو
شهر تو ديار غربت تو
هر ظلم كه بود با دلت شد
تا تيغ سقيفه قاتلت شد
اي عقل نخست هر كه هستي
تو كشتة جهل مردمستي
با آن همه حسن نيت خويش
ديدي ستم از رعيت خويش
كو مالك اشترت علي جان
سلمان و ابوذرت علي جان
هر جا كه نشانه از غم توست
صد دجلة اشك هم كم توست
با آنكه شكافت فرق پاكت
خون ريخت به روي تابناكت
زخميت به زخمة جگر بود
كز زخم سرت كشنده تر بود
مشتاق رخ حبيب بودي
بي فاطمه ات غريب بودي
بشكافت چو فرق نازنينت
شمشير گريست بر جبينت
خون تو روانه از جبين بود
پاداش محبت تو اين بود؟
اي زخم تو زخم آفرينش
بگريسته بر تو چشم بينش
اي خاك نشين آسماني
اي عرش مكان لا مكاني
اي قلب نماز سينه چاكت
اي سجده نهاده سر به خاكت
اركان دعا شكست بي تو
تكبير به خون نشست بي تو
تو منتظر وصال ياري
در بستر مرگ بي قراري
اطفال يتيم داغدارند
امشب همه چون تو بي قرارند
خون گشته روانه در عزايت
از چشم يتيم بي غذايت
با قتل تو آه آه كوفه
خيزد ز درون چاه كوفه
زخم تو به فرق مرهمت بود
پايانگر دورة غمت بود
از فزت برب توست معلوم
راحت شدي اي امام مظلوم
آيينة دل ، شكستة توست
محراب ، به خون نشستة توست
تا هست به سينه ها غم تو
شاعر : حاج غلامرضا سازگار (میثم)
--------
توجه ! به علت تایپ اشعار امکان هر گونه غلط تایپی در متن اشعار وجود دارد