- منتشر شده در دوشنبه, 16 شهریور 1388 17:21
- نوشته شده توسط امیرحسین فلاح
- بازدید: 8234
ای شب امشب چه صفایی داری
تا سحر حال و هوایی داری
دامنت فیض حضور است همه
سینهات محفل نور است همه
اخترانت همه مصباح هدا
نفست زمزمۀ انس خدا
روزها را به شبستان تو رشک
دامنت آمده لبریز ز اشک
خون دل میوۀ نخلستانت
زخم دل گشته گل بستانت
نخلها را به فلک دست دعا
اخترانت همه سرمست دعا
همگان محو جمال ازلی
همه مشتاق مناجات علی
علی آن شعله که در تاب شده
همه شب سوخته و آب شده
آه یک عمر نهان در سینه
شسته از خون جگر آیینه
شهریاری دل شب خانه به دوش
چهره پوشیده و در کوچه خموش
لحظه لحظه غم عالم خورده
تا سحر شام یتیمان برده
رهبر و سید و مولا و امیر
کند از لطف، تواضع به فقیر
ساکن خاک، ولی عرش عظیم
لرزه بر قامتش از اشک یتیم
در سماوات و زمین کارآگاه
همدم کودک و هم صحبت چاه
شهریاری همه در شهر، غریب
دردمندی به همه خلق طبیب
آفتابی بـه زمین زنـدانی
روزش از غصۀ شب ظلمانی
روح بخش همه و جان به لبش
نخلها سوخته از اشک شبش
حق پیوسته ز حقش محروم
زخمها بر جگرش برده هجوم
نیشها بر جگرش آمده نوش
خندهاش بر لب و خرماش به دوش
کودکان مست صدای پایش
خوشتر از صوت پدر، آوایش
هر یتیمی دل شب هم سخنش
در بر او چو حسین و حسنش
ناشناسی که پدر خوانندش
چهره پوشیده که نشناسندش
چهره پوشیده ولی با روی باز
کشد از خیل یتیمانش ناز
ای چراغ سحر خسته دلان!
وی امید دل بشکسته دلان!
مرد ایثار و جهاد و سنگر
فاتح خندق و بدر و خیبر
زمزم رحمت حق چشمترت
کوثر مسجدیان خون سرت
تو که خود «فُزتُ بِرَبِّ» گفتی
ز چه لب بستی و در خون خفتی
نخلها شعلۀ آهند علی
چاهها چشم به راهند علی
کوچهها بی تو غریبند علی
چشم در راه حبیبند علی
فقرا چشم به راهت هستند
نخلها شعلۀ آهت هستند
حیف لب بستی و خاموش شدی
شمع بودی و فراموش شدی
بیشتر از عدد هر چه که هست
به تو تا روز جزا ظلم شده است
گر چه بر خلق، مُعینی، مولا
شاعر : حاج غلامرضا سازگار (میثم)
--------
توجه ! به علت تایپ اشعار امکان هر گونه غلط تایپی در متن اشعار وجود دارد