- منتشر شده در چهارشنبه, 29 آذر 1391 17:16
- نوشته شده توسط امیرحسین فلاح
- بازدید: 3155
اين گنج غم كه در دل خاك آرميده است
اين دختر حسين سر از تن بريده است
اين است دخترى كه پدر را به خواب ديد
كز دشت خون به نزد اسيران رسيده است
بيدار شد ز خواب و پدر را نديد و گفت
اى عمه جان ، پدر مگر از من چه ديده است
اين مسكن خراب پسنديده بهر ما
از بهر خود جوار خدا را گزيده است
زينب به گريه گفت كه باشد برادرم
اندر سفر كه قامتم از غم خميده است
پس ناله رقيه و زنها بلند شد
و آن ناله را يزيد ستمگر شنيده است
گفتا برند سوى خرابه سر حسين
آن سر كه خون او ز گلويش چكيده است
چون ديد راس باب ، رقيه بداد جان
مرغ روان او سوى جنت پريده است
اين است آن سه ساله يتيمى كه درجهان
جز داغ باب و قتل برادر نديده است
دانى گلاب مرقد اين ناز دانه چيست
از عاشقان كربلا اشك ديده است
معمور هست تا به ابد قبر آن عزيز
ليك قبر يزيد را به جهان كس نديده است .